پساسمپاد

گروه‌نوشت دانش‌آموخته‌گان سمپاد

پساسمپاد

گروه‌نوشت دانش‌آموخته‌گان سمپاد

پساسمپاد پیش‌تر در بلاگر، وردپرس و بلاگ دات کام قرار داشت. این آوارگی و مهاجرت‌های ناخواسته به دلیل مشکلات و محدودیت‌هایی بود که از سوی قدرت حاکمه به فضای اینترنت تحمیل شده. پس از مشکلات فراوان خوشبختانه یک خدمات‌دهنده‌ی مردم‌دار داخلی در زمینه‌ی بلاگ‌نویسی یافتیم و تصمیم گرفتیم که بایگانی کامل "پساسمپاد" را به بلاگ بیان منتقل کنیم. در راه این انتقال‌ها و آوارگی‌ها متاسفانه کامنت‌ها و تعدادی فایل و عکس از دست رفتند...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمدعلی اعرابی» ثبت شده است

نویسنده: محمدعلی اعرابی

گزینش ِ دبیره‌ی ِ نوین -۱

«گزینش ِ دبیره‌ی ِ نوین»
نوشته‌ای
 پیرامون ِ نگه داشتن یا دگرگون ساختن ِِ خط ِ کنونی ِ فارسی

با بررسی ِ چه‌گونه‌گی ِ تطابق ِ نمودارهای ِ نبشتاری با واج‌ها، آشکارا در می‌یابیم که رسم‌الخط ِ زبان ِ فارسی ِ دری «الفبایی» نیست و کاربرد ِ اصطلاح ِ «الفبای ِ فارسی» نیز دقیق و درست نمی‌نماید. رسم‌الخط ِ ما در واقع از یک نگاه نظامی «هجایی» است، و با آن که هجایی است، یک نمودار، هم برای ِ افاده‌ی ِ چندین گونه هجا و هم برای ِ نمودار ساختن ِ واج‌ها به کار می‌رود. افزون بر این، در نبشته‌های ِ علمی و فنی مانند ِ ریاضی، فیزیک، شیمی، هندسه، طب، داروشناسی، خاک‌شناسی، زیست‌شناسی، زبان‌شناسی، و دیگر رشته‌ها، نمودارهایی را به کار می‌بریم که ویژه‌گی ِ تندیس‌نگاری و اندیشه‌نگاری دارند، و در این زمینه‌ها از نمودارهای ِ رسم‌الخط ِ یونانی و لاتینی استفاده می‌کنیم، و این خود نشان می‌دهد که رسم‌الخط ِ ما ترکیبی از نظام‌های ِ اندیشه‌نگاری، تندیس‌نگاری، هجانگاری، و واج‌نگاری است، و عناصری از نمودارهای ِ نظام‌های ِ دیگر عاریت گرفته‌است.
این رسم‌الخط توان و استعداد ِ افاده‌ی ِ واج‌های ِ زبان ِ فارسی ِ دری را ندارد و این بزرگ‌ترین کم‌بود ِ آن است. ما زبان ِ خودمان را در این رسم‌الخط به کمک ِ آن که گوینده‌گان ِ آن ایم و به کمک ِ قراین ِ واژه‌گانی و دستوری می‌خوانیم، و اگر نه برای ِ نوشتن و خواندن ِ درست و قانون‌مند ِ این رسم‌الخط هیچ گونه قاعده و دستوری وجود ندارد. به هم‌این سبب در امر ِ تلفظ ِ درست ِ مصطلحات ِ علمی و فنی در خواندن ِ «دانش‌نامه‌» ِ ابن ِ سینا و «هدایة المتعلمین فی الطب» از ابوبکر ِ ربیع ابن ِ احمد و اعلام ِ مندرج در متون ِ کهن ِ خویش، در می‌مانیم. این رسم‌الخط هم‌چنان باعث می‌گردد که مصطلحات ِ علمی و فنی ِ نوین را که خود وضع یا از دیگران اقتباس می‌کنیم، هر خواننده‌یی با حدس و بی‌باوری نادرست بخواند و به جای ِ این که زبان ِ علمی ِ فارسی ِ دری معیاری و یک‌دست گردد، مشوش و ناهنجار شود. این رسم‌الخط برای ِ زبان‌شناسان در پژوهش‌های ِ ریشه‌شناسی و آواشناسی و دستور ِ زبان ِ تاریخی ِ زبان ِ فارسی ِ دری، دشواری‌هایی را به میان آورده‌است. ما به یقین نمی‌توانیم بدانیم که واژه‌گان ِ کهن ِ زبان ِ ما، و حتا آن‌هایی که اکنون نیز به کار می‌بریم، هزار سال ِ پیش چه‌سان تلفظ می‌شده‌اند.
نتیجه‌یی که من می‌توانم بگیرم، این است که رسم‌الخط ِ ما نمی‌تواند از عهده‌ی ِ کشیدن ِ بار ِ افادات ِ علمی در زبان ِ ما بر آید.

