پساسمپاد

گروه‌نوشت دانش‌آموخته‌گان سمپاد

پساسمپاد

گروه‌نوشت دانش‌آموخته‌گان سمپاد

پساسمپاد پیش‌تر در بلاگر، وردپرس و بلاگ دات کام قرار داشت. این آوارگی و مهاجرت‌های ناخواسته به دلیل مشکلات و محدودیت‌هایی بود که از سوی قدرت حاکمه به فضای اینترنت تحمیل شده. پس از مشکلات فراوان خوشبختانه یک خدمات‌دهنده‌ی مردم‌دار داخلی در زمینه‌ی بلاگ‌نویسی یافتیم و تصمیم گرفتیم که بایگانی کامل "پساسمپاد" را به بلاگ بیان منتقل کنیم. در راه این انتقال‌ها و آوارگی‌ها متاسفانه کامنت‌ها و تعدادی فایل و عکس از دست رفتند...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

نویسنده: امیرپوریا مهری

ما رویای این درس‌ها را داشتیم

ما سال‌ها پیش رویاهایی داشتیم. رویای درس‌ها و کلاس‌هایی که دوست داشتیم وجود داشتند. رویای این‌که بعضی کلاس‌ها نباشند؛ حذف شوند و ما را از شرشان راحت کنند. تا به‌حال چقدر به کلاس‌ها و درس‌هایی که می‌خواستید در دوران دانش‌آموزانی‌تان جزو برنامه بودند و از داشتن و بودنشان لذت می‌بردید، فکر کرده‌اید؟ حتا در دانشگاه‌ها. دانشگاه‌ها برای ما تجربه‌ای بدتر از مدرسه بودند. ما سمپادی‌ها حداقل مدرسه‌های‌مان را هیچ وقت فراموش نمی‌کنیم اما دانشگاه‌ها چه بودند؟ بگذریم…

شاید بپرسید که نوشتن این‌ها به چه دردی می‌خورد؟ شاید روزی از روزها حکومت ایران دست عده‌ای خردمند و اندیشمند افتاد؛ شاید این‌ها تصمیم گرفتند که درخت فاسد آموزش-و-پرورش را از ریشه بزنند و نهالی نو به جایش بکارند. برای داشتن و کاشتن این نهال بایستی رویاپردازی کرد. باید مطالعه و تحقیق کرد. باید آزمایش و خطا کرد. مگر چه ایرادی دارد مقداری رویاپردازی کنیم؟ که کاش مدرسه‌ها این‌گونه و دانشگاه‌ها آن‌گونه بودند… که کاش…. کاش و هزار کاش و ای کاش دیگر… نوشتن ایده‌ها و رویاها اولین گام برای تسخیر آنهاست.

من در این‌جا به برخی رویاهای دوران دانش‌آموزی‌ام می‌پردازم؛ به مدرسه‌ای که حالا آن را نه برای خودم، بلکه برای بچه‌ام، بچه‌هایم و اصلن نسل بعدی می‌خواهم؛ مدرسه‌ای که نگذاشتند ما داشته باشیم؛ ولی تلاش می‌کنیم تا نسل‌های پس از ما از داشتن‌اش محروم نباشند:

در مرحله‌ی اوّل باید شرّ کلاس‌های احمقانه را بِکَنیم:

کلاس‌هایی که باید حذف شوند:

1-            عربی: آیا این کلاس چیزی جز تحمیل زور بر دانش‌آموزان است؟

2-            دینی/قرآن/بینش/…: تمام این‌ها باید ادغام و تبدیل به یک کلاس شوند:کلاس دینی. کلاس دینی نباید اجباری باشد و کاملن اختیاری باشد تا هر کسی که علاقه داشت برود سر این کلاس بنشیند. باید همه‌ی ادیان و مذاهب بتوانند آزادانه کلاس‌های دینی‌شان را برگزار کنند.

