پساسمپاد

گروه‌نوشت دانش‌آموخته‌گان سمپاد

پساسمپاد

گروه‌نوشت دانش‌آموخته‌گان سمپاد

پساسمپاد پیش‌تر در بلاگر، وردپرس و بلاگ دات کام قرار داشت. این آوارگی و مهاجرت‌های ناخواسته به دلیل مشکلات و محدودیت‌هایی بود که از سوی قدرت حاکمه به فضای اینترنت تحمیل شده. پس از مشکلات فراوان خوشبختانه یک خدمات‌دهنده‌ی مردم‌دار داخلی در زمینه‌ی بلاگ‌نویسی یافتیم و تصمیم گرفتیم که بایگانی کامل "پساسمپاد" را به بلاگ بیان منتقل کنیم. در راه این انتقال‌ها و آوارگی‌ها متاسفانه کامنت‌ها و تعدادی فایل و عکس از دست رفتند...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱ مطلب در مهر ۱۳۸۹ ثبت شده است

نویسنده: طاهره محمدی

ضمیر ِ اشاره

سرم را که بلند می‌کنم، نگاهم گیر می‌کند به دیوار ِ روبروی میز ِ تحریرم. از دوردست صدای زوزه می‌آید و من، انگار چیزی بخواهد از مغزم ببرون بزند، سرم را بین ِ دست‌هایم می‌گیرم و می‌فشرم. خاطرات ِ لعنتی‌ام گویی می‌خواهند روزنه‌ای پیدا کنند که از مغزم بیرون بزنند… نقطه‌ی نامعلومی در سرم تیر می‌کشد و صدای زوزه امانم نمی‌دهد… تلویزیون روشن‌ست… حتا اخبار هم خاطرات ِ کثیف مرا پخش می‌کند… تصاویر را که می‌بینم، سرم گیج می‌رود… واژه واژه‌اش گویی پتکی‌ست که بر سرم فرود می‌آید!

– آقای الف،‌ خواهش می‌کنم شما شروع کنید.

– خُب البته همه می‌دانیم که این روزها کمتر کسی سراغ ِ ادبیات را می‌گیرد. مثلن چند نفر ِ شما شعر ِ «آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته…» را شنیده‌اید؟ امّا به هر حال چبزی که مشخص‌ست، این‌ست که نباید زبان ِ آدم‌ها با زندگی‌شان تناقض داشته باشد. منظورم را که می‌فهمید آقایان؟

– البته! و من کاملن موافق‌ام. خودتان می‌دانید که ما حالا تا اوج بالا آمده‌ایم…

درد گویی در همه‌ی وجودم رسوخ می‌کند. به سمت ِ پنجره می‌روم تا هوایی بخورم. تصویر ِ محوی از من روی شیشه‌ی پنجره پیدا می‌شود. حال ِ بدی به‌ام دست می‌دهد… دلم می‌خواهد همه‌ی خودم را بالا بیاورم. از منی که هوای آن جلسه‌ی کذایی را تنفس کرده، حالم به هم می‌خورد… چرا سکوت کردم؟!

پنجره را باز می‌کنم صدای زوزه با بوق‌های ممتد و فریاد ِ آدم‌ها به هم می‌آمیزد. از این بالا چیزی دیده نمی‌شود، امّا حتمن خیابان خیلی شلوغ است. هجوم ِ پنجره‌ها نمی‌گذارند بفهمم شب‌ست یا روز… آسمان صاف‌ست یا ابری… تا چشم کار می‌کند سیمان‌ست و پنجره‌ست و پنجره…

سر و صدا اذیّت‌ام می‌کند. انگار چیزی مغزم را می‌فشرد. پنجره را می‌بندم و برمی‌گردم که آبی به صورتم بزنم… دوباره چشمم به تلویزیون می‌افتد… گوینده‌ی اخبار گویی با غیظ نگاهم می‌کند… انگار می‌خواهد عمیق‌ترین تنفّراتش را با کلمات به صورتم پرتاب کند:

– مشروح ِ اخبار: پس از بررسی‌های فراوان، فرهنگستان ِ زبان ِ پارسی، طیّ جلسه‌ای که عصر ِ روز ِ گذشته برگزار کرد، با رای موافق ِ همه‌ی اعضا،‌ تصویب شد که تمامی ضمایر ِ اشاره به دور، از فهرست ِ واژگان زبان ِ پارسی حذف شوند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۸۹ ، ۰۰:۳۷