(پروفسور دکتر محمدرحیم ِ الهام، «رسم‌الخط ِ زبان ِ فارسی به عنوان ِ زبان ِ علم»، «مجموعه مقالات ِ سمینار ِ زبان ِ فارسی و زبان ِ علم»، صص 443 و 444، با کمی راست‌گردانی)

در آغاز، توضیحی پیرامون ِ نوشته‌ی ِ بالا بایسته می‌نماید. نظام ِ نوشتاری ِ کنونی ِ ما «دبیره‌ی ِ عربی» (Arabic script) نام دارد، و از نوع ِ «ابجدی» است، به این معنا که در آن تنها هم‌خوان‌ها [= صامت‌ها] نموده می‌شوند. این اصطلاح را Peter Daniels پیش نهاده‌است. پیش از این این گونه نظام‌های ِ نوشتاری را «هم‌خوان‌نگاری» (consonantary) یا «الفبایی ِ هم‌خوانی» (consonantal alphabet) می‌خواندند، و برخی آن‌ها را جزء ِ نظام‌های ِ «هجایی» (syllabary) دسته‌بندی می‌کردند — چنان که در نوشته‌ی ِ بالا می‌بینید. معمولن در نام ِ این نظام‌ها واژه‌ی ِ «الفبا» به کار می‌رود: «الفبای ِ فنیقی»، «الفبای ِ عبری»، «الفبای ِ عربی»؛ اما هم‌آن طور که در نوشته‌ی ِ بالا اشاره شد، به نظام‌هایی «الفبایی» می‌گویند که در آن‌ها همه‌ی ِ آواها — اعم از واکه [= مصوت] یا هم‌خوان — نشان داده شوند. اما باید بگویم که کاربرد ِ واژه‌ی ِ «الفبا» در کنار ِ نام ِ این نظام‌ها، نقض‌کننده‌ی ِ الفبایی نبودن‌شان نیست. توضیح خواهم داد.
[می‌توانید از این بخش بگذرید و یک‌راست سراغ ِ پیکره‌ی ِ اصلی ِ متن بروید. اما به ویژه خواندن ِ این بخش را پیش‌نهاد می‌کنم.]

الفبا. نخستین نظام ِ آوایی که در آن هر نویسه نماینده‌ی ِ یک آوا بود — نه یک هجا یا یک واژه یا یک اندیشه — نظام ِ نوشتاری ِ فنیقی بود. به این شکل که 22 شیء انتخاب شد، و هر کدام نماینده‌ی ِ آوای ِ آغازین ِ نام‌شان شدند. برای ِ نمونه، 4 انگشت می‌نگاشتند و آن را [k] می‌خواندند، آوای ِ آغازین ِ «کف» (kaph)، به معنای ِ «کف ِ دست». (زبان ِ فنیقی، از زبان‌های ِ سامی است، چنان که زبان ِ عربی و عبری. این واژه، در عربی نیز «کف» است، و از عربی وارد ِ فارسی هم شده. پس حرفی که آن را «کاف» می‌خوانیم، هم‌آن «کف» ِ دست است.) یکمین نماد، «آلف» (āleph›) بود، به معنای ِ «گاو ِ نر»، پس سر ِ گاو ِ نر را می‌نگاشتند، و این حرف نماینده‌ی ِ همزه بود. (در فنیقی، چنان دیگر زبان‌های ِ سامی که می‌شناسیم، همزه واج است. اساسن در این زبان‌ها، واژه‌ها با واکه آغاز نمی‌شوند. پس در نظام ِ نوشتاری ِ فنیقی هم واکه‌ها جایی ندارند. چنین پدیده‌یی را این عقیده‌ی ِ کهنه نیز توجیه می‌کند که: «صامت‌ها جسم اند، و مصوت‌ها روح.») دومین ِ این نمادها، «بث» (bēth)، به معنای ِ «خانه» (بسنجید با «بیت» ِ عربی به هم‌این معنا)، نماینده‌ی ِ [b]. سومین نماد، «گیمل» (gīmel)، به معنای ِ «شتر» (این واژه از طریق ِ زبان ِ یونانی وارد ِ زبان‌های ِ اروپایی نیز شد، و برای ِ نمونه در زبان ِ انگلیسی به صورت ِ «camel» در آمده‌است. طبیعی هم هست که واژه‌ی ِ «شتر» از زبان‌های ِ سامی وارد ِ دیگر زبان‌ها شود.) (بسنجید با «جمل» ِ عربی به هم‌این معنا)، نماینده‌ی ِ [g]. و چهارمین نماد، «دالث» (dāleth)، به معنای ِ «در، در ِ خانه»، نماینده‌ی ِ [d]. وقتی یونانی‌ها دبیره‌ی ِ فنیقی را آموختند، برای ِ نمایش ِ واکه‌ها از نمادهایی سود جستند که نمایان‌گر ِ آواهایی بودند که در زبان‌شان نبود. چهار هم‌خوان ِ گلویی و حلقی: از «آلف» برای ِ نمایش ِ [a] سود جستند: «آلفا» Αα، از «هه» (hē) برای ِ نمایش ِ [e]: «اپسیلون» Εε، از «حث» (ḥēth) برای ِ نمایش ِ [ε]: «اتا» Ηη، و از «عین» برای ِ نمایش ِ [ο]: «امیکرون» (o-micron، لفظن: «o ِ کوچک») Οο. و دو هم‌خوان که از حرف‌های ِ عله اند: از «ید» (yōdh) برای ِ نمایش ِ [i]: «یوتا» Ιι، و از «واو» (wāw) برای ِ نمایش ِ [u]: «اوپسیلون» Υυ بهره بردند. «امگا» (o-mega، لفظن: «o ِ بزرگ») را نیز از روی «عین» ساختند: Ωω. به این سان، همه‌ی ِ واکه‌های ِ زبان‌شان در خط نموده شد — با به کار بردن ِ دبیره‌یی که این توانایی را نداشت. آن طور که دیدید، نام ِ حرف‌ها دبیره‌ی ِ یونانی، بیش‌تر، دگرگون شده‌ی ِ نام ِ حرف‌ها در دبیره‌ی ِ فنیقی، بر اساس ِ عادت‌های ِ زبانی ِ یونانیان ِ باستان است. پس نام ِ 4 حرف ِ نخست، به ترتیب، شد: «آلفا»، «بتا»، «گاما»، «دلتا». از این رو آن مجموعه‌ی ِ حرف‌ها را «آلفابتوس» (alphabetos) (مؤنث: «آلفابتا» (alphabeta)) خواندند. این واژه، هم‌راه با دبیره‌ی ِ یونانی، وارد ِ زبان‌های ِ اروپایی شد، و برای ِ نمونه در زبان ِ انگلیسی به شکل ِ «alphabet» در آمده‌است. پس می‌گوییم: «الفبای ِ لاتینی»، «الفبای ِ سیریلی» (الفبایی که برخی آن را «روسی» می‌خوانند، منسوب به «سیریل ِ قدیس» (Saint Cyril) وضع‌کننده‌ی ِ نظام ِ نوشتاری ِ مادر ِ آن، «الفبای ِ گلاگولیتی» (Glagolotic alphabet)). اما خب، نکته این‌جا است که مجموعه‌ی ِ حرف‌های ِ نظام ِ نوشتاری «الفبا» خوانده شد. در این صورت، مجموعه‌ی ِ حرف‌های ِ نظام ِ نوشتاری ِ فنیقی نیز «الفبا» است (تازه «الفبا»تر است)، پس نیز مجموعه‌ی ِ حرف‌های ِ نظام‌هایی چون «عبری» و «عربی». به این سان هنگامی که می‌گوییم «الفبای ِ عربی»، منظورمان مجموعه‌ی ِ حرف‌های ِ نظام ِ نوشتاری ِ عربی است. (از شواهد این طور بر می‌آید که یونانی‌ها واژه‌ی ِ «الفبا»/«آلفابت» را ساختند. از سامی‌زبانان این کار دور است؛ چه ساخت ِ زبان ِ آن‌ها اشتقاقی است، و به نظر نمی‌آید دست به چنین ترکیبی زده باشند. در نتیجه، پس از آن که این واژه رواگ [= رواج] یافت، سامی‌زبانان نیز دست-به-کار شدند. پس این واژه برای ِ دبیره‌ی ِ عربی شد «الفبا»، ساخته‌شده از «الف» نام ِ حرف ِ یکم ِ دبیره‌ی ِ عربی، و «با» نام ِ حرف ِ دوم. و به هم‌این سان برای ِ دبیره‌ی ِ عبری «אלף-ביח» — چنان که می‌بینید، دو جزء ِ واژه با یک نیم‌خط از هم جدا شده‌اند.) و وقتی می‌گوییم دبیره‌ی ِ لاتینی (Latin script) «الفبایی» است، یعنی مانند ِ دبیره‌ی ِ یونانی، واکه‌ها را نمایش می‌دهد. اما «ابجد».