3-            پرورشی/تربیتی: ما هیچ وقت نفهمیدیم که این کلاس‌ها چیستند و برای کیستند!! جالب است که همیشه مسئول این قبیل کلاس‌ها، معاونان مدرسه‌ها بودند/هستند. خوشحال می‌شوم از میان کسانی که برنامه‌ی آموزش-و-پروش ایران را ریخته‌اند کسی پیدا شود و بگوید که فلسفه‌ی این کلاس‌ها چیست؟

4-            انگلیسی: معتقدم باید کلاس انگلیسی را حذف کنیم، چون به تجربه دیده‌ام نه کسی از این کلاس‌ها زبان انگلیسی یاد گرفته، و نه این زبان جایی به درد او خورده، در این مملکت هزاران موسسه‌ی آموزش زبان وجود دارد. می‌تواند برود به شیوه‌ی صحیح و منطقی زبان مورد نظرش را بیاموزد. حذف این کلاس هم به اقتصاد مملکت کمک می‌کند (اول و آخر هر کس که بخواهد برود دانشگاه مجبور است انگلیسی یاد بگیرد و کلی موسسه‌ی جدید و فرصت شغلی جدید آموزشی ایجاد می‌شود) و هم سینه‌چاکان نظریه‌ی اقتصاد آزاد عاشق‌اش خواهند شد. زیرا در این طرح آموزش زبان انگلیسی را به بخش خصوصی می‌سپاریم و دیگر دولت دخالتی در این زمینه نخواهد کرد.

کلاس‌هایی که باید اضافه شوند:

  • زبان و لهجه‌ی مادری و ادبیات فولکلور (آذری، کردی، لری، گیلکی و…)
  • تئاتر
  • رقص
  • موسیقی
  • پژوهش
  • خلاقیت و هنر حل مسئله
  • نگارش (روزنامه‌نگاری، مجله‌نگاری، وبلاگ‌نویسی)
  • کتابخوانی
  • نجوم
  • برنامه‌نویسی
  • چندرسانه‌ای
  • حقوق
  • اندیشه و بحث آزاد

کتابخوانی و نگارش

یادم هست خیلی سال پیش که خواهرم دبستان می‌رفت؛ کتاب‌هایش با آن‌چه دوران ما بود تفاوت‌هایی داشت؛ مثلن کتاب فارسی تبدیل شده بود به دو کتاب بخوانیم و بنویسیم؛ البته چیز دیگری از جزئیات آن کتاب‌ها یادم نیست و نمی‌دانم محتوایش چگونه بود؛ ولی به طور کلی؛ شکل اصلی این حرکت به نظرم درست‌ست و بایستی ادامه هم یابد. تا پایان دوران دبیرستان بچه‌ها باید خواندن و نوشتن بیاموزند. نه در مدارس و نه در دانشگاه‌های ما به هیچ کس کتاب خواندن را یاد نمی‌دهند. اصلن کاری به چگونه خواندن هم ندارم؛ ما در همین گام نخست وامانده‌ایم! وگرنه تیراژ کتاب‌های‌مان به هزار نسخه و کمتر نمی‌رسید. ما دانش‌آموزان و حتا دانشجوهای‌مان گاهی تا آخر عمرشان هم یک کتاب غیردرسی نمی‌خوانند: یک رمان، یک مجموعه‌ی داستان کوتاه؛ یک مجموعه شعر و یا هر کتاب داستانی و غیرداستانی دیگری. باید کلاسی داشته باشیم با نام کتابخوانی: از اول دبستان تا پایان دبیرستان معلم‌های این درس باید برای هرجلسه کتابی معین کنند و بچه‌ها آن را بخوانند. همه نوع کتاب از شعر و رمان و داستان‌کوتاه و نمایشنامه تا انواع کتاب‌های غیرداستانی در زمینه‌های فلسفه، جامعه‌شناسی، مطالعات فرهنگی، نقد ادبی، سیاست و… دانش‌آموز وقتی 12 سال درس می‌خواند باید حداقل 1200 عنوان کتاب غیردرسی هم خوانده باشد. معلم این درس اگر خلاقیت داشته باشد می‌تواند روش‌های درست مطالعه و چگونه خواندن را به بچه‌ها بیاموزد. می‌تواند شیوه‌های هم‌خوانی و خوانش گروهی را به کار ببندد؛ می‌تواند کلی کار خلاقانه به اجرا درآورد.

