پساسمپاد

گروه‌نوشت دانش‌آموخته‌گان سمپاد

پساسمپاد

گروه‌نوشت دانش‌آموخته‌گان سمپاد

پساسمپاد پیش‌تر در بلاگر، وردپرس و بلاگ دات کام قرار داشت. این آوارگی و مهاجرت‌های ناخواسته به دلیل مشکلات و محدودیت‌هایی بود که از سوی قدرت حاکمه به فضای اینترنت تحمیل شده. پس از مشکلات فراوان خوشبختانه یک خدمات‌دهنده‌ی مردم‌دار داخلی در زمینه‌ی بلاگ‌نویسی یافتیم و تصمیم گرفتیم که بایگانی کامل "پساسمپاد" را به بلاگ بیان منتقل کنیم. در راه این انتقال‌ها و آوارگی‌ها متاسفانه کامنت‌ها و تعدادی فایل و عکس از دست رفتند...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گلاره گودرزی» ثبت شده است

نویسنده: گلاره گودرزی

فرشته‌ی نگهبان ِ من

این‌که شکل‌های عجیب و غریب ِ تووی روزنامه برایم معنا پیدا کنند، بزرگترین آرزوی 7 سالگی من بود و این شد نقطه‌ی شروع ِ آشنایی من با فرشته‌ی نگهبانم.

برای اوّلین سال ِ‌ تحصیلی فرشته لوحه‌هایی را آماده کرده بود که تووی آن دخترها رَخت پهن می‌کردند و پسرها توپ بازی. و ما یکی یکی می‌رفتیم پای تخته و برای لوحه‌ها داستانی می‌ساختیم…

به درس ِ «ژ» که رسیدیم، همان که از دست ِ‌ ژاله خون ِ‌ زیادی آمد، احساس می‌کردم آدم ِ مهمی شدم، چون تابلوی مغازه‌های تووی راه ِ‌ مدرسه را می‌خواندم. امّا فرشته آرام تووی گوشم گفت: آدم‌های مهم‌تر از من زیادند،‌ مثلن بغل دستی‌ام که تمام ِ دیکته‌هایش را 20 می‌گیرد. و از آن روز به بعد، من تمام ِ توانم را گذاشتم تا آدم ِ مهمی شوم.

بنابراین وقتم را صرف خواندن کتاب‌هایی می‌کردم که فرشته گفته بود باید بخوانم. در این مدت چیزهای عجیب ِ زیادی یاد گرفتم؛ مثلن در کتاب ِ‌ِ اجتماعی خواندم سومری‌ها به جای پول با چه چیزی تبادل ِ کالا می‌کردند، ولی هیچ وقت معنی زندگی اجتماعی را نفهمیدم. یاد گرفتم مفعول به منصوب است و اگر نباشد اعرابش محلی است، 6 سال هر هفته عربی خواندم ولی هنوز بدون ترجمه معنای کلی آیات ِ قرآن را هم نمی‌فهمم. آیاتی که اعتقادم،‌اعمالم، قانون ِ کشورم و حتا حقوق ِ شهروندی‌ام براساس ِ آن تعریف شده. 8 سال فرشته برایم کتاب ِ قرآن آماده کرد تا بخوانم، حالا خوب می‌خوانم، امّا تنها تلاوت می‌کنم، آیات ِ زیادی را از بَرَم ولی نمی‌دانم هیچ کدام برای چه نازل شده.

به سال ِ دوّم دبیرستان که رسیدم فرشته حرف‌های بانمکی زد، مثلن گفت اگر می‌خواهی هنر بخوانی باید بروی فنی-حرفه‌ای زیرشاخه‌ی خدمات و اگر می‌خواهی زودتر وارد ِ بازار ِ کار شوی باید بروی «هنرستان». گفت اگر خوب مساله‌ی ریاضی حل کنی، لازم نیست چیز زیادی درباره‌ی بدنت – احتمالن تنها چیزی که همیشه همراهت هست – بدانی، مثلن اگر ترمودینامیک بخوانی، لازم نیست بدانی معده حدودن کجاست، حدودن باید چه کرد تا مدت زمان ِ بیشتری برای‌مان کار کند.

می‌گفت: «همه چیز که تووی کتاب ِ درسی جا نمی‌شود.» راست هم می‌گفت، تووی کتاب‌های بعضن پُرحجم ِ درسی ِ ما گاهی هیچ چیز جا نمی‌شد. پیش ِ خودم فکر کردم شاید باید بعضی چیزها را خودم بخوانم، ولی فرشته تذکر داد که داری راه ِ اشتباه را انتخاب می‌کنی. زمانی را که تو صرف ِ خواندن ِ هر چیزی جز درس می‌کنی، هم سن-و- سال‌هات آن چیزی را می‌خوانند که من گفتم خوب‌ست و آدم‌های مهمی می‌شوند. دانستن ِ هر چیز ِ اضافه‌ای این خطر را داشت که بقیه‌ آدم‌های مهم‌تری شوند و این خبر ِ خوبی نبود. ‌فرشته به ما یاد داده بود که نمره‌ی خوب ِ ما تنها زمانی دیده می‌شود که نمره‌ی بقیه خوب نباشد، و البته این تنها چیزی نبود که از او یاد گرفتم. 13 سال‌ست که فرشته با من‌ست، بیشتر از این‌که تصمیم‌های خانواده‌ام را اجرا کنم، به آن‌چه عمل کردم که او گفت درست است. هر روز سر ساعتی که او خواست به مدرسه رفتم با لباسی که او رنگ و شکلش را تایید کرده بود، هر وقت او گفت امتحاناتم شروع شد و هر وقت او گفت تمامش کردند. او گفت چه حرف‌هایی باید در مدرسه به من گفته شود و چه حرف‌هایی نباید، باید و نباید مدل ِ موهایم و حتا اندازه‌ی بلندی ناخن‌هام را او برایم تعیین کرد. و حالا من، دست‌پرورده‌ی خودش هستم.

فرشته‌ی مهربانم، هر چه گفتی انجام دادم و آدم‌های زیادی را می‌بینم که هر چه تو گفتی انجام داده‌اند و همیشه بهترین‌های آزمون ِ تو بوده‌اند، ولی آن طور که تو از 7 سالگی قول داده بودی آدم‌های مهمی نشدند. در این 13 سال که سنگینی سایه‌ی تصمیم‌هات را روی لحظه-لحظه‌ی زندگی‌م حس می‌کردم، راست‌اش به همه چیزت عادت کردم حتا امتحان‌هات: من بلد نیستم بدون ِ امتحان‌های تو چیزی یاد بگیرم. اصلن به جز خواندن و فهمیدن کتاب‌های تو کار ِ دیگری بلد نیستم و گاهی فکر می‌کنم این دقیقن همان چیزی‌ست که تو خواستی. فرشته‌ی عزیزم، من فرصت ِ زیادی برای زندگی کردن ندارم و احساس می‌کنم بیرون از دنیای من و تو و کتاب‌های‌مان اتّفاق‌هایی می‌اُفتد که من از آن‌ها سر در نمی‌آورم. چیزهایی هست که من نمی‌دانم، مثلن راه ِ درست زندگی کردن را. تو فرشته‌ی برآورده کردن ِ آرزوی 7 سالگی من و تمام ِ بچه‌های ایرانی بودی وهستی هنوز؛ چه کنم؟

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۸۹ ، ۱۸:۱۶