ابجد. در آغاز، دبیره‌ی ِ عربی (خط ِ کوفی) نقطه و حرکت نداشت. قرآنی که نوشته شد، نیز با هم‌این دبیره نوشته شد. پس از آن که اسلام گسترش یافت، برای ِ جلوگیری از گرفتاری هنگام ِ خواندن ِ قرآن، حرکت‌ها (اصطلاحن: «اعراب») و سپس نقطه‌ها (اصطلاحن: «اعجام») به خط افزوده شدند. پس از آن که خط نقطه‌گذاری شد، بر اساس ِ آواهایی که حرف‌ها می‌نمودند، آن‌ها را بر اساس ِ ترتیب ِ الفبای ِ فنیقی باز چیدند. پس، ترتیب ِ حرف‌ها شد: «ابجد هوز حطی کلمن سعفص قرشت ذخظ غظث». (الفبای ِ عربی 6 حرف بیش از الفبای ِ فنیقی دارد، پس یک بار تا «قرشت» 22 حرف را یک-به-یک در برابر ِ حرف‌های ِ فنیقی چیدند، و سپس هر کدام از 6 حرف ِ مانده را با یک حرف از الفبای ِ فنیقی متناظر کردند و به ترتیب در پایان ِ 22 حرف ِ دیگر آوردند. برای ِ نمونه، «ذ» را برابر ِ «دالث» ِ فنیقی نهادند، و «خ» را برابر ِ «حث»، پس چون در ترتیب ِ فنیقی «دالث» پیش از «حث» است، «ذ» را پیش از «خ» آوردند.) این ترتیب را ترتیب ِ «ابجدی» (abjad) می‌خوانند. (به این نکته توجه کنید که بر این اساس، برای ِ دبیره‌ی ِ عربی، ترتیب ِ «ا،ب،ت،ث،ج،ح،…» از ترتیب ِ ابجدی اصیل‌تر است. پس خیلی هوش‌مندانه نیست که ترتیب ِ ابجدی ِ دبیره‌ی ِ عربی را «عربیانه»تر از ترتیب ِ نخست دانست.) پس ترتیب ِ الفبای ِ فنیقی و الفبای ِ عبری، ابجدی است. اما ترتیب ِ الفبای ِ یونانی ابجدی نیست: یونانی‌ها پس از پذیرفتن ِ دبیره‌ی ِ فنیقی، چند حرف از آن کاستند، چند حرف به آن افزودند، و چند حرف را جا-به-جا کردند. در نتیجه، ترتیب ِ الفباهای ِ اروپایی نیز ابجدی نیست. می‌بینیم بی‌علت نیست که دبیره‌هایی را که در آن‌ها واکه‌ها نموده نمی‌شوند، «ابجدی» نامیده‌اند.

[توضیحات ِ مانده، همه ملاحضاتی لفظی اند. می‌توانید از این بخش بگذرید و پیکره‌ی ِ اصلی ِ متن را بخوانید.]