اما کلاس نگارش که در پرانتز نوشته‌ام روزنامه‌نگاری، مجله‌نگاری و وبلاگ‌نویسی؛ برای چه؟

عنوان نگارش تا حدودی گمراه کننده هم می‌باشد؛ من از وقتی کار آموزشی‌ام را آغازیدم؛ تمام شاگردانم موظف بوده و هستند که یک وبلاگ داشته باشند. وبلاگ به مثابه‌ی دفتر مشق، تکلیف، تمرین، تحقیق و هر آن چیزی‌ست که قرارست به من تحویل دهند. من هر چه ازشان بخواهم موظف‌اند که روی وبلاگ‌شان بگذارند. یکی از اهدافم در این روش؛ مجبور کردن شاگردانم به فراگیری قواعد نگارش و وبلاگ‌نویسیست.

یکی از اهداف اصلی هر نظام آموزش عمومی‌ای، استعدادیابی‌ست. بر اساس این نگرش که هر انسانی بالقوه استعداد‌هایی در زمینه‌ی ریاضیات، آشپزی، ادبیات، طراحی و نقاشی، عکاسی، موسیقی و… دارد. کار و هدف نظام‌های آموزش عمومی باید این باشد که این استعدادها را یافته و شکوفا کنند. گرچه موسیقی در ایران به ضرب و زور کسانی در سایه قرار دارد؛ اما گرایش به عکاسی به لطف هژمونی تبلیغاتی سازندگان گوشی‌های همراه؛ همگانی شده است. این وضعیتی که در خصوص عکاسی اتفاق افتاده، باید در خصوص سایر موارد هم اتفاق بیفتد. گرچه در خصوص نگارش، شرکت‌های چندملیتی‌ای وجود ندارند تا با تبلیغ‌های‌شان به شما تلقین کنند که بالقوه یک نویسنده‌اید و فقط کافی‌ست که نرم‌افزار نگارش را باز کنید و دست به صفحه‌ی کلیدتان ببرید! اما طور دیگری می‌توان این هژمونی را ایجاد کرد. امروزه عصر روزنامه‌نگار-شهروند، خبرنگار-شهروند و گزارشگر-شهروند است. وبلاگ‌ها بخشی از وظیفه‌ی خبررسانی، گزارشگری و روزنامه‌نگاری را برعهده گرفته‌اند. فیس‌بوک همان‌قدر که افراد را به گرفتن عکس‌های خلاقانه‌تر از خودشان واداشته، به نوشتن استاتوس‌های خلاق نیز کمک کرده است. به خصوص در ایران که هیچ چیز سرجای خودش نیست. این گزاره آن قدر بدیهی‌ست که نیازی به هیچ دلیل و مدرکی هم ندارد، اما من چند مثال برای شما می‌زنم: مردم از پیامک نه به عنوان پیام کوتاه بلکه به عنوان وسیله‌ی دید و بازدید استفاده می‌کنند و به همان صورت ماشین وسیله‌ی دور-دور و وقت‌گذرانی‌ست {درست‌تر این‌ست که بگوییم: وقت‌کُشی}؛ فیس‌بوک هم به محل تشکل یافتن و تجمع چهره‌های فیس‌بوکی تبدیل شده. بخشی از این چهره‌ها به سبب استاتوس‌های خلاق‌شان معروف شده‌اند. فیس‌بوک هر چقدر هم استفاده‌های نادرست داشته، در خصوص بهبود وضع نگارش و کشف استعدادهای این زمینه بسیار جالب ظاهر شده؛ اگر دیروز مردم به دنبال پای منبر رفتن بودند؛ (حالا بالای منبرش هر کسی می‌خواهد باشد، چه علی شریعتی و جلال آل‌احمد و چه یک روحانی صرف) امروز به دنبال چهره‌های فیس‌بوکی‌اند که همانند سلف‌شان درباره‌ی همه‌چیز و همه‌کس اظهار نظر می‌کنند و رمز موفقیت‌شان همین نگارش خلاقانه است. فیس‌بوک در ایران به مثابه‌ی منبر، استفاده‌های فراوانی داشته و دارد. اما هدفم از گفتن این حرف‌ها چیست؟ ببینید همانند آن قضیه‌ی دوربین عکاسی گوشی‌های همراه؛ که هنر عکاسی را همگانی کرده؛ امروزه وب نیز باعث شده تا روزنامه‌نگاری و مجله‌نگاری؛ خبرنگاری و گزارشگری و وبلاگ‌نویسی به نوعی همگانی شود؛ وبلاگ‌نویسی که خود فرزند وب است و عده‌ای آن را زیر مجموعه‌ی روزنامه‌نگاری به‌حساب می‌آورند و عده‌ای خیر؛ زمانی بسیار مورد توجه قرار گرفته بود و بالقوه می‌توانست مثل عکاسی همگانی شود؛ ولی دلایلی باعث افت وبلاگ‌ها شده. پرداختن به آن دلایل در حوصله‌ی این نوشتار نیست ولی امروزه برخی سازمان‌های خبری شروع کرده‌اند به آموزش عمومی و رایگان دوره‌های روزنامه‌نگاری و مجله‌نگاری؛ بیشتر هم تحت لوای روزنامه‌نگاری شهروندی. من معتقدم دانش روزنامه‌نگاری و مجله‌نگاری باید همگانی شود. اگر می‌خواهیم دنیا به سمت آزادی بیان و آزادی جامعه‌ی اطلاعاتی حرکت کند؛ بایستی ابزار این کار را فراهم نماییم. در خصوص وبلاگ‌نویسی تاکنون دوره و محتوای درسی جمع‌آوری نشده؛ در حالی که مقالات تحقیقاتی خوبی درباره‌ی وبلاگ‌ها نوشته شده. باید اقدام به طبقه‌بندی و ارایه‌ی محتوا و اصول و شگردهای وبلاگ‌نویسی کرد. هرگونه که بنگریم وبلاگ‌نویسی امروزه یکی از زیر مجموعه‌های روزنامه‌نگاری آنلاین است. من تاکید خیلی زیادی روی این مسئله‌ی آموزش روزنامه‌نگاری، مجله‌نگاری و وبلاگ‌نویسی؛ به خصوص در ممالک توسعه‌نیافته و فاقد آزادی مثل ایران دارم.

