هو-آه
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۸۹
نویسنده: ناهید معظمی گودرزی
هو-آه
از پرسش آغاز شد… در کجا ریشه سازد؟ کجا جوانه کند؟ جوانه نکرده بود…؟
جوان بود… انگار جوان بود… امّا سنگین بود… باردار بود… بار؟ پنهان بود و آشکارا سنگینی میکرد… به خود پیچید…
چشمها را فشرد… درد داشت…
نه! خالی بود، خیالی داشت… در هوا چنگ زد… ریسمانی شاید، تکیهگاهی شاید…
آوایی شنید… ترانهای که او را میخواند… هووو…
شگفت زده شد، چشم گرداند، چیزی نبود… زمان میگذشت؛ نه، زمان میگشت، میچرخید، برمیگشت… هووو…
قطرهای چکید… به درون… آوا میکوبید… قطرهای دیگر… داشت پُر میشد… هووو…
کف ِ پا تا مُچ… دردناکتر شد… هنوز پیدا نکرده بود… هنوز آغاز نشده بود… رانهایش سنگین شدند… سنگینتر شد… کمر، سینه، گردن، از چشم گذشت… چشم باز کرد… هووو… آآآه… فرقش شکافت… جاری شد… ازچشمهایش، از دستهایش… پاشید… خندید… خندید… ساده بود… خندید… هو-آه…
۸۹/۰۶/۰۸
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.