واک. در نوشته‌ی ِ بالا [نوشته‌ی ِ نقل‌شده در آغاز] همه‌جا «واک» در معنای ِ «واج»/«فونم» به کار رفته بود، که همه را به «واج» برگرداندم. دکتر خانلری نیز برای ِ بیان ِ هم‌این مفهوم از واژه‌‌ی «واک» سود می‌جستند، که البته با «واج» هم‌ریشه است. اما دکتر ثمره در کتاب ِ «آواشناسی و زبان ِ فارسی» ِ خود، «واک» را برابر ِ «voice» ِ انگلیسی به کار برده‌اند، که انتخابی هوش‌مندانه است؛ چه از سویی با آن هم‌ریشه است، و از سویی با این انتخاب، «واکه» حقیقتن برابر ِ «vowel» ِ انگلیسی خواهد بود. «vowel» ِ انگلیسی، لفظن به معنای ِ «vocal»، با چند واسطه مشتق است از «vocalis» ِ لاتینی — بسنجید با هم‌این واژه در آلمانی «Vokal». واژه‌ی ِ لاتینی ِ «vocalis» مشتق است از «vox»، ریشه و برابر ِ «voice» ِ انگلیسی. و «vox» ِ لاتینی مشتق است از مایه‌ی ِ هندو-اروپایی ِ «-wek*». (در زبان‌شناسی، نماد ِ ستاره‌ پشت ِ واژه‌ها، نشانه‌ی ِ ساخته‌گی بودن ِ آن‌ها است. به این معنا که مستقیمن به وجود ِ آن پی نبرده‌اند، مثلن با یافتن‌ش در متنی باستان، که از مشتق‌های ِ آن، یا با قیاس با واژه‌های ِ هم‌مرتبه، چنین صورتی را برای ِ واژه حدس زده‌اند.) از این مایه‌ی ِ هندو-اروپایی، ریشه‌ی ِ ایرانی ِ باستان ِ «vak» (به معنی ِ «گفتن») ایجاد شده، که واژه‌های ِ «واک» و «واکه» و «واج» و «واژه» و «تکواژ» همه از مشتقات ِ آن اند؛ نیز واژه‌های ِ «آواز» (با افزایش ِ پیش‌وند ِ «-ā») و «آوا» (به حذف ِ هم‌خوان ِ پایانی). پس، بنا بر پیش‌نهاد ِ دکتر ثمره، «واک‌دار» دقیقن برابر ِ «voiced»، و «بی‌واک» دقیقن برابر ِ «voiceless» خواهند بود. در نوشته‌ی ِ بالا، نیز، «آوازشناسی» برای ِ «phonology» به کار رفته بود، که آن را به «آواشناسی» برگرداندم؛ چه «آوا» برابر است با «phone» و «آواز» برابر است با «song».

پ.ا [پیکره‌ی ِ اصلی]:

در آغاز چکیده‌ی ِ رای‌هایی را که در این باره ابراز شده، می‌شماریم، سپس یک-به-یک آن‌ها را بررسی می‌کنیم:
(به نقل از ادیب‌سلطانی، «درآمدی بر چه‌گونه‌گی ِ شیوه‌ی ِ خط ِ فارسی»، صص 245 تا247، با دخل و تصرف)

الف) در سوی ِ نایش ِ دبیره‌ی ِ کنونی ِ فارسی:
– منطقی نبودن ِ دبیره: نبودن ِ 3 واکه‌ی ِ معروف به کوتاه در میان ِ حرف‌های ِ الفبا؛
– مشخص نبودن ِ نقش ِ «الف»، «واو»، و «ی»؛
– مشخص نبودن ِ تشدید؛
– مشخص نبودن ِ بن‌پار [= عنصر] ِ دستوری ِ اضافت پس از هم‌خوان‌ها و پس از [i]؛
– ناتوانی ِ خط در نمایش ِ تلفظ ِ واژه‌های ِ ایرانی ِ باستان و فارسی ِ میانه و گویش‌ها و لهجه‌های ِ کنونی ِ ایرانی و واژه‌های ِ بی‌گانه، حتا با نشانه‌ها؛
– وجود ِ «حروف ِ متواخیه» یا «حرف‌های ِ برادر»، و کاربرد ِ نقطه برای ِ جداشناخت ِ آن‌ها؛ و در نتیجه‌ی ِ این کاستی و کاستی‌های ِ دیگر، امکان ِ تصحیف و زیاد بودن ِ غلط‌های ِ چاپی؛
– پیوندپذیر بودن ِ برخی حرف‌ها و پیوندناپذیر بودن ِ برخی دیگر، بی هیچ گونه منطق؛
– وجود ِ 4 شکل ِ جداگانه برای ِ حرف‌های ِ پیوندپذیر، و 2 شکل برای ِ هر حرف ِ پیوندناپذیر؛ با نشانه‌ها، داشتن ِ در جمع 125 شکل؛
– نداشتن ِ حرف‌های ِ بزرگ و کوچک: توانایی ِ اطلاعی ِ کم‌تر از دبیره‌ی ِ لاتینی؛
– ناتوانی ِ گوهرین ِ دبیره در مشخص ساختن ِ مرز ِ واژه‌ها؛
– دشواری‌های ِ نگارشی ِ واژه‌های ِ عربی ِ رواگ‌مند [= رایج] در فارسی: وجود ِ حرف‌هایی که در فارسی یک صدا دارند، تنوین، همزه، …؛
– از راست به چپ نوشته شدن ِ خط و برخورد ِ آن با جهت ِ چپ-به-راست ِ عددهای ِ فارسی، و فرمول‌های ِ ریاضی و دانش‌های ِ طبیعی؛ در هم‌این زمینه دشواری ِ تنظیم ِ برخی برنامه‌های ِ رایانگر ِ کهرباییک؛
– نامناسب بودن ِ حرف‌ها برای ِ کوته‌نوشت‌های ِ علمی، به علت ِ نقص ِ ذاتی، و نیز به علت ِ پذیرفته شدن ِ کامل ِ الفباهای ِ لاتینی و یونانی و زبان ِ علمی ِ فارسی، به ویژه در ریاضی و دانش‌های ِ طبیعی؛
– ناممکنی ِ نوشتن ِ واژه‌های ِ فارسی به خط ِ کنونی هم‌راه با نت‌های ِ موسیقی؛
– دشوار بودن ِ آموزش با دبیره‌ی ِ کنونی از نگرگاه ِ اقتصادی و روانی؛
– و به این سان.