تئاتر، رقص و موسیقی

سخن گفتن از تئاتر، رقص و موسیقی و تاثیری که این‌ها بر زندگانی هر شخصی خواهند داشت خیلی طولانی‌ست. آن را به نوشتاری دیگر وامی‌گذارم.

پژوهش، خلاقیت و هنر حل مسئله

دانش‌آموزان و دانشجویان ایرانی از داشتن و دانستن دو چیز محروم هستند: یکی این که نه در دوازده سال مدرسه و نه در تمام دانشگاه بهشان نمی‌آموزند که چگونه پژوهش کنند و دیگری این که چگونه یک پژوهش، مقاله، تز، پروپوزال و… را بنویسند. گرچه درسی با عنوان روش تحقیق برای چند رشته‌ی علوم اجتماعی و ارتباطات در نظر گرفته شده ولی این درس هم نه محتوای لازم و کافی را دارد و نه باید محدود به چند رشته‌ی خاص باشد. بچه‌ها باید از دبستان تا دبیرستان روش‌های پژوهش، و نوشتن پژوهش‌نامه، مقاله، تز و… را یاد بگیرند. وضعیت آن‌قدر بغرنج و وحشتناک است که دانشجویان دوره‌ی دکترای این مملکت گل-و-بلبل هم چیزی از طرح و ساختار منطقی یک مقاله‌ی علمی نمی‌دانند. یک روز بایستی دست به کار شوم و مقاله‌ای بنویسم با این عنوان: «سوالات تستی چه بلایی بر سر این مملکت آورده است» و به ابعاد این قضیه بپردازم. من از تست بیزارم. دانش‌آموز و دانشجو را تنبل می‌کند. در امتحانات تشریحی خود مسئله‌ی نوشتن هم نوعی آموزش‌ست برای دانش‌آموزان و دانشجویان. اما کنکور و تست‌هایش بلایی بر سر این مملکت آورده‌اند که نیاز به سال‌ها مطالعه و بررسی برای اندازه‌گیری میزان ضرر و زیانی که متحمل شده‌ایم دارد. سر کلاس‌های دانشگاه وقتی می‌گوییم که امتحان تشریحی‌ست دانشجویان همه عزا می‌گیرند. چون هم در بحث تقلب‌اش به مشکلات بیشتری برمی‌خورند و هم باید مطالب را بفهمند تا بتوانند پاسخ مسائل را بدهند و هم آیین نگارش و ساختاربندی منطقی پاسخ دادن به سوالات را بلد باشند.

