آنچه گذشت
نویسنده: ندا پاکدامن
آنچه گذشت
انگار روز جمعآوری زبالههای انباشته شده نزدیک است
انگار حجم اندوه عرصه را برای پاکبازی باز میکند. پاکبازی نه به مفهوم باختن پاک بلکه انگار به معنای بازی پاک
صدای فریادی که میآید آشناست!
گوش کن…
از من نیست؟!
انگار ورزیده میشوم در تحمل درد
انگار به هویت برمیگردم، من را دارم میشناسم، استغنای درک، یگانگی مفهوم بت ظاهر را میشکند انگار
انگار انتزاعها به من معتمداند، ترس به من اعتماد دارد، ریا به من اعتماد دارد، بیگانگی و یگانگی، عشق و تظاهر، حتا دروغ هم به من اعتماد دارد.
ترسم از ترس ریخته، میدانم دیگر جز از تظاهر از هیچ چیز نمیترسم
من از کنار هلاکت رد شدهام
خدا را در تنهاییام به بیگانگی ستودهام، ایمان به کفرهایم دارم که از عشق بیتظاهرم به معبود آب میخورد صادقترین بودم انگار در زفاف عقل و ریا
ابراهیمترین شدم در شکستن بتهایم. آنقَدَر ابراهیم شدم که انگار در مسخ بتشکنی خود ِ خدا را هم شکستم
از آنچه بود و مانده بود دوباره خدا ساختم
انگار این بار من از روح خودم در او دمیدم
منطق را کشتهام تا در ِ مسیرهای بیهدایت و راههای بیفرجام به رویم باز شود، انگار دیگر از درد بیانتهای عشق، که گفتهاند و از برم نمیترسم
گفتهاند «انسان سالم متقلب است» انحطاط طبابت را جشن گرفتم و به باورهای بیمار بالیدم
گذاشتم نوح باورهایم کشتیاش را بشکند، مولوی باورهایم از شمسش دور نشود و هیچ شعر نگوید، پیامبر باورهایم ملحدی را ترویج کند و مرتاض باورهایم یک باره در تیغهایش فرو رود
هویت ققنوس را نفس کشیدن انگار بوده و خاموش بوده، من از خاکستر «خود»ی میآیم که با نفت نفرت سوزانده بودماش به جرم ریا
قدرت خاکستر ستودنیست چرا که از نبرد آتش با خودش باقی میماند
«من» ِ آمده از این همه خاک بیشما انگار تنهاست، ای عابرین کوچهی ممنوعهی درون
هرچند
دیگر از گذرگاههای بیعابر هم نمیترسم
انگار
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.