ب) در سوی ِ هایش [= تأیید] و پدآفند از دبیره‌ی ِ کنونی ِ فارسی:
– نبود ِ واکه‌های ِ کوتاه در خط باعث ِ صرفه‌جویی در وقت و قلم و کاغذ می‌شود؛
– این دبیره و قلم‌های ِ گوناگون ِ آن در شمار ِ هنرهای ِ زیبا است؛
– این دبیره باعث ِ تداوم ِ فرهنگ ِ ما است و تغییر ِ آن رابطه‌ی ِ ما را گذشته خواهد برید؛
– هزینه‌ی ِ دگرگون ساختن ِ خط به رقم‌های ِ اختری خواهد رسید؛
– نوشتن با دبیره‌یی دیگر، برای ِ نمونه با دبیره‌ی ِ لاتینی، به سبب ِ اختلاف در تلفظ یا «جدافراگویی»، به تجزیه‌ی ِ زبان خواهد انجامید؛
– در زمینه‌ی ِ بالا، اثرهای ِ گذشته‌گان را چه‌گونه باید با دبیره‌ی ِ‌ لاتینی نوشت: به تلفظ ِ کنونی ِ تهران؟ که خلاف ِ حقیقت است؛ یا به تلفظ ِ خودشان؟ که با وجود ِ پژوهش‌ها، صد درصد دانسته نیست و آن‌چه در این باره گفته می‌شود به هر سان تا اندازه‌یی جنبه‌ی ِ فرضی دارد؛ اما دبیره‌ی ِ کنونی روی ِ این پرسش سرپوش می‌گذارد؛
– خط، تنها آواهای ِ زبان را باز نمی‌تابد، بل خود تا اندازه‌یی استقلال می‌یابد، و دیگرسانی ِ ظاهری ِ حرف‌های ِ هم‌صدا یا گونه‌های ِ یک حرف (که از نگرگاه ِ آوایی بی‌ارزش اند) در بازشناخت ِ سریع ِ نمادین ِ واژه‌ها مؤثر است؛
– خط ِ «کامل» وجود ندارد: برای ِ نمونه خط‌های ِ انگلیسی و فرانسه با اصل ِ هم‌خوانی ِ گفتار و نوشتار بسیار فاصله دارند؛
– ژاپنی‌ها با داشتن ِ دشوارترین دستگاه ِ نوشتاری در جهان به پیش‌رفت‌های ِ مادی ِ چشم‌گیر دست یافته‌اند، ولی دگرگون ساختن ِ خط در ترکیه در 1928، تا کنون نتیجه‌یی «محیرالعقول» نداشته‌است؛ در آمریکای ِ جنوبی هم بی‌سوادی وجود دارد؛
– و به این سان.

[دنباله دارد.]

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۸۹ ، ۱۹:۱۲

نویسنده: محمدعلی اعرابی

گرافیدن

گرافیدن
یا
برابریابی ِ پارسی برای ِ مشتقات ِ -γρᾰφ

در زبان ِ پارسی ِ نو، 2 فعل برای ِ بیان ِ «ثبت کردن، تصویر کردن، رسم کردن» به کار می‌رود: نوشتن و نگاشتن. در آغاز این دو گاه‌واژه را از نظر ِ ساختاری و آوایی بررسی می‌کنیم، و سپس به برابریابی برای ِِ مشتقات ِ «-γρᾰφ» ِ یونانی می‌پردازیم.

نوشتن
در پارسی ِ میانه: nibēs- ،nibištan. ماده‌ی ِ ماضی nibišt < ایرانی ِ باستان -ni-pis-ta*. که -pis صورت ِ ضعیف ِ ستاک ِ -pais است. ماده‌ی ِ مضارغ -nibes < ایرانی ِ باستان -ni-pais-a*. ستاک ِ -pais «آراستن، رنگ کردن»، با پیش‌وند ِ -ni «نقش کردن». در گذار از پارسی ِ میانه به پارسی ِ نوین، واج ِ b به v بدل شده‌است، واج ِ i به e، و واج ِ ē به i. پس صورت ِ پارسی ِ امروزین ِ فعل، اصلی است: nevis- ،neveшtan.
این گاه‌واژه در پارسی ِ نوین، بالقوه، دارای ِ این مشتقات است، که برخی می‌توانند به عنوان ِ وند در ساختار ِ واژه‌ها به کار روند، و می‌توان به همه وند ِ نسبت افزود: نوشت، نوشتار، نوشتگار، نوشتگر، نوشته، نوشتمان، نویس، نویسا، نویسان، نویسانه، نویسانش، نویسه، نویسش، نویسشکده، نویسشگاه، نویسشمند، نویسک، نویسگار، نویسگر، نویسمان، نویسنده .