پژوهش و روش‌های آن باید تبدیل به یک درس ثابت در دوره‌ی دوازده‌ساله‌ی عمومی بشود.

اما خلاقیت و هنر حل مسئله چیست؟ ببینید ما سال‌هاست شاهد پدیده‌ای در نظام‌های موجود آموزشی هستیم: برای دانش‌آموزان و دانشجویان چند مسئله را حل می‌کنیم؛ بعد هر بار که مسئله‌ای با همان ساختارها بهشان بدهیم؛ بالاخره اکثریت می‌توانند مسئله را حل کنند. اما کافی‌ست که سوال را مقداری بپیچانیم. آن‌گاه به جز نفرات معدودی همه از حل سوال عاجز هستند. دلیل این پدیده چیست؟ پاسخ این‌ست که ما به دانش‌آموزان و دانشجویان؛ شیوه‌های حل مسئله را یاد نمی‌دهیم. آنها نمی‌توانند پرسش‌ها را تحلیل کنند. آن‌ها هنر حل مسئله را نمی‌آموزند. آن‌ها مفهوم و روش‌های خلاقیت را نمی‌آموزند. دانش آموزان و دانشجویان را عادت داده‌ایم یک مشت اطلاعات به‌دردنخور را حفظ کرده تا سر امتحان‌ها بلغورش کنند. در چنین فضای آلوده و مریضی‌ست که عده‌ای کلاهبردار و فرصت‌طلب با نوشتن کتاب‌ها و ایراد سخنرانی‌هایی با عناوینی چون: قورباغه‌ات را قورت بده! مشکلات را شکلات کن! گوسفند نباشیم؛ جلبک نباشیم و… که همه‌ی این‌ها تحت عنوان Help-Self شناخته می‌شوند؛ دارند از این وضعیت سواستفاده می‌کنند. این‌ها همه کلاهبرداری‌ست. این اشخاص نه روان‌شناس‌اند و نه هیچ چیز دیگر. آن‌ها کلاهبردارهای قهاری هستند و در غیاب منابعی که به طریق علمی و صحیح؛ شیوه‌های حل مسئله و مواجهه با آن را آموزش دهند؛ دارند عرض اندام می‌کنند. آن‌ها حتا آن‌قدر سواد ندارند که توضیح دهند این شیوه‌هایی که دارند برای مواجهه با حل مسئله آموزش می‌دهند؛ همه بر پایه‌ی ریاضی‌ست. اصلن ریشه‌ی همه‌ی این‌ها بازی‌های ریاضی‌ست. من ریاضی‌دان نیستم. فیزیک می‌خوانم. اما وقتی این وضعیت را دیدم بر خودم واجب دانستم که اصول و شگردهای خلاقیت و شیوه‌های مواجهه و حل مسئله را جمع‌آوری کنم تا آموزش‌شان دهم. امیدوارم روزی فرصت کنم تمام این شیوه‌ها را در کتابی گردهم آورم. و این کتاب مشوقی شود تا ریاضی‌دانان که بهتر و کامل‌تر از من به این علم آگاه‌اند؛ شروع به تهیه و نگارش کتاب‌هایی در این زمینه کنند.

نجوم، برنامه‌نویسی و چندرسانه‌ای

چرا این همه بیکار داریم؟ چرا توسعه نمی‌یابیم؟ چون برنامه‌نویسی نمی‌دانیم و برنامه‌نویسی در مدارس ما تدریس نمی‌شود. مسئله به این سادگی‌ها هم نیست ولی کلیت امر همینی‌ست که نوشتم.

 اما نجوم: من نمی‌دانم آیا انسانی وجود دارد که نسبت به آسمانی که همیشه بالای سرش هست بی‌تفاوت باشد؟ تمام چیزی که بچه‌های ایران از نجوم می‌آموزند؛ فقط اسم چند سیاره‌ی منظومه‌ی شمسی آن هم در دوره‌ی دبستان است. البته این را هم من از کتاب علوم سوم و یا چهارم دبستان دوره‌ی خودمان به یاد دارم. بعید می‌دانم در راهنمایی و دبیرستان چیزی در این باره خوانده باشیم (حداقل الان هیچ به یاد ندارم؛ در دو فصل فیزیک اول دبیرستان که درباره‌ی نور هندسی‌ست هم یادم نیست که چیزی حتا با عنوان دانستنی‌ها درباره‌ی نجوم آمده باشد)

و چند رسانه‌ای: دوره‌ای وجود دارد که احتمالن همه از آن آگاهی دارید: ICDL‌ که در آن کار با ویندوز و آفیس را به همه آموزش می‌دهند. به نظر من باید درسی طراحی شود و در آن علاوه بر نرم‌افزارهای اداری و  پایگاه‌های داده‌ی ساده؛ نکات ساده و کاربردی ویرایش عکس و فیلم و آهنگ؛ به همراه مقادیری HTML‌ و ویرایش و طراحی ابتدایی صفحات وب آموزش داده شود. ضمن این‌که این درس نباید همانند دوره‌ی ICDL منحصر به نرم‌افزارهای مایکروسافتی باشد. به نظرم باید روی نرم‌افزارهای منبع آزاد (Open Source) متمرکز شویم.

زبان، لهجه‌ی مادری و ادبیات فولکلور

زبان و لهجه‌ی مادری باید در کنار زبان و ادبیات پارسی آموخته شود. در کنارش ادبیات فولکور هر خطه‌ای هم تدریس شود. ما گیلانی‌ها نشریاتی داریم که شعرها و نوشته‌های ادبی و گاهی قصه‌هایی به لهجه‌ی گیلکی در آن‌ها چاپ می‌شود. همیشه فکر می‌کنم که چرا کتابی نیست با عنوان ادبیات فولکلور گیلک که همه‌ی این‌ها را یکجا جمع‌آوری کند. کردها، آذری‌ها، لرها، جنوبی‌ها و تمام مردم ایران‌زمین ادبیات فولکلور خاص خودشان را دارند. این‌ها گنجینه‌های این سرزمین اند و بایستی که حفظ شوند. قصه‌های عامیانه، متل‌ها، ترانه‌ها، شعرها و… همه و همه باید برای هر خطه حفظ و تدریس شوند. البته من مخالف تدریس درس‌های دیگر (ریاضی، فیریک و…) به زبان‌های محلی نظیر آذری و کردی و… هستم. چرا که زبان پارسی هزاران سال‌ست رمز اتحاد این سرزمین است و اصلن هیچ کدام این زبان‌های محلی ظرفیت تبدیل شدن به زبان علمی و رسمی را ندارند. این‌ها همه زبان‌های ارتباطی و فولکلور هستند و به همین دلیل بایستی چون میراثی گرانبها حفظ شوند.