نگاشتن
در پارسی ِ میانه: nigār- ،nigārdan. ماده‌ی ِ ماضی nigārd < ایرانی ِ باستان -ni-kār-ta*. که -kār بالاننده‌ی ِ ستاک ِ -kar است. ماده‌ی ِ مضارغ -nigār < ایرانی ِ باستان -ni-kār-a*. ستاک ِ -kar «اندیشیدن»، با پیش‌وند ِ -ni «رسم کردن». صورت ِ اصلی ِ فعل در گذار به پارسی ِ نوین حفظ شده‌است: negαr- ،negαrdan. اما در فارسی ِ دری صورت ِ دیگری با قیاس با فعل ِ کاشتن [kαr- ،kαшtan] ساخته شد، که در پارسی ِ نوین پرکاربردتر است: negαr- ،negαшtan.
این گاه‌واژه در پارسی ِ نوین، بالقوه، دارای ِ این مشتقات است، که برخی می‌توانند به عنوان ِ وند در ساختار ِ واژه‌ها به کار روند، و می‌توان به همه وند ِ نسبت افزود: نگاشت، نگاشتار، نگاشتگار، نگاشتگر، نگاشته، نگاشتمان، نگارد، نگاردار، نگاردگار، نگاردگر، نگارده، نگاردمان، نگار، نگارا، نگاران، نگارانه، نگارانش، نگاره، نگارش، نگارشکده، نگارشگاه، نگارشمند، نگارک، نگارگار، نگارگر، نگارمان، نگارنده. از مشتقات ِ نوشته‌شده، نگاردار بی‌کاربرد است، چه با نگار + -دار می‌آمیزد.

در پارسی ِ میانه: nibēs- ،nibištan. ماده‌ی ِ ماضی nibišt < ایرانی ِ باستان -ni-pis-ta*. که -pis صورت ِ ضعیف ِ ستاک ِ -pais است. ماده‌ی ِ مضارغ -nibes < ایرانی ِ باستان -ni-pais-ta*. ست

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۹ ، ۱۸:۵۰

نویسنده: محمدعلی اعرابی

تنوین ِ فارسی

تنوین (nunation) [در فارسی: نونـِش] در دستگاه ِ عربی اعراب ِ رفع و نصب و جر است، هر گاه با نون «ن» تلفظ گردند. از میان ِ این سه، می‌توان گفت که تنوین ِ مجرور در فارسی کاربرد ندارد، چنان که به سختی می‌توان عبارت ِ «علی ای حالٍ» را در فارسی رایج دانست، و نیز اگر رواج ِ آن را بپذیریم، هیچ فارسی‌زبانی آن را «علی ای حالِن» نمی‌خواند. تنوین ِ مرفوع را نیز جز در چند عبارت ِ انگشت‌شمار عربی ِ محض در فارسی نمی‌توان یافت. مانند ِ «سلامٌ علیکم» و «مسئلةٌ» و «مضافٌ الیه»، که این‌ها گر چه در فارسی استفاده می‌شوند، ولی عربی محسوب می‌شوند، و فارسی‌شان بدون ِ تنوین است، چون «سلام علیکم» /salαm aleykom/. و اما می‌رسیم به تنوین ِ منصوب در قیدهای ِ عربی و عربی‌تبار که در فارسی فراوان کاربرد دارد و نیز موضوع ِ اصلی ِ بحث ما اند.

از نگرگاه ِ زبانی این نکته‌یی است جالب که ایرانیان برخی تنوبن‌های ِ منصوب را، چه در نوشتن و چه در سخن گفتن، حذف کرده‌اند و تنها الف «ا» ِ آن‌ها را نگه داشته‌اند، یا به اصطلاح ِ نحویان قلب به الف کرده‌اند، چون «حالاً» /hαlan/ که شده‌است «حالا» /hαlα/؛ و گاه قیدهایی بر شیوه‌ی عربی ساخته‌اند که در عربی نیست، مانند ِ «اکثراً»؛ و گاهی واژه‌های ِ بی‌گانه و غیرعربی را به قیاس ِ عربی با تنوین به کار برده‌اند، چون «زباناً» و «خانوادتاً» و «تلفناً». لازم به ذکر است که هیچ نفوذ ِ بی‌گانه تا پایه‌یی در زبان نداشته باشد، اعمال‌شدنی نیست. پس باید در زبان ِ فارسی به دنبال ِ زمینه‌یی بگردیم تا رواج ِ تنوین ِ منصوب را توجیه کنیم. ابتدا مسأله را از نگرگاه ِ آواشناسیک (فونولوژیک) بررسی می‌کنیم و سپس به دنبال توجیه ِ مورفولوژیک-معناشناسیک می‌رویم.

می‌توان گفت که در فارسی صدای ِ «ـَن» /an/ زیاد است: مفردهایی چون «تن» و «زن» و «من» و «روشن» و «گردن» و غیره؛ انبوه مصدرها که به «ـَن» /an/ ختم می‌شوند؛ سوم شخص ِ جمع که در زبان ِ محاوره به این صدا پایان می‌پذیرد. حال آن که صداهای ِ «ـٌن» /on/ و «ـِن» /en/ به‌نسبت زیاد نیستند. در نتیجه زیادی ِ صدای ِ «ـَن» /an/ در فارسی امکان ِ جای‌گزینی ِ تنوین منصوب را بیش‌تر کرده‌است تا مرفوع و مجرور.