اندیشه و بحث آزاد

من می‌خواهم در بخش خلاقیت و هنر حل مسئله مهارت‌های استدلالی-تحلیلی بچه‌ها افزایش یابد؛ ولی در آن بخش هم مهارت چگونه فکر کردن را یاد نخواهیم گرفت. در کشورهای پیشرفته سال‌هاست که شروع کرده‌اند به تدریس فلسفه {فلسفه بیشتر به معنای چگونه اندیشیدن} از همان دوره‌ی دبستان؛ من ترجیح می‌دهم نام این کلاس اندیشه باشد تا فلسفه. بحث آزاد اما برای آموختن پرسش کردن به بچه‌هاست. کودکان قبل از این‌که وارد مدرسه شوند همیشه در حال سوال پرسیدن هستند. در بسیاری مواقع بزرگسالان را با حجم پرسش‌های‌شان عاصی می‌کنند. اما چرا همین بچه‌ها وقتی وارد دبستان می‌شوند دیگر شوقی به پرسیدن ندارند؟ پاسخ واضح است: نظام آموزشی بیمار ما؛ شوق این بچه‌ها را سرکوب می‌کند. مخصوصن در نسخه‌ی دینی‌اش که اساس‌اش بر سرکوب دگراندیشی و اصلن هر نوع اندیشه‌ی غیردینی‌ست. باید بچه‌ها را مجبور کرد که سوال بپرسند. باید کنجکاوی آنها را تحریک کرد. باید یاد داد که برای یافتن پاسخ‌هایشان چگونه جستجو کنند. باید یاد داد چگونه بحث کنند. موتور محرک تمام ایده‌ها و اندیشه‌ها تنها و تنها پرسش‌کردن بوده است. بچه‌ها باید یاد بگیرند که بپرسند تا بیاموزند چگونه بیاندیشند.

حقوق

نداستن کلید سرکوب و ظلم و حق‌کُشی‌ست. بچه‌ها باید از دبستان تا دبیرستان حقوق بخوانند و از حقوق‌شان آگاه باشند. باید بدانند که قانون تا کجا آن‌ها را تحت حمایت خود قرار می‌دهد تا جلوی سواستفاده‌گران را با آگاهی‌شان بگیرند.

چند مورد اضافه‌ی مهم‌تر

آموزش‌های جنسی: تحقیقات علمی نشان داده کشورهایی که در آن‌ها آموزش‌های جنسی در دوره‌ی دبیرستان صورت می‌گیرد، مشکلات کمتری نسبت به کشورهایی همچون آمریکا دارند که چنین دوره‌هایی را برای دبیرستان‌هایشان در نظر نگرفته‌اند. در این مملکت گل-و-بلبل هم وقتی خود حکومت آمار می‌دهد که 70 درصد طلاق‌ها به علت مشکلات جنسی‌ست باید حساب ِکار دست همه بیاید. ( البته من فکر می‌کنم در واقعیت این میزان 90 درصد باشد!) متخصصان این امر باید خودشان در این‌باره صحبت کنند. من در این زمینه تخصصی ندارم و تنها مشکل را می‌بینم.

آموزش مدیریت عواطف و روابط: به طریق کاملن علمی و با بررسی‌های جامعه‌شناسانه-روان‌شناسانه می‌توان نشان داد که عدم آگاهی ایرانیان از روان‌شناسی مسائل عاطفی و نحوه‌ی مدیریت آن؛ ارتباط اجتماعی و نحوه‌ی رابطه برقرار کردن؛ چه آثار زیان‌بار و چه بزهکاری‌هایی به بار آورده‌ست. متخصصان این امر باید خودشان در این‌باره صحبت کنند. من در این زمینه تخصصی ندارم و تنها مشکل را می‌بینم.

آموزش‌های مقدماتی پیرامون تجارت، اقتصاد و مدیریت: باز هم به عقیده‌ی من مسائلی وجود دارند که باید ریشه‌ای آموزش داده شوند. نباید در یک نظامی که دوازده‌سال آموزش اجباری به دانش‌آموزانش می‌دهد؛ خروجی‌اش هیچ چیزی درباره‌ی مبانی اقتصاد، پول؛ معاملات و قواعد تجارت نداند. مهندس و متخصصی که چیزی از این مقدمات نمی‌داند، می‌شود همین مهندسان و متخصصان بیکار و اخته‌ی کشور خودمان که حتا قدرت یافتن یک شغل مناسب برای خودشان را هم ندارند؛ چه برسد به راه‌اندازی یک کسب-و-کار نو و خلاقانه.