در فارسی رابطه‌ی ِ شگفت‌انگیزی بین جمع و قید هست، و تک‌واژهای ِ سازنده‌ی ِ این‌ها یکی است. نشانه‌ی ِ جمع «ـ‌ها»، در پهلوی «îha-»، نخست نشانه‌ی ِ قید و سپس در پهلوی ِ واپسین کار ِ پس‌وند ِ جمع‌ساز را نیز بر عهده گرفت. ولی در فارسی ِ نوین هنوز کاربرد ِ قیدی ِ خود را به طور ِ کامل از دست نداده‌است، چون در واژه‌هایی مانند ِ «تنها» (به‌تن، یک‌تنه، به یک تنی) و «تازگیها» (به‌تازگی). هم‌چنین تک‌واژ ِ جمع‌ساز «ـان» چه بسا کار ِ قید را انجام می‌دهد، چون در «بامدادان» و «ناگاهان» و «جاویدان» و «بهاران»، که همه‌گی قید ِ زمان اند. ولی پس‌وند ِ «ـانه»، در پهلوی «ânag-»، که در حقیقت اضافه‌ی ِ اجزایی بر تک‌واژ «ـان» است، در فارسی فراوان دیده می‌شود و هیچ گونه محدودیتی ندارد، مانند ِ «سالانه» یا «سالیانه» و «ماهانه» یا «ماهیانه» و «شاهانه» و «جانانه» و «مستانه». از سوی ِ دیگر، تک‌واژ ِ «ـان» نشانه‌ی ِ صفت ِ فاعلی نیز هست. و صفت ِ فاعلی در فارسی فراوان به عنوان ِ قید کاربرد دارد، مانند ِ «او روان سخن می‌گوید.». کاملن ممکن است که وجود ِ «ـان» به عنوان ِ تک‌واژ ِ قیدساز، «ـَن» تنوین ِ منصوب ِ قیدی ِ عربی، را در رواج یاری کرده باشد. کاربرد ِ واژه‌های ِ فارسی و بی‌گانه‌ی ِ ناعربی با تنوین ِ منصوب ِ قیدی نیز بر همین پایه توجیه‌پذیر است: «ناچاران» = «ناچارن»، «تلفنان» = «تلفنن»، «گاهان» = «گاهن». [دقت کنید که کاملن می‌توان تنوین ِ منصوب ِ قیدساز ِ عربی را، «ـان» وند ِ قیدساز ِ فارسی ِ مخفف‌شده دانست. برای ِ نمونه در «ناگاهان»، اگر تخفیف در دومین مصوت صورت گیرد، واژه به شکل ِ «ناگهان» در خواهد آمد، صورت ِ رایج ِ امروزین ِ واژه؛ و اگر تخفیف در سومین مصوت صورت گیرد، واژه به صورت ِ «ناگاهن» در خواهد آمد، منفی ِ واژه‌ی ِ «گاهن» که در فارسی ِ امروزین رایج است.]

پس باید «تنوین ِ منصوب ِ قیدی ِ فارسی» را از مفهوم ِ کلی ِ تنوین ِ عربی جدا دانست و آن را بومی ِ زبان ِ فارسی و محصول ِ یک بومی‌سازی ِ طبیعی برشمرد. پس در نوشتار نیز باید به این مسأله توجه کرد و «تنوین ِ فارسی» را با نون ِ فارسی نوشت، که نه نتها این روش بر پایه‌ی ِ «اصل هم‌خوانی گفتار و نوشتار» درست‌تر است، بل‌که برای ِ نمونه «ناچاراً» در دستگاه ِ عربی غلط به حساب می‌آید یا «اکثراً» نادرست است (چه تنوین ِ عربی به صفت بر وزن ِ اَفعَل ملحق نمی‌شود)، حال آن که «ناچارن» و «اکثرن» در فارسی متداول اند و درست و قابل ِ توجیه.

و.ن:

فونولوژی (Phonology) (Φωνολογία): در برگردان ِ فارسی دقیقن معادل ِ «آواشناسی» است، از آن‌جا که فون (phone) (φωνή) در زبان ِ یونانی به معنای ِ «آوا» است، و واژه‌ی ِ جدید ِ تلفن (Telephone) (Τηλέφωνο) از ترکیب ِ واژه‌ی ِ یونانی ِ تِله (tele) (τῆλε) به معنای ِ «دور» و فون ساخته شده‌است. و این اصطلاح در زبان‌شناسی جایی «واج‌شناسی» ترجمه می‌شود، آن‌جا که بحث روی ِ فونم (Phoneme) (Φώνημα) («واج») است.

مورفولوژی (Morphology) (Μορφολογία): در برگردان ِ فارسی دقیقن معادل ِ«ریخت‌شناسی» یا «ساخت‌شناسی» است، از آن‌جا که مورف (morphe) (μορφή) در زبان ِ یونانی به معنای ِ ریخت و فرم است، و نام خدای ِ اسطوره‌یی ِ یونانی مورفیوس(Morpheus) (Μορφεύς) بر همین اساس ساخته شده‌است. این اصطلاح در زبان‌شناسی، «تک‌واژشناسی» ترجمه می‌شود، از آن‌جا که مورفم (Morpheme) (Μόρφημα) را «تکواژ» گفته‌اند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۸۹ ، ۲۰:۵۳

نویسنده: محمدعلی اعرابی

پ.ا:

تمام ِ روز را روی صندلی نزدیک ِ کافه نشسته بود؛ در خیابان ِ اصلی شهر. هیچ کس با او سخن نگفت. او نیز تنها به مردم می‌نگریست. نمی‌توانست سخن گفتن؛ دیگر جز نعره زدن کاری از او ساخته نبود. در میان انبوهی از مردم، تنهاترین بود. در عین حال، نمی‌توانست حضور کسی را که همواره همراهش بود، تحمل کند.

هوا تاریک شد. Fluencia به سمت ِ محلّ ِ سکونت‌اش حرکت کرد. بیرون ِ شهر بود. در اتاقی چوبین می‌زیست. اتاقی نسبتن بزرگ؛ با یک در و یک پنجره‌ی کوچک، در میان دیوار سمت چپ در. روی دیوارها پر بود از ابزار آلات. خبری از تخت خواب نبود. شب‌ها را تا صبح نمی‌خوابید. در تمام ِ راه می‌دانست تعقیب می‌شود. همواره حضور او آزارش می‌داد. فردی مانند سایه دنبالش بود: Stalker لحظه‌ای او را به حال ِ خودش نمی‌گذاشت. هیچ گاه جلو نمی‌آمد، با او سخن نمی‌گفت. تنها او را تعقیب می‌کرد. خودش را به او نشان نمی‌داد. لباسی بلند بر تن داشت و با کلاهی که به لباس متصل بود، صورتش کاملن در تاریکی فرو می‌رفت. کسی نمی‌توانست او را ببیند. احتمالن زیر کلاه هم ماسک به صورت زده بود.

به اتاقک رسید. لحظه‌ای مکث کرد. دور و برش را نگاه کرد. کسی را ندید. وارد اتاقک شد. رفت و زیر ِ پنجره نشست. مهتاب بود. به یاد گذشته افتاد. به یاد Nina نمی‌توان گفت وجدانش ناراحت بود. Fluencia بی‌وجدان بود. اما هرگز نمی‌توانست اتفاقاتی را که به خاطر Nina برایش افتاده بود را فراموش کند. از همه‌ی مردم طرد شده بود. چه بلاهایی که برسر ِ دختر بیچاره نیاورده بود. هوا گرفت. شب در سیاهی فرو رفته بود. حضور Stalker را بالای سرش، در بیرون اتاق حس می‌کرد، اما نمی‌توانست حضور اورا از سایه‌اش که بر کف ِ اتاق خواهد افتاد تشخیص دهد. ابرها جلوی ماه را گرفته بودند.

یک حرکت سریع کرد. ناگهان ایستاد و دورانی نیم‌صفحه کرد: رو به پنجره شد . Stalker در دو وجبی او  — بیرون پنجره  — ایستاده بود و به او نگاه می‌کرد. نتوانست بر اعصابش تسلط یابد. دیگر نمی‌توانست تحمل کند. نعره‌ای زد. رویش را به سمت اتاق برگرداند. به سمت اره برقی رفت. آن را برداشت. به سمت پنجره نگاه کرد Stalker .آن‌جا نبود. به سمت در رفت. در راه ارّه‌برقی را روشن کرد. با آن در را شکافت. از لای چوب‌ها عبور کرد. بر خشم خود مسلط نبود. Stalker مقابلش، درست چند قدم آن‌طرف‌تر ایستاده بود. از کلّ ِ هیبت ِ او، تنها دو چشم براق پیدا بود که به او می‌نگرد. Fluencia نعره‌ای برآورد« :از من چه می‌خواهی؟»

او تنها ایستاده بود و او را می‌نگریست. Fluencia به سمت ِ او حمله برد. آخرین نعره‌اش را زد. ارّه‌اش را پای گردن او گذاشت. هر چه ارّه بیش‌تر در گردن او فرو می‌رفت، صدای عربده‌ی Flencia زیرتر می‌شد. اره تمام مقطع را طی کرد. سر ِ او از تنش جدا شد و ارّه از دستش به زمین افتاد. Stalker هم‌چنان به او می‌نگریست. این بار به سر قطع‌شده‌ی او…

پ.ن:

а . یک مرد ۵۸ ساله انگلیسی پس ازدریافت ِ حکم ِ تخلیه و اخراج از آپارتمانی که در آن سکونت داشت، از فرط ناامیدی با یک ارّه‌برقی سر خود را قطع کرد!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۸۹ ، ۱۹:۴۴

نویسنده: محمدعلی اعرابی

پ.ا:

محاکمه خیلی سریع انجام شد. سریع‌تر از آن‌چه فکر می‌کردم. ۲۵ دقیقه و ۲۰ ثانیه پس از گفتن ِ نخستین کلمات، آخرین کلمات بر زبانم جاری شد. محاکمه به گونه‌ای بود که هیچ‌گاه تصورش را هم نمی‌کردم. یک پرسش؛ یک پاسخ:
– خیلی متاسف‌ام…

هیچ‌گاه تصور نمی‌کردم به این شکل تمام شود. همیشه از فرو رفتن گلوله‌های داغ ِ سُربی شلیک شده از سلاح ِ روسی ساخت ِ دهه‌ی ۴۰ پیشین در بدنم هراس داشتم. مدتی بود مهمات کم‌یاب شده بود و این خیال مرا آسوده می‌کرد: قطعن برای اعدام از گلوله استفاده نخواهند کرد. شمشیر را ترجیح می‌دادم: لااقل می‌توانستم جلادم را ببینم، درون ِ چشمانش نگاه کنم. اما نه از سلاح‌های روسی ساخت دهه‌ی ۴۰ پیشین خبری بود، و نه از شمشیر؛ و من نیز نمی‌توانستم درون چشمانش نگاه کنم. پس از آخرین ضربه خیلی طاقت نیاوردم: ۲ دقیقه و ۳۰ ثانیه بعد، آخرین کلمات بر زبانم جاری شد.

 i’m done –

مرگ… جسدم را به سلولم منتقل کردند. قبری بدون سنگ، تنها کمی عمیق‌تر و عریض‌تر! مطمئن‌ام زندگان ِ سلول‌های مجاور هر لحظه آرزوی مرگ می‌کردند. ساعت‌ها گذشت… خاکستری شده بودم… شب شد؛ من خفته بودم. ماه حجاب از صورت کشید. توشه‌ای برداشتم. از میان خاکستر سر برآوردم. سلول روشن شد.

پ.ن:

«مرگ» تنها احیا کننده است؛ امیدوار ام در دایره‌ی زندگی اسیر نشوید.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۸۹ ، ۱۰:۲۰