در نهایت: علیه شسشوی مغزی

تمام موارد بالا را گفتم تا در نهایت به یک اصل کلی در این‌جا اشاره کنم. ما در عصر اطلاعات زندگی می‌کنیم. دیگر دانشمند به معنای کسی نیست که حجم عظیمی از اطلاعات را حفظ کرده و یا حتا توانایی این را دارد که حجم عظیمی از داده‌ها را پردازش کند. امروزه داده‌ها را حسگرها جمع‌آوری می‌کنند و پردازنده‌ها پردازش. اگر نیاز به یادآوری چیزی باشد؛ مثلن جرم اتمی میانگین فلان عنصر؛ به راحتی گوشی همراه‌مان را درآورده و جدول تناوبی را باز می‌کنیم و اطلاعات را می‌خوانیم. اینترنت نیاز به از بَر-داشتن ِ اطلاعات را برآورده کرده و امروز هر چیزی را که بخواهیم از گوگل، ویکی‌پدیا و امثالهم بدست می‌آوریم. بنابراین هر درسی را که تصور کنید، باید محتوایش و در اصل نگرش‌اش تغییر کند. ریاضی،‌ فیزیک، شیمی و… همه و همه باید محتوایشان تغییر کند. ما دیگر چیزی را حفظ نخواهیم کرد. ابزارک‌های نوین این کار را برعهده می‌گیرند. ما توان حافظه و مغز خود را باید در راه دیگری صرف کنیم: تحلیل اطلاعات. یافتن رابطه‌ها میان اطلاعات گوناگون و به‌ظاهر نامربوط به‌هم.

اما شستشوی مغزی چیست؟ وقتی با قراردادن‌تان در یک نظام آموزشی در طی سالیان؛ طوری شرطی شده‌اید که تنها، گرفتن اطلاعات جدید و حفظ کردن‌شان را معادل یادگیری تلقی می‌کنید؛ آن‌گاه شک نکنید که شستشوی مغزی شده‌اید. حفظ کردن و حفظ کردن و حفظ کردن یعنی نفهمیدن. بزرگترین شاعر ما نام‌اش «حافظ» است. از بچگی عادت‌مان داده‌اند که حافظان بزرگ، آدم‌های بزرگی هستند. به‌خصوص با حجم مسابقاتی که برای حفظ قرآن برگزار می‌کردند و باحجم تبلیغاتی‌ای که در مدارس داشتند؛ وقتی کلاس ادبیات مترادف بود با حفظ کردن اشعار؛ و زمانی که پی‌بردیم یک اعدامی اگر حافظ کل قرآن بشود، از زیر تیغ نجات خواهد یافت؛ همه‌ی این‌ها ما را به یک سمت برد: هیچ‌چیزی را لازم نیست بفهمی؛ کافیست حفظ‌اش کنی. اگر حافظ خوبی باشی؛ آدم معتبری خواهی شد. اگر حافظ خوبی باشی، در مواقع حساس نجات پیدا می‌کنی. به این مسئله می‌گویند شستشوی مغزی. انگلیسی‌ها وقتی می‌خواستند تسلط هند را از دست ندهند؛ برنامه‌ای ریختند برای آموزش-و-پرورش آن کشور. در این برنامه با حجم عظیمی از اطلاعات تنها مغز دانش‌آموزان را پُر می‌کردند. پس از سال‌ها کل نسل جدید شرطی شدند؛ دریافت اطلاعات و حفظ کردن آن را معادل یادگیری دانستند و این‌گونه شد که از نظام آموزش-و-پرورش هند که توسط انگلیسی‌ها برنامه‌ریزی شده بود هیچ کس علیه استعمار قیام نکرد. هند را هندی‌هایی نجات دادند که در خود کشور بریتانیا درس خوانده بودند!

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی