ما چگونه ما شدیم؟
نویسنده: امیرپوریا مهری
ما چگونه ما شدیم؟
شاید این نوشتار اوّلین گام باشد برای ثبت آنچه «تاریخ شفاهی سمپاد» مینامیماش. برای بررسی اینکه بر ما چه گذشت و چگونه همدیگر را یافتیم و چگونه من و تو، ما شدیم. چگونه این فرهنگ شکل گرفت، تشکل یافتن را آموخت و چگونه کمر به قتل این فرهنگ بستند. گرچه میدانم که این نوشتار هم تیریست در تاریکی. مثل تمام تلاشهای قبلیمان: که البته به جد سعی کردهام تمام-و-کمال آنها را در همین نوشته مبثوت و مکتوب نمایم.
توجه: ممکنست بسیاری از تاریخها و نامها دقیق نباشند، این نوشتار هدفاش اینست که بسیاری را به واکنش وادارد تا تاریخ شفاهی دقیقتری بتوان تنظیم کرد. بسیاری از نکتههایی که در این نوشتار آمده، منحصر به فعالیتهایی بوده که خودم در آنها شرکت داشتهام، اگر بچههای یزد، مشهد یا هرجای دیگر ایران، فعالیتی انجام دادهاند، ازشان دعوت میکنم که ما را خبردار کنند؛ ما به سهم خودمان اطلاعرسانی و فعالیت کردهایم. خودم هم علاقه نداشتم این نوشتار منحصر به تهران و کرج باشد، امّا مسئله اینست که از سایر شهرها بیاطلاع بودهام. امیدوارم بچههای دیگر شهرها نیز فعالیتهایشان را همچون ما اطلاعرسانی کنند. بنابراین ممکنست پس از رسیدن اطلاعات موثق جدید، بخشی از تاریخها و نامها را ویرایش کنم یا چیزی به آن بیفزایم. چه میشود کرد که خاصیّت تارنوشت اینست.
«تیزهوشان ِ پیشا 57″
نخستین مدرسهی مختلط تیزهوشان در سال55 زیر نظر فرح پهلوی در میدان آرژانتین تاسیس شد و برنامهی فرح برای این مدرسه تربیت رجال دورهی ولیعهد؛ رضای پهلوی بود. درسال56 توافقنامهای با دانشگاههای برکلی و استنفورد آمریکا امضا شد که دانشآموختهگان مدرسهی تیزهوشان برای ادامهی تحصیل، مستقیم راهی این دانشگاهها شوند. اهمیت این مدارس برای شاه تا حدی بود که برای سرکشی از وضع تحصیلی دانشآموزان به مدرسهی الوند (میدان آرژانتین) میآمد. (در آن سالها محمدرضا پهلوی فقط برای شرکت در جشنهای 2500ساله در مجامع عمومی حاضر میشد.) در واقع با هدف مهم ذکر شده، فرح پهلوی، سازمان ملّی پرورش استعدادهای درخشان را به صورت سازمانی جدا از نظام آموزش عمومی کشور (که حتا وزیر آموزش-و-پرورش وقت هم راهی بدان نداشت) زیر نظر دفتر خودش تاسیس کرده بود. در سال56 مدرسهی تهرانپارس و در سال57 مدرسهی بریانک هم به مدرسهی الوند اضافه شدند. همزمان از سال55 در شهر کرمان نیز مدرسهی کوچکی دایر شده بود و به گزینش و جذب دانشآموزان سرآمد میپرداخت. در سال57 نیز مدرسهی شهر مشهد افتتاح شد. در آستانهی انقلاب57، در مجموع 938 دانشآموز در 5 مدرسهی مختلط شهرهای تهران، کرمان و مشهد؛ در سه پایهی اول تا سوم راهنمایی مشغول به تحصیل بودند.
البته اگر بخواهیم دقیقتر باشیم، تاریخ مدارس تیزهوشان در ایران؛ به سال 1346 بازمیگردد که دبستان تیزهوش «هشدار» شروع به کار کرد. در سال 1347 نیز ادارهی کل امور کودکان و دانشآموزان استثنایی در وزارت آموزش-و-پرورش تاسیس شد و در سال 1348 اولین مدرسهی رسمی استعدادهای درخشان به نام مرکز آموزش کودکان تیزهوش، تحت نظارت ادارهی فوق، کارش را آغاز کرد و جایگزین دبستان هشدار شد. اما فرح پهلوی نمیخواست که رجال دورهی ولیعهدش در نظام عمومی آموزش دیده باشند، بنابراین همهچیز را به خدمت دفتر خودش درآورد و با مرکز آموزش کودکان تیزهوش وزارت آموزش-و-پرورش هم کاری نداشت.
سرنوشت 5 مدرسهی تیزهوشان زیر نظر دفتر فرح، از انقلاب 57 تا سال61 نامشخص است و نیاز به تحقیق و بررسی دارد. دربارهی سرنوشت مرکز آموزش کودکان تیزهوش نیز، از بعد انقلاب 57 مدرکی در دست نیست و مشخص نیست که دانشآموزانش چه سرنوشتی داشتند.
«دههی شصت»
اما از سال61 دو مدرسهی پسرانه و دخترانه زیر نظر دفتر معاونت کودکان استثنایی (عقب افتادهها) آموزش-و-پرورش شروع به کار میکنند. گویا گزینش دانشآموزان این دو مرکز توسط فارغالتحصیلان و معلمان همان مدارس قبل از انقلاب (مدارس تحت نظر فرح پهلوی) انجام شده بود. البته مشخص نیست که فارغالتحصیلان مذکور، دورهی دبیرستان خود را در کجا و چگونه طی کردهاند و فقط این را میدانیم که طراحی سوالهای آزمون جذب تیزهوشان سال 61 توسط همان فارغالتحصیلان انجام شده بود.
نیمهی اول دههی شصت؛ دو مدرسهی پایتخت که هنوز زیر نظر دفتر کودکان استثناییها فعالیت میکردند؛ در معرض خطر تعطیلی بودند. دولت چپگرای آن سالها با هر مدرسهای خارج از نظام همگانی مخالف بود و همه را تعطیل کرد الا مدارس زنجیرهای اسلامی که زورش به آن یکی نرسیده بود. فقط مانده بود دو مدرسهی تیزهوشان پایتخت. مسئولان مدرسه که میخواستند جلوی تعطیلی را بگیرند؛ با همفکری بچههای مدرسه چیزی راه انداختند به نام: نمایشگاه دستاوردهای تیزهوشان. «حازم فریپور» و دوستانش مسئولیت این کار را عهدهدار شدند تا در بهار63 این نمایشگاه برگزار شود. شش ماه زحمت بچههای مدرسه برای این نمایشگاه به این نقطه ختم شد: جناب وزیر وقتی برای بازدید از مدرسه و این نمایشگاه آمده بود؛ آخرین افاضهای که نمود تا برای همیشه در نزد دانشآموزان آن دورهی مدرسه حک شود؛ این سخن گرانبها بود:«که چی؟!» گرچه همهی بچهها و مسئولان مدرسه شک نداشتند که پس از آن بازدید جناب وزیر، دیگر نباید امیدی به آینده داشت و احتمالن این آخرین سال تیزهوشان است؛ اما بین همان هیئت دولتیای که برای بازدید از مدرسه آمده بودند، شخصی بود به نام «جواد اژهای»، وزیر مشاور و رئیس سازمان بهزیستی؛ کسی که دستاورد و تلاش دانشآموزان تیزهوش آنقدر چشمش را گرفت تا با خروج از صندلی وزارت؛ سازمانی را پایهگذاری کند برای آموزش همین بچههای تیزهوش. جواد اژهای لیسانس روانشناسیاش را در سال1350 از دانشگاه اصفهان گرفته بود و دکترای همین رشته را به سال 1360 از دانشگاه وین.
تاسیس سمپاد
با تلاش او 14 اردیبهشت سال 1366 سازمانی ثبت شد به نام سمپاد؛ سازمانی که برخلاف تمام سازمانهای دولتی هیچ نداشت؛ نه ساختمانی داشت؛ نه هیچ چیز دیگر. شاید تنها نهاد دولتی تاریخ جمهوری اسلامی بود که با عشق -و نه هیچ چیز دیگر- شکل گرفت.
برای بچههای سمپادی اساسنامهی سمپاد را که به امضای میرحسین موسوی، نخستوزیر وقت رسیده بود را؛ به همراه چند مدرک دولتی دیگر جمعآوری کردهام، خواندنشان خالی از لطف نیست:
اساسنامهی سمپاد را بارگیری و مطالعه کنید
«دههی هفتاد»
دههی هفتاد برای سمپاد بیشتر مترادف با توسعه است. توسعهی برنامهریزی شدهی کمی و کیفی سمپاد. اما همزمان سازمان سمپاد با یک مسئلهی عجیب روبرو میشود: حسادت! شخص و ارگانی نبود که به این مجموعه حسادت نکند. اولین شخصی که به طور رسمی علیه سمپاد اقدام کرد؛ غلامعلی حدادعادل بود. وی که سمتهای گوناگونی نظیر معاون و مشاور وزارت خانهی آموزش-و-پرورش را در کارنامهی خود داشت؛ در گام اول مدارس زنجیرهای فرهنگ را در سال 1371 تاسیس کرد. در سالهای اولیه، مدیریت این مدارس با شخص غلامعلی حدادعادل بود که بعدها به پسرش فریدالدین واگذار شد. مدارس دخترانه را طیبه ماهروزاده، همسر حدادعادل مدیریت میکند. مدارس فرهنگ بر علوم انسانی متمرکزند. اما تفاوت نگاه شخصی مثل حدادعادل به مقولهی آموزش را به راحتی میتوان از عملکرد همین مدارس تشخیص داد. مدارس فرهنگ گزینش دارند: مصاحبهای سیاسی عقیدتی. اینجا را بخوانید. یا اینجا را. خاطرات و نوشتهی یک درس خواندهی دبیرستان فرهنگ که اینگونه مدرسهی سابقش را توصیف میکند: «…دبیرستان فرهنگی که در آن سیلی، اخراج و پروندهسازی حرف اول را میزند…» داستان برخوردهای سلیقهای مثل اخراج فرزند عطاالله مهاجرانی، به خاطر دعوای پسر حدادعادل با وزیر وقت ارشاد، ثبتنام نکردن فرزند جلاییپور؛ اخراج دانشآموزانی که آیتالله منتظری را به مرجعیت تقلید خود برگزیده بودند؛ تنبیه بدنی دانشآموزی که اعتراض کرده بود چرا به مرجع تقلیدش –منتظری- توهین میشود و داستانهای تاسفبرانگیز دیگری که منش و نگرش حدادعادل و خانوادهاش و همفکرهایش را به مقولهی آموزش-و-پرورش نشان میدهد. حدادعادل برای مدارس فرهنگ یک هیئت امنا تشکیل داد که شامل خودش و اشخاصی چون علی لاریجانی، محسن رفیقدوست، غلامرضا شافعی، ابوالفضل توکلیبینا و خانم موحدی میشدند. اساسنامهی مدارس فرهنگ طبق گفتهی فریدالدین حدادعادل از روی اساسنامهی مدارس رفاه نوشته شده است.
لازم به توضیح است که ریشهی مدارس رفاه، از مدرسهی دخترانهی رفاه در تهران نشات میگیرد که بنا به خاطرات مدون اکبر هاشمی رفسنجانی؛ این مدرسه با ایدهی او و پس از سخنرانیای که در جمع روحانیون و بازاریان تهران (اعضای فعلی حزب موتلفهی اسلامی) در هیئت انصار داشت؛ شکل گرفت. بعدها وی به همراه باهنر، رجایی و بهشتی؛ بنیاد فرهنگی رفاه را در حدود سال 52 تاسیس کردند که به مدیریت و گسترش این مدارس زنجیرهای دخترانه تابهکنون میپردازد. مدارس رفاه سابقهی علمی-پژوهشی چندانی ندارند و افتخارات اولین مدرسهی دخترانهی رفاه نیز، بیشتر به حوزهی سیاست مربوط میشود. از جمله مهمترین آنها استقرار کوتاه مدت روحالله خمینی در این مدرسه پس از ورود به ایران در سال 1357 میباشد. علاوه بر این، مدرسهی دخترانهی رفاه محل تشکیل دولت موقت، جلسات شورای انقلاب و تصمیمگیری در خصوص سران دستگیرشدهی رژیم سابق بود. همچنین رجایی و منتظری در اوایل انقلاب، سلاحهایی که طی انقلاب به دست مردم افتاده بود را جمعآوری کرده و در زیرزمین این مدرسه انبار و نگهداری میکردند. همچنین تعدادی از افسران عالیرتبهی ارتش شاهنشاهی در پشتبام این مدرسه اعدام شدند. اینها تالار افتخارات این مدرسه هستند! {منبع}
از سال 1366 تا 1374 مسئولیت المپیادهای ایران با مرکزی بود به نام: «مرکز المپیادهای علمی کشور» سمپادیها اکثر مواقع، همهی اعضای تیمهای المپیاد جهانی ایران را تشکیل میدادند. همین مسئله حسادت آموزش-و-پرورشیها و صاحبان مدارس زنجیرهای رقیب (سمپادیها هیچوقت آنها را رقیب خود به حساب نمیآوردند؛ ولی صاحبان این مدارس نگرشی برعکس داشتند) را برانگیخته بود.
آموزش-و-پرورشیها که درو شدن تمام مدالهای المپیادهای علمی را تاب نمیآوردند؛ با کمک حدادعادل (که دخترش عروس بالاترین مقام جمهوری اسلامیست) در شهریور 1374 چیزی تاسیس کردند به نام باشگاه دانشپژوهان جوان تا اینگونه افتخارات سمپاد را به نام خود بزنند. حسادت مسئلهای بود که همیشه باعث چراغخاموش حرکت کردن ِ سمپاد میشد. با لابی حدادعادل در شورای عالی انقلاب فرهنگی؛ اساسنامهی این نهاد در تاریخ 10 آبان 1373 تایید شده بود و مسئولیت المپیادهای ایران را تمام-و-کمال به این نهاد داده بودند.
در نهایت سال79 نیز قانون تجمیع تصویب میشود (مصوب 10 اسفند1379 شورای عالی اداری) و طی آن اختیارات سازمان سمپاد زیر یوغ آموزش-و-پرورش استانها میرود.
به زعم جواد اژهای، دورهی وزارت محمدعلی نجفی (1367-1376) بر وزارتخانهی آموزش-و-پرورش یکی از بهترین دورههای سمپاد بود و کمترین درگیریها و مشکلات با این وزارتخانه وجود داشت.
با دوم خرداد و آمدن خاتمی، برخلاف تصوری که میرفت، وزرای بیکفایت آموزش-و-پرورش او (حسین مظفر و مرتضا حاجی) هیچ کمکی به سمپاد نکردند و برخی مواقع نیز مشکلاتی ایجاد کردند. خاتمی که هم دخترش درسخواندهی سمپاد بود و هم خودش در اصفهان دوست اژهای بود؛ در دوران ریاستجمهوریاش که هر 9 روز یک مشکل توسط جناح مقابل برای دولتش بهوجود میآمد؛ هیچ وقت فرصت نکرد نگاهی درست و منطقی به وزارت آموزش-و-پرورش و سمپاد و به طور کلی نظام آموزش عمومی داشته باشد. وزرای آموزش-و-وپرورش او هم به هیچ وجه کارآمد نبودند.
«نیمهی اوّل دههی هشتاد خورشیدی (80-85)»
در تیر84 با تشکیل دولت محمود احمدینژاد؛ جواد اژهای که از شهریور 68 مشاور فرهنگی ریاست جمهوری در تمام دو دورهی شانزده سالهی رفسنجانی و خاتمی بود؛ از این سمت برکنار شد. بدین ترتیب با کاهش نفوذ وی در دولت، جایگاه سمپاد نیز متزلزل شد. از طرفی محمود احمدینژاد که هم خودش و هم کابینهاش از لحاظ مدارک دانشگاهی شهرهی خاص و عام هستند؛ از همان ابتدا روی خوشی به سمپاد نشان نداده و با استدلالهای نظیر توزیع عادلانهی فرصتها، خواهان حذف آن بودند. این در ظاهر قضیه است و در پس ِ ماجرا؛ شکلگیری کارتلهای مدارس غیرانتفاعی زنجیرهای دیگری را میبینیم که هر یک به نوعی میخواهند سمپاد نابود شود. صاحبان این کارتلها که معلوم نیست بر چه معیاری این همه مجوز احداث مدرسه گرفتهاند؛ اکثریت از نزدیکان دولت محمود احمدینژاد بودند و نیازی به معرفی بیشتر ندارد.
انجمن دانشآموختهگان استعدادهای درخشان یزد
به نوشتهی بچههای دانشآموختهی یزد، این انجمن در سال 1385 تاسیس شد. و گویا دو نوع گردهمایی دارند: گردهمایی معروف به پاتوق که اولین چهارشنبهی هر ماه انجام میشود. و گردهماییهای 11 فروردین که هر ساله انجام میشود.
کانون دانشآموختهگان سمپاد کرج
انجمن ِ دانشآموختگان ِ مراکز سمپاد کرج در تاریخ 25 آبان ماه 1380 به منظور گردهمایی و ارتباط موثر و پویای دانشآموختهگان مراکز شهید سلطانی و فرزانگان تاسیس شد. هیئت امنای این انجمن متشکل از 5 عضو اصلی و 2 عضو علیالبدل است که هرساله طی انتخاباتی تعیین میشوند و ادارهی فعالیتهای کانون را به مدت یک سال بر عهده میگیرند.
گروه کوهنوردی سمپاد کرج
گروه ِ کوهنوردی سمپاد ِ کرج، زیرمجموعهی کانون دانشآموختهگان ِ سمپاد ِ کرج است و از بیستم ِ اردیبهشت ماه 1383 با صعود به قلهی پهنهسار آغاز به کار کرد. هدف از تاسیس این گروه، ایجاد فرصتهای بیشتر برای شناخت متقابل اعضا و کسب تجربههای نو در زمینههایی غیر از علمی – پژوهشی بوده است. گروه کوهنوردی سمپاد کرج تاکنون اجرای بیش از 80 برنامه را در کارنامهی خود دارد و ماجراجویان و ورزشکاران سمپادی، گاه در قلب جنگلها، گاه در دلِ غارها، گاه در دامنهی کوهها و گاه در میان کویرها به گشت و کشف زیباییهای بکر طبیعت پرداختهاند. اکنون پس از گذشت ده سال از اجرای اولین برنامه و پس از طیِ فراز و نشیبهای بسیار، اعضای گروه همچنان در پیِ تجربههایی بکر به جای-جای ایران سفر میکنند و هنوز در پیِ ساختنِ خاطراتی خوش با همراهان و همکلاسیهای قدیمیِ خود در جایی غیر از کلاسهای درس هستند. گروه کوهنوردی سمپاد کرج زیر نظر هیئت کوهنوردی استان البرز فعالیت میکند و گروهی ثبت شده در فدراسیون کوهنوردی و صعودهای ورزشی ایران است.
«سال 1386 خورشیدی»
از اواسط دههی هشتاد؛ بچهمسئولهایی که بنابه سفارش پدر مبارکشان نتوانسته بودن به سمپاد راه یابند و همچنین بچهپولدارهایی که شُلکردن ِ جیب ِ پدر مبارکشان هم نتوانست مدخلی برای ورودشان به دژ مستحکم سمپاد باشد؛ لجنپراکنیهایی را علیه این سازمان شروع کردند. لجنپراکنیهای رسانهای نظیر غلط بودن و حذف چند سوال آزمون؛ توگویی سازمان عریض و طویل سنجش، تاکنون تمام کنکورها را بیهیچ اشتباه و مشکلی به سرانجام رسانده که سازمانی کوچک چون سمپاد را به خاطر اشتباه چند سوال کنکورش توبیخ کرد. صدا-و-سیمای لجنپراکن نیز – که خودش نیز از سمپاد کمتر از دیگران عقده نداشت – فقط با پخشکردن اعتراضات اولیای این به اصطلاح دانشآموزان (که والدینشان فکر میکردند خیلی باهوش هستند و حالا که در آزمون رد شدهاند؛ قطعن مشکل از آزمون است، نه ضریب هوشی فرزندشان!) و پخش نکردن جوابیههای سازمان سمپاد به خوبی از این جریان ضدسمپادی حمایت کردند. به هر حال رژیم جمهوری اسلامی کم رئیس و معاون و… ندارد و همه هم مبتلا به عادات ماهانه و روزانهی ثبت سفارش. به هر حال خوشحالیم که تا زمانی که اژهای بر سر ِ کار بود، نگذاشت بچههای خنگ این جماعت راهی به سمپاد داشته باشند و سفارشها راهی به جایی نبرد. سالم بودن آزمون سمپاد؛ و تاکید بر گزینش دانشآموزان فقط بر اساس ضریب هوشی؛ و نه گزنینش عقیدتی و سیاسی و قبول نکردن سفارشات مسئولان کشوری و لشکری برای ثبتنام بیآزمون فرزندشان در سمپاد؛ بلای جان سازمان سمپاد شد. به واقع در کشوری که نظامی مریض بر آن حاکم است و این بیماری به تمام جامعه نشر داده شده؛ سالم بودن یک نهاد، به معنای حرکت خلاف جهت اجتماع و عرف، پذیرفتنی نیست. سمپاد یا باید نابود میشد و یا مثل سایر نهادهای کشوری آلوده میگشت.
در سال 1386 دولت محمود احمدینژاد که سرش شلوغ بود و قصد مدیریت جهانی داشت، مانع سفر بچههای سمپادی به مسابقات روبوکاپ برن آمریکا شد. گویا رفتن فک-و-فامیل جناب رئیس و معاوناش به آمریکا، نقش مهمتری در مدیریت جهانی داشت تا سفر علمی دانشآموزان و دانشجویان ایرانی به ینگهی دنیا.
بلاگ گروهی میهنبلاگ
داستان شکلگیری سمپادیا از آنجا شروع شد که نیما مضروب در سال86 وبلاگ گروهی سمپادیا را تشکیل داد تا سنگ بنای ما شُدنمان گذاشته شود. این وبلاگ مورد استقبال دانشآموزان تهران و بعدها کرج قرار گرفت و دوستیهای فراوانی سر کامنت گذاشتنها شکل گرفت. با اینکه وبلاگ بسیار مورد توجه واقع شده بود و ترافیک زیادی هم جذب کرده بود، و همچنین به علت مشکل میهن بلاگ در محدودیت تعداد فقط ده نفر نویسنده، چندین شعبه هم پیدا کرده بود؛ ولی در نهایت با باگها و خطاهایی که پایگاهدادههای میهنبلاگ پیدا کرد؛ بلاگ از دست رفت و از طرفی دیگر با ورود نیما به دانشگاه و تغییر و تحول دغدغههایاش، وبلاگ به فراموشی سپرده شد.
«سال 1387 خورشیدی»
تشکیل سایت سمپادیا
چندان طول نکشید تا محمد مطهری آستینهایاش را بالا زد و گروهنوشت سمپادیا را تیر87 برای ادامهی این سنت راهاندازی کرد. گرچه بسیاری میگفتند که دیگر این سمپادیا، آن سمپادیای قدیم نمیشود، ولی با گذشت مدت بسیار کوتاهی ورق برگشت. سایت سمپادیا در ابتدا فقط یک بلاگ وردپرس بود که بعدها فروم هم به آن اضافه شد. با راهاندازی سایت جوّ عجیبی به وجود آمد؛ بسیاری از بچهها با اینکه هر کدام بلاگ شخصی داشتند، ولی در سمپادیا هم مینوشتند؛ هم بچههای تهران و هم بچههای کرج که آن زمان اکثریت از طریق یاهو360 با هم در ارتباط بودیم. روزهای اوّل فروم روزهای سختی بودند، چهار پنج نفر را تصور کنید که هرکدام با یکی دو ID در بخشهای مختلف فروم دائمن پست میگذاشتند تا فروم سوت و کور نباشد، و در نتایج جستجوی گوگل بالا بیاید تا بتواند بچههای سمپادی را جذب کند، بچهها کم کم از بلاگ به سمت فروم هم آمدند. نمیشود فراموش کرد که آن روزها چقدر زحمت کشیدهشد تا فروم سمپادیا به آنچه امروز میبینید تبدیل شود. فروم سمپادیا در فروردین 1388 به 1400 عضو رسید و حالا 19 هزار عضو سمپادی از سراسر جهان دارد.
دیدارها و گردهماییهای سمپادیا
شاید بهترین نتیجهای که از فروم سمپادیا گرفتیم، برنامههای دیدار و گردهماییهای سمپادی بود. تعداد این گردهماییها بسیار زیادست و بیشترشان هم در تابستانها انجام شد. در این گردهماییها مسائل زیادی مورد بررسی قرار میگرفت، از وضعیت سمپاد تا مدیریت سایت و تعیین مدیران تاپیکها و… خوشبختانه این سنت هنوز فراموش نشده و هر باری که پس از مدتها به فروم سر میزنم، مشاهده میکنم کارهای زیادی در این زمینه انجام شده. اگر میخواهید از این گردهماییها اطلاعات بیشتری کسب کنید به فروم سمپادیا مراجعه کنید.
نشریهی سمپادیا
تا آنجا که من اطلاع دارم، سنگ بنای نشریه را محمدعلی اعرابی گذاشت. خاستگاه نشریه سوالی فلسفی بود که هر چه تلاش کردیم نتوانستیم پاسخی قطعی برای آن بیابیم. امّا یک واقعیت وجود داشت و آن مخاطبان نشریه بودند. شمارهی دهم نشریهی سمپادیا در پنجم آذر89 منتشر شد و این آخرین شمارهی نشریه بود. چون سمپاد منحل شده بود و دیگر مخاطبی وجود نداشت که برای آن بنویسیم. نشریهی سمپادیا یگانه نشریهی مدنی دانشآموزی در تاریخ ایران بود، که توسط دانشآموزان جرقه خورد، توسط آنها تهیه شد، با هزینهی شخصیشان توزیع شد و به دست بچههای سمپادی سراسر کشور رسید. این چند خط را مینویسم برای ثبت در تاریخ. چون ما کاری کردیم که تمام سازمانهای عریض و طویل کشوری و حتا سازمانهای نظامیای چون بسیج هم از توان انجاماش عاجزند. سمپادیا چنین قدرتی داشت، چون آنچه سمپادیا را سمپادیا کرد، پشتیبانی یک سازمان نظامی و یا یک دولت نبود؛ پشتیبان سمپادیا، عشق دههاهزار دانشآموز سمپادی بود که میخواستند مدرسهی محبوبشان را حفظ کنند. نشریهی سمپادیا از طریق ایمیل به هماهنگکنندههای سراسر کشور (هماهنگکنندهها کسانی بودند که نشریه را چاپ و در مدرسهشان توزیع میکردند) ارسال میشد و با پول تووجیبی بچههای سمپادی چاپ و توزیع میشد. بیهیچ بودجهای، بیهیچ برنامهریزی سازمانی و فقط و فقط با عشق بچهها…
اولین انتشار نشریه
پیششمارهی اول، در آبان 87 آماده شد. گرچه روی آن زدهبودیم «دوهفتهنامه» اما روند کاری ماهانه شد. پیششمارهی نخست تنها در ده مرکز توزیع شد. با هزینهی شخصی خود بچهها.
دومین انتشار نشریه
با تلاشها و پیگیری همهی بچهها؛ پیششمارهی دوم، آذر ماه 87 در سیزده مرکز توزیع شد.
سومین انتشار نشریه
شمارهی صفرم نشریه، بهمن 87 آماده شد و با همکاری بیست هماهنگکننده (کسانی که نشریه را دانلود و تکثیر و در مدرسههایشان توزیع میکردند) در بیست مدرسه توزیع شد. با توزیع شمارهی صفرم نشریه، تعداد اعضای فروم سمپادیا از مرز 1000 نفر گذشت. در این شماره متن خداحافظی اژهای منتشر شده بود.
خداحافظی اژهای
دی87 اژهای توسط دولت احمدینژاد برکنار شد و اعتمادی جایگزین آن شد. خبر خداحافظی اژهای شوک عجیبی بود برای همهی سمپادیها. زمزمههایی که دربارهی انحلال سمپاد همهجا شنیده میشد؛ با خبر خداحافظی اژهای کم کم داشت رنگ حقیقت به خود میگرفت.
متن خداحافظی اژهای که در تارگاه nodet.net قرار گرفته بود؛ در آخرین شمارهی فصلنامهی استعدادهای درخشان (زمستان 1387) نیز منتشر شد.
متن خداحافظی در فصلنامهی سمپاد را بارگیری کنید و بخوانید
برکناری اژهای یک اقدام غیرقانونی توسط دولت احمدینژاد بود. چرا که طبق اساسنامهی سمپاد، ابتدا میبایست در اردیبهشت 88 جلسهی هیئت امنا تشکیل میَشد و سپس هیئت امنا در این خصوص تصمیمگیری میکرد. ولی علیاحمدی (وزیر احمدینژاد) حکم برکناری اژهای را به دفتر سمپاد ارسال کرد و در 16 دی 1387 سیدمحمد اعتمادی را به عنوان سرپرست این سازمان معرفی کرد. و سرانجام در 6 تیر 1388 او را طی حکمی به مدت دو سال به سمت ریاست سازمان سمپاد منصوب کرد.
پس از اژهای دو شیوه برای نابودی سمپاد پیش گرفته شد: اول تغییر آزمون و شیوهنامهی آن و در نهایت یکسان کردن آزمون با مدارس نمونه دولتی و حذف آن!! دوم تاسیس قارچ گونهی مدارسی با نام طلایهداران که هیچ کدام از استانداردهای حداقلی مراکز سمپاد را نداشتند. اعتمادی که گویا سمپاد را با شبهدانشگاه پیامنور و پولـِشگاه-دانشگاه آزاد اشتباه گرفته بود؛ فکر میکرد باید در هر دهکورهای یک مدرسه سمپاد احداث کند و هر شهر بزرگی هم چند ده مرکز داشته باشد. در سال تحصیلی 87-88 مجموع تعداد دبیرستانهای سمپاد 136 واحد در 66 شهر بود. اما این میزان از اسفند87 که اعتمادی سرپرست سمپاد شد ناگهان به 168 واحد در 84 شهر برای سال تحصیلی 88-89 رسید.
از دیگر کارهای جالب غفاری اعتمادی تهیهی انواع و اقسام منشورها بود! گویا تحت تاثیر یک فدراسیون ورزشی، وی نیز لازم میدید برای هر کاری در مدارس، یک منشور تهیه کند: منشور آموزشی دورهی راهنمایی تحصیلی و متوسطهی مدارس استعدادهای درخشان؛ منشور اخلاقی دانشآموزی مدارس استعدادهای درخشان و….
چهارمین و پنجمین انتشار نشریه
شمارهی یکم در اسفند 87 به بیش از 20 مرکز ارسال شد و در این زمان تعداد اعضای سایت از 1200 نفر گذشته بود. شمارهی دوم هم که ویژهنامهی نوروز 88 بود، قبل از عید در مراکز توزیع شد.
«سال 1388 خورشیدی»
بنیاد نخبگان و سمپاد
بنیاد نخبگان که یکی از نهادهای زالوسازی استعدادها در جمهوری اسلامی است، و تا زمانی که اژهای بر سر کار بود؛ در کنار باشگاه دانشپژوهان جوان؛ دشمنان شمارهی یک سمپاد بودند و هرزگاهی اقدام به لجنپراکنیهایی دربارهی فرارمغزها و کوبیدن این مسئله چون چماق بر سر سمپاد میکردند؛ با آمادن گربهنره تبدیل شد به دوست و همکار سمپاد. و جالب اینکه بنیاد نخبگان به طور رسمی اعلام کرد که از این پس، از سمپاد به عنوان یکی از مراکز نخبهپرور حمایت خواهد کرد!! دریغا که چه کسی باید از چه کسی حمایت میکرد! (ر.ک. خبرنامه داخلی سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان؛ پیششمارهی اول؛ 31فروردین88)
ششمین انتشار نشریه
شمارهی سوم نشریه، اول اردبیهشت ماه 1388 در بیش از بیست مرکز توزیع شد.
شورای هماهنگی و مطالعات راهبردی سمپاد
دستپخت دیگر اعتمادی، تشکیل شورای هماهنگی و مطالعات راهبردی سمپاد؛ که به گفتهی خودش شامل گروهی بود از کارشناسان مسایل آموزش-و-پرورش و تعدادی از نخبگان علمی کشور که عمدتن(؟!) از دانشآموختهگان مدارس سمپاد بودند. و قرار بود برای مطالعه و برنامهریزی راهبردی مدارس سمپاد فعالیت کنند. طبق مستندات این شورا در این تاریخها جلسه برگزار کرد:
- سهشنبه 1 اردیبهشت 88
- سهشنبه 15 اردیبهشت 88
- سهشنبه 29 اردیبهشت 88
- سهشنبه 12 خرداد 88
گویا تمام جلسات در دفتر سمپاد و با حضور سرپرست سمپاد (اعتمادی) برگزار شد. این همه نشست انجام شد تا در نهایت بیانیهی اهداف و ماموریتهای مدارس استعدادهای درخشان منتشر شود! ویژگیهای مطلوب دانشآموختهگان!! و شاخصهای مورد انتظار از دبیران و کادر آموزشی مدارس، از جمله موارد ذکر شده در این بیانیه بود!
(ر.ک. خبرنامه داخلی سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان؛ پیششمارهی دوم؛ 31اردیبهشت88)
از دیگر شاهکارهای اعتمادی، تدوین پیشنویس منشور اخلاقی دانشآموزان مدارس استعدادهای درخشان؛ آییننامهی احراز صلاحیت اخلاقی دانشآموزان؛ طی جلساتی در 16 و 17 اردیبهشت 88 بود.
اعمتادی به شیوهی مالوف مدیران جمهوری اسلامی در مدت کوتاه مدیرتش آنقدر نشست و جلسه و… برگزار کرد که ذکر همهی آنها در این نوشتار به سان ذکر مصیبت است برای نعش سمپاد!
بخشی از سخنان گهربار اعتمادی در همایش مدیران دبیرستانهای استعدادهای درخشان، تاریخ 20 فروردین 88 که طرز تفکر حقیقی وی را به مقولهی آموزش نخبهها نشان میدهد:
«…این مشتریان، هم حکومت است و عناصر زیرمجموعهی حکومت که تامینکنندهی منابع ما هستند، هم اولیای دانشآموزان هستند که در واقع فرزندانشان را میخواهند به دست ما بسپارند تا آن ویژگیها و آن خصلتها و آن ممیزهها و مشخصهها نهایتن در وجودشان اتفاق بیفتد، و هم غیر از نهادهای بالادستی و حکومتی، خود آموزش-و-پرورش متقاضی اصلی این محصولات است. اگر ما توانستیم محصولاتمان را جوری تعریف کنیم و جوری عرضه بکنیم که مشتری این محصول روزبهروز زیادتر بشود، طالب بیشتری پیدا بکند، آیندهمان تضمین است…»
(ر.ک. خبرنامه داخلی سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان؛ پیششمارهی دوم؛ 31اردیبهشت88)
هفتمین انتشار نشریه
شمارهی چهارم نشریه نیز در اواخر اردیبهشت ماه، آماده و در بیش از بیست مرکز توزیع شد. در این هنگام تعداد اعضای فروم سمپادیا از 1550 نفر گذشت.
انحلال موزیانهی سمپاد در سومین نگاشت برنامهی درسی ملّی
هشتم و نهم تیرماه 1388، در محل اردوگاه شهیدباهنر تهران؛ جلسات کمیسیونهای کاری هفتگانهی برنامهی هماندیشی بررسی و ارایهی سومین نگاشت برنامهی درسی ملّی برگزار میشد که نمایندگان سازمان سمپاد (سید محمد اعتمادی، علی محمودی و رضا گلشن مهرجردی) نیز حضور داشتند تا اعتراض سمپادیها را به گوش مسئولان برسانند.
در بند 1/4/2/4 نگاشت دوم برنامهی درسی ملی، تصویب شده بود:
«دانشآموز مستعد، ترجیحن در محیط عمومی آموزش-و-پرورش، ولی با مراقبت و هدایت و مشاورههای علمی خاص، تحصیل خواهند کرد و تنها آن دسته از دانشآموزانی که از بهرهی هوشی بسیار بالا برخوردارند، در محیطهای جدا آموزش میبینند. اساسن، در مرحلهی متوسطهی اوّل (دورهی راهنمایی تحصیلی)، جداسازی محیط منتفی است.»
در این بند، انحلال سمپاد با ظرافت تمام طراحی شده بود و صاحبان کارتلهای مدارس غیرانتفاعی زهر خود را ریخته بودند.
نمایندگان سمپاد به سه کمیسیون «تولید برنامهها و مواد، اجرا و ارزشیابی از برنامهی درسی»، «راهبردهای یاددهی-یادگیری و ارزشیابی پیشرفت تحصیلی» و «محتوا و حوزههای یادگیری» رفتند و سعی کردند که دولت را راضی کنند، بند فوق را اصلاح نماید.
شمارهی پنجم نشریه
مهر88 سال دوم نشریه با انتشار شمارهی پنجم در مراکز آغاز شد. این شماره آغاز یک سری کدورتهای نابهجا بود. قضیه از این قرار بود که در این شماره تمام مطالب توسط یک «گروه دوستی نزدیک به هم» تهیه شده بود (غیر از مطلب حسام موسویمهر، که آن هم قبلن در بلاگ سمپادیا منتشر شده بود) اما دوستان گلایه کننده که نشریه را نشریه «آن گروه» مینامیدند، هیچ کدام، هیچ مطلبی برای نشریه نمیفرستادند. در واقع چند روزی مانده بود به تاریخ روال انتشار نشریه، که ما بچههای «آن گروه» مجبور می شدیم با نوشتن مطلب نشریه را کامل کنیم. کسی همکاری نمیکرد ولی با این حال گلایه میکردند که نشریه را بچههای «آن گروه» میگردانند. به هر حال در زمان انتشار این شماره، سایت از 2200 عضو گذشت و ما همچنان امیدهای زیادی داشتیم.
از رویهی جدید نشریه تا انتشار پرحاشیهترین شمارهی نشریه
شمارهی پنجم که توزیع شد، بچهها به پیشنهاد من برای لزوم داشتن جلسات مکرر و ثابت، پاسخ مثبت دادند و از هفتهی پایانی مهر88، هر پنج شنبه غروب در باغآینه؛ جلسهای دو و گاه سه ساعته داشتیم که دامنهی بحثهای ما تا چند ساعت بعدش هم در خیابان و کافه و… ادامه پیدا میکرد. در جلسات، ما همیشه منتظر مطالبی بودیم که هرگز نمیرسید و دست آخر خودمان میبایست برای انتشار به موقع نشریه، مطلبی حاضر میکردیم. شمارهی ششم که در 27 آبان آماده شد، پرحاشیهترین شماره بود و بسیاری حتا حاضر به توزیعاش در مراکزشان نشدند؛ کاریکاتور زیر که به سفارش و تاکید من در نشریه چاپ شده بود؛ مورد اعتراض بسیاری قرار گرفت و مجبور شدیم که آن را حذف کنیم و متن جایگزیناش کنیم.
این شماره قرار بود با یک صفحهبندی جدید عرضه شود، اما به خاطر ناهماهنگیهای ما، صفحهبندی انجام نشد و نشریه با ظاهر شکیلی منتشر نشد. کاریکاتور، صفحهبندی و«آن گروه»ای بودن تمام نویسندگان این شماره (باز هم به علت اینکه هیچ مطلبی برای ما ارسال نشده بود) آن را به پرحاشیهترین شماره بدل کرد. گرچه در زمان انتشارش تعداد اعضای سایت از 2500 نفر هم گذشته بود. نکتهی بعدی هم موضع گرفتن اکثریت بچهها علیه تندرویهای من بود؛ چون به عقیدهی بسیاری از آنها برخی از این تندرویهایی که با اعمال سلیقهی من داشت انجام میشد، موجب شکست پروژهی گسترش سایت و نشریه میگردید. و توزیع چنین نشریهای دیگر به سادگی گذشته نخواهد بود. اما موضوعی که باید به نیکی از آن یاد کنم، برقراری و تداوم ما با وجود تمام اختلاف سلیقههایمان بود. تجربیات بعدیام در دانشگاهها نشان داد که اختلاف سلیقه در دانشگاه به سادگی یک حرکت مدنی را به انحطاط میکشاند ولی در مورد سمپادیا هرگز اینگونه نشد.
استعفای اعتمادی
محمد اعتمادی اواخر آبان ماه 1388 استعفا داد و در سوم آذر ماه، با استعفای وی موافقت شد. پس از او محمدعلی غفاری، سرپرست پیشین معاونت آموزش و نوآوری وزارت آموزش-و-پرورش؛ به ریاست سازمان منصوب شد. اعتمادی مدتها پیش از استعفایش، در 17 شهریور 88، عبدالحسین حیدری تفرشی را به سمت معاون امور آموزشی و تربیتی سمپاد منصوب کرده بود. پیشتر، علی محمودی در این سمت خدمت میکرد. عبدالحسین حیدری تفرشی مشاور محدعلی غفاری در معاونت آموزش و نوآوری وزارت آموزش-و-پرورش بود. حیدری تفرشی تا زمان معارفهی رئیس جدید سمپاد، سرپرستی سازمان را برعهده داشت.
شمارهی هفتم نشریه
شمارهی هفتم، 25آذرماه88 با صفحهبندی جدید هنگامی که توزیع میشد، بیش از 2700 نفر به سایت سمپادیا پیوسته بودند.
شمارهی هشتم نشریه
25دی 88 وقتی شمارهی هشتم توزیع میشد و سایت 3000 اُمین عضوش را هم پذیرفته بود؛ کم کم تردید داشت در دل ما جایش را باز میکرد. اکثریت دستاندرکاران نشریه، یعنی من و محمدعلی اعرابی و سعید زارعیان و آرمین مطهر و ناهید گودرزی و پوریا باقری و امین رحیمی و طاهره محمدی و امیر شهلی؛ همه دانشجو بودیم و آن روزها آغاز دورهی جدیدی در زندگیمان بود با دغدغههای جدیدتر. گرچه بچههای دانشآموز هم کنارمان بودند، مثل گلاره گودرزی، یاسمین رضایی، ساینا غفرانی، محمد مطهری، ندا مکرم و باقی عزیزان … که کمکهای بیدریغشان باعث شد تا نشریه روندی مناسب پیدا کند. ما همچنان هر هفته پنجشنبهها جلسات باغ آینه را برگزار میکردیم و برای هماهنگی بیشتر با باقی بچهها، جلساتی هم با حضور آنها داشتیم.
آخرین تلاشها
25بهمن88 شمارهی نهم نشریه که توزیع شد، دیگر شک به یقین تبدیل شد: داشتیم بالای سر مرده یاسین میخواندیم. آخرین جلسهی پنجشنبه تشکیل شد و تمام. همه چیز تمام شد.
شاید آن واژهی «تمام» و آن «.» برای شما یک تمام و یک نقطهی معمولی باشد، ولی برای ما بیشتر یادآور یک بغض است. بغض تلاشهایی که کردیم و …
تجمع اعتراضی 11 بهمن88
دوم بهمنماه نوشتاری با عنوان « هشتاد و هشتم: استعدادهای درخشان، قطعهی چند؟ ردیفِ چند؟ *ویژه سمپاد*» روی تارگاه رضا امیرخانی قرار گرفت.
با اشتراکگذاری و بالا گرفتن بحثها و اعتراضات؛ در شبکههای اجتماعی توافق شد که در روز 11 اُم بهمن، تمام سمپادیها برای اعتراض در مدارسشان تجمع کنند؛ در شهر تهران نیز قرار شد که همه به مقابل ادارهی آموزش-و-پرورش در خیابان سرپرست (جنب فرزانگان) برویم.
روز هفتم بهمن، رضا امیرخانی در تارگاهاش نوشتهای را منتشر میکند و با برگزاری این تجمع به لحاظ شرایط ویژهی کشور مخالفت میکند. این نوشته از تارگاه وی حذف شده؛ میتوانید عکس آن را در زیر ببینید:
به هر تقدیر ما تجمع را برگزار کردیم و جمعیت خوبی هم آمد. نیروهای لباسشخصی و نیروی انتظامی و گارد حضور داشتند. امیرخانی خودش هم به توصیهی اژهای برای آرام کردن فضا به محل آمده بود. او به همراه ناصرزاده سعی کردند ابتدا نیروهای امنیتی و لباسشخصی را متقاعد کنند که فضا سیاسی نیست و سپس جمعیت بچهها را به مدرسهی فرزانگان هدایت کردند. سپس نیروهای گارد وارد عمل شدند و اجازهی خروج نمیدادند؛ با رایزنی امیرخانی و ناصرزاده اجازه دادند که راهی باز شود و بچهها را آرام آرام از محل دور کنند. در عصر آن روز اما حدود 15 نفر از پسرهای جمعیت توسط لباسشخصیها و گارد بازداشت شدند و با تعهد همان شب آزاد شدند. کسی نبود که شب را در بازداشت بماند.
«سال 1389: سال صبر و استقامت»
اردیبهشتی پر از امید: نخستین گردهمایی سمپادیها در کرج
29 اردیبهشت 89 وقتی جشن و گردهمایی بزرگ سمپادیها در تالار فلاحنژاد کرج به پایان رسید؛ امید زیادی در میان بچههای سمپادی شکل گرفت. گردهمایی با تلاشهای کانون دانشآموختهگان برگزار شد و خوشبختانه بیش از 1500 نفر به این جشن آمده بودند.
خردادی برای شروع: تاسیس ِ سازمان ِ مردمنهاد
اساسنامهی سمن را هیات موسس که اسامیشان در زیر آماده در تاریخ 22خرداد ِ 1389 !!! تنظیم و تایید کردیم برای ثبت رسمی. این تاریخ هم عطف به یک سال قبلترش داشت و هم عطف به 22 خرداد 1367، زمانی که هیات وزیران وقت، اساسنامهی اصلاحی و ماده واحدهی وابستگی سمپاد به وزارت آموزش-و-پرورش را تصویب کرده بود. (در PDF اساسنامهی سمپاد تمام این مدرک را ضمیمه کردهام)
هیئت موسس سمن سمپادیا: نیما مضروب، امیرپوریا مهری، سعید زارعیان، محمد مطهری، آرمیتا ثابتیاشرف
برای علاقهمندان، اساسنامهی سمن را اینجا میگذارم تا بخوانید و بررسی کنید که در همین اساسنامهی سمن هم، چقدر برای ماندگار بودن این حرکت سرمایهگذاری فکری کردیم.
اساسنامهی بنیاد سمپادیا را بارگیری و مطالعه کنید
ما شورای صنفی یا کانون بازنشستگی نیستیم
قرار نبود سمن سمپادیا، کانون بازنشستگان باشد. دانشآموختهگان را جمع کند و خدماتی برایشان تدارک ببیند. قرار نبود شورای صنفی باشد، به مانند شوراهای صنفی دانشجویی. صنفی وجود نداشت. سمن سمپادیا برای جنگ پایهگذاری شد. جنگ با کسانی که میخواستند سمپاد را نابود کنند. اما ما در محاسبهی توان دشمنان خود اشتباه بزرگی کرده بودیم. سمپاد به سان کودک خردسالی بود که به دست جلاد ِ قویهیکلی افتاده؛ به او حکم دادهاند که ببُر سر این کودک را؛ دست-و-پا زدن این کودکی که تا چندی بعد، سرش جدا شده و روی سینهاش قرار خواهد گرفت، نمود واقعی تلاشهای ما برای حفظ سمپاد بود.
مجمع ِ عمومی اوّل ِ سمن
چهارشنبه 20 مرداد ِ 1389 هر کدام ما وقتی به ساختمان مرکزی سازمان ِ جوانان میرفتیم تا در سالن کنفرانساش، نخستین مجمع عمومی سمن سمپادیا را برگزار کنیم، هیچ کدام پیشبینی نمیکردیم که به نقطهی امروز برسیم. جوانی و آرمانگرایی اجازه نمیداد روی دیگر ِ سکّه، یعنی شکست را هم در نظر داشته باشیم. جلسهی مجمع با حضور 27 نفر از اعضای سایت برگزار شد. قبل از جلسه، من و سعید تمام مسائل را بررسی و طرح ریزی کرده بودیم، قرار شد شورای مرکزی هفت نفره داشته باشیم با دو عضو علیالبدل؛ طبق روال سازمانی به یک بازرس هم نیازمند بودیم. از هفت نفر شورای مرکزی، طبق قرار قبلی قرار شد که دبیرکل اگر پسر شد براساس تعداد رایها، قائممقام را از بچههای فرزانگان بگذاریم، همین اتفاق هم افتاد. پنج نفر دیگر هم را برای این سمتها طرح ریزی کردهبودیم: سرپرست سایت (قرار گذاشتیم سعید بشود)، سرپرست نشریه قرار بود محمدعلی اعرابی بشود که به جلسه نیامد، حتا سایر بچههای تحریریهی نشریه، هیچ کدام نبودند! از حاضرین دعوت کردیم برای این سمت، امین اقرلو قبول زحمت کرد. نیما مضروب را به سمت معاون اجرایی دعوت کردیم، و محمد مطهری هم عهدهدار قسمت روابط عمومی شد، جایی که هم تواناییاش را داشت و هم قدرت کاریاش را؛ و در نهایت یک سرپرست تبلیغات.
۱- میلاد حمزه: مدیر تبلیغات
۲- امین اقرلو: سرپرست نشریه
۳- سعید زارعیان: سرپرست سایت
۴- نیما مضروب: معاون اجرایی
۵- محمد مطهری: معاون روابط عمومی
۶- فائزه میری: قائممقام
۷- پیمان تاجیک: دبیرکل
۸- آرمیتا ثابتی اشرف: علیالبدل
۹- آرش بدیعمدیری: علیالبدل
۱۰- حسین بهادری: بازرس
نشریهی سمن و آخرین شمارهی سمپادیا
هشتم آبان89، بچههایی که مسئولیت بخش نشریه را عهدهدار شده بودند یک شماره حاضر کردند که با هیچ متر-و-معیاری به خواستهها و اهداف ما شباهت نداشت.
به ناچار محمدعلی اعرابی دوباره دست به کار شد و 5 آذر89 شمارهی دهم نشریه را پس از یکسال با تلاش شبانهروزی و یک نفرهاش درآورد. یادش بخیر، همه چیز دیگر آماده شده بود، نشریه به خوبی گردآوری شد ولی برای چه مخاطبینی؟ دیگر سمپادی وجود نداشت. پنج آذرماه 89، دهمین و آخرین شمارهی نشریهی سمپادیا برای همیشه آماده شد و روی سایت سمپادیا قرار گرفت.
مجمع ِ عمومی دوّم ِ سمن
اول دی ماه با کلی تلاش برای برگزاری دوبارهی یک مجموع عمومی، جلسهی رسمی دیگری تشکیل دادیم و در آن آغاز به فعالیت بنیاد را اطلاعرسانی کردیم. در این جلسه، همانطور که در عکسها هم مشخص است؛ رضا گلشنمهرجردی از سازمان سمپاد نیز حضور داشت. گلشنمهرجردی از دلسوزان سمپاد است و از دورههای بسیار قدیم همراه آقای اژهای برای سمپادیها تلاش کرده و زحمت کشیده. در این چند ساله که سازمان منحل شد و میان مدیران مختلف دست-به-دست میشد؛ برخلاف بسیاری از کسان که رفتند، در بازماندهی سمپاد ماند و برای بچههای سمپادی واقعی تلاش کرد. جا دارد همینجا از وی نیز تقدیر کنیم.
در این جلسه از ضوابط آییننامهای که با همفکری سعید زارعیان برای بنیاد نوشته بودم، و برنامههای بنیاد رونمایی شد. فقط دعوت میکنم از مدیران عریض و طویل جمهوری اسلامی، به تلاشهای ما که یک تیم کوچک چهار و گاهی پنج نفره بودیم؛ و به حاصل همفکریهایمان که طراحی ساختار بنیاد سمپادیا و اساسنامهی سمن بوده؛ نگاهی بیاندازند و با حاصل ساعتها هماندیشی و جلسات چندصدنفرهی خودشان مقایسه کنند. اساسنامهی سمن سمپادیا را با اساسنامهی بنیاد نخبگان مقایسه کنند. آییننامهی بنیاد را بخوانند و با دستگاههای عریض-و-طویلشان مقایسه کنند. از حق نگذریم، کار چه گروهی کارشناسانهتر است؟!
آییننامهی بنیاد سمپادیا را بارگیری و مطالعه کنید
تلاشها برای ثبت و تثبیت بنیاد
آنچه من و سعید در ذهنمان داشتیم، اول تسخیر سمپاد و سپس کودتایی علیه باشگاه دانشپژوهان جوان بود. در گام اول سعی کردیم امتیاز و مسئولیت برگزاری آزمون المپیادهای مدارس سمپاد را به طور تمام-و-کمال دریافت کنیم. تیمی جمع کردیم شامل 15 نفر از دارندگان مدالهای طلای المپیادها. طوریکه هیچکس نمیتوانست به توان علمی ما خدشه و ایرادی وارد کند. همه چیز خوب پیش میرفت و در سمپاد مشکلی وجود نداشت. برای جلب رضایت وزارتخانهی آموزش-و-پرورش طرح زیر (که جرح و تعدیل شدهی طرح اصلی بود) را سعید نوشت و در نامهی رسمی به وزارتخانه ارسالاش کردیم.
طرح برگزاری المپیادهای علمی توسط سمن سمپادیا را بارگیری و مطالعه کنید
تاسیس گروه سمپاد در فیسبوک
اواخر پاییز89 من رفته بودم به دانشکدهی سعید (زارعیان) و داشتیم دربارهی کارهای خودمان گفتگو میکردیم. در سایت دانشکدهشان نشسته بودیم و دربارهی مسائل زیادی بحث میکردیم. یادم هست لپتاپ جلویم بود و داشتم در فیسبوکم میگشتم که ناگهان از سعید پرسیدم راستی ما چرا گروه اختصاصیای در فیسبوک نداریم؟ تجربهی 360 یاهو دربارهی ما کاملن جواب داده بود و آن زمان که کم کم، همه داشتند به عضویت فیسبوک درمیآمدند، باز هم میتوانست مثل یاهو، سمپادیها را دور هم جمع کند، بلافاصله در همان غروب (2ژانویهی 2011) این گروه را زدم:
و سعید و محمد مطهری و چند نفر دیگر از مدیران سمپادیا را ادمین گروه کردم. 24 ساعت بعد آنقدر شگفتزده شدم که حالم فقط در همان استاتوسی که در پروفایلم گذاشتم قابل شرح بود. گروه ظرف24ساعت از هزارنفر گذشته بود و امروز هم که بیش از 21هزار عضو دارد باید از زحمت همهی ادمینهای گروه تشکر کرد. هدف اصلی من از تاسیس این گروه گرفتن خبر از بچههای شهرهای مختلف بود. بسیاری از بچهها عضو سمپادیا نبودند و میشد از طریق فیسبوک جامعتر کسب اخبار کرد. گرچه گروه هیچ وقت به آنچه در ذهنم داشتم تبدیل نشد، امّا از معدود حرکتهای خوباش راضی هستم.
فلج کردن سمپاد
بیست و سوم دی ماه سال 1389، حمیدرضا حاجیبابایی، وزیر منحوس آموزش-و-پرورش دولت محمود احمدینژاد؛ در جلسهی هیات امنای سازمان سمپاد در اردوگاه شهید بابایی تهران؛ مصوبهای 12بندی را به تصویب رساند که طی بندهای 3 و 4 آن، آزمون و مسئولیت گزینش دانشآموزان مدارس سمپاد به آموزش-و-پرورش استانها و مناطق واگذار میشد. این جلسهی نحس، آخرین جلسهی هیات امنای سمپاد بود. چرا که در تاریخ 27 دی 1389 توسط رئیس شورای عالی اداری، که همان رئیس دولت، محمود احمدینژاد بود؛ هیات امنای سمپاد ملغی شد و شورای سیاستگذاری مشترکی با باشگاه دانشپژوهان جوان، مسئولیت هیات امنای هر دو نهاد را بهطور مشترک برعهده گرفت.
پاسخ آموزش-و-پرورش به ما
اواخر زمستان پاسخ ضد-و-نقیضی از وزارتخانه دریافت کردیم. به ما اعلام شده بود که برای کسب امتیاز درخواستی باید در یک مناقصه شرکت کنیم. این جواب ابلهانهترین جوابی بود که میتوانست داده شود؛ بنیاد سمپادیا یک سمن (سازمان مردم نهاد) ناسودبر بود و ما هم اعلام کرده بودیم که داوطلبانه و بیطمع مالی حاضر به کار کردن هستیم؛ کاملن مشخص بود که دارند ما را سرکار میگذارند و خبرهایی در پشت درهای بسته هست.
«سال 1390: شکست و پایان همه چیز»
هنوز مهر نامهها و اسناد جدید سمن خشک نشده بود که شنیدن خبری همه چیز را برای ما تمام کرد:
دولتی که ما را وادار به شرکت در مناقصه و روند اداری مرسوم برای گرفتن حق برگزاری المپیاد کرده بود، حالا همان ایدهی ما را گرفت و هم سمپاد و هم المپیاد ایران را نابود کرد. 28 فروردین 1390 خبری روی خروجی پایگاه اطلاعرسانی دولت قرار گرفت، بدین شرح که:
«دولت به منظور انجام اصلاحات ساختاری و حذف واحدهای موازی و یکپارچهسازی امور پژوهشی و اعمال مدیریت واحد با ادغام سازمان ملّی پرورش استعدادهای درخشان و باشگاه دانشپژوهان جوان وابسته به آموزش-و-پرورش و تشکیل مرکز ملّی پرورش استعدادهای درخشان و دانشپژوهان جوان موافقت کرد.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی دولت، شورای عالی اداری بنا به پیشنهاد مشترک وزارت آموزش-و-پرورش و معاونت توسعهی مدیریت وسرمایهی انسانی رئیس جمهور با ادغام سازمان ملّی پرورش استعدادهای درخشان و باشگاه دانشپژوهان جوان وابسته به آموزش-و-پرورش با کلیهی امکانات، تجهیزات، نیروی انسانی، امکانات، تجهیزات و تعهدات با عنوان «مرکز ملی پرورش استعدادهای درخشان و دانش پژوهان جوان» موافقت کرد.
بر اساس این مصوبه، پژوهشگاه مطالعات آموزش-و-پرورش با کلیهی امکانات، تجهیزات، نیروی انسانی و تعهدات در سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی ادغام میشود.
همچنین به منظور ایجاد زمینهی مناسب برای برنامهریزی آموزشی و پرورشی آموزش از راه دور، تمامی وظایف، اختیارات، امکانات و تجهیزات موسسهی آموزش از راه دور وزارت آموزش-و-پرورش به وزارت مذکور منتقل میشود تا حسب مورد در «سازمان مدارس غیر دولتی و مشارکتهای مردمی»، «معاونت پرورشی» و «معاونت آموزشی» این وزارتخانه توزیع و جایابی شود.
بر اساس این مصوبه، عنوان مراکز آموزش از راه دور در وزارت آموزش و پرورش به «مدرسه آموزش از راه دور «تغییر میکند و وزارت آموزش-و-پرورش موظف است طی مدت 3 ماه آییننامههای مورد نیاز در این زمینه را اصلاح و یا تهیه و برای تصویب به شورای عالی آموزش-و-پرورش ارایه کند.
همچنین وزیر آموزش-و-پرورش مسئول اجرای این مصوبه بوده و دبیرخانه شورای عالی اداری، گزارش اجرای آن را به شورا ارایه می کند.»
22 اردیبهشت 90، با حکم حمیدرضا حاجیبابایی؛ مهری سویزی، به عنوان رئیس مرکز ملّی پروررش استعدادهای درخشان و دانشپژوهان جوان منصوب شد. مهری سویزی پیش از این حکم، مشاور حاجیبابایی و مدیر کل امور بانوانان وزارت آموزش-و-پرورش بود. با آمدن سویزی آزمون ورودی سمپاد با آزمون مدارس نمونه دولتی ادغام شد و سوالات هوش آن بهطور کامل حذف شدند و سویزی که خود از دستهی متوسطها بود؛ سعی کرد عقبمانده را سوا کند و باقی را راهی مدارس به اصطلاح استعداد درخشان. این نتیجهی گماشتن یک انسان بهغایت بیکفایت و بیفکر و نادان در سمتیست که کوچکترین تخصصی و اطلاعاتی از آن ندارد. در دورهی سویزی شاهکارهایی چون آزمون تکمیل ظرفیت و ثبتنام بیآزمون و هزار-و-یک مسئلهی ناراحتکنندهی دیگر پیش آمد. این بیبند-و-باریهای مدیریتی نتیجهی تصمیمگیریهای غیرکارشناسانهی دولت بیکفایت وقت و عدم اهتمام مجلس و دیگر مراکز نظام جمهوری اسلامی به وضعیت آموزشی کشور بود. نتیجهی این بیبند-و-باری، نابودی نهال ِ پرمحصولی بود که سالها برایش زحمت کشیده شده بود و سرمایهگذاریهای مادی و معنوی فراوانی رویاش کرده بودند. عدهای کاشتند و دار-و-دستهی بیسواد احمدینژاد به آتش کشیدندش.
بله، ما درخواست کردیم که بگذارید المپیادها را ما سمپادیها با متدهای روز دنیا طراحی و برگزار کنیم، ولی در عوض، آنها کل سازمان سمپاد و باشگاه دانشپژوهان جوان را تبدیل به معاونتی در آموزش-و-پرورش کردند. با وجود اینکه باشگاه همیشه رقیب ما (سمپاد) بود و هیچ وقت رابطهی خوبی نداشتیم، اما عمیقن معتقدم تبدیل سمپاد و باشگاه به یک معاونت در وزارت ناکارآمد آموزش-و-پرورش فقط موجب از بین رفتن ظرفیتها و تواناییهای دانشآموزان ایرانی خواهد شد و از این پس، ما نه سمپاد و سمپادیای خواهیم داشت و نه المپیاد و المپیادی.
مهری سویزی که با مدیریت کریه خود، همه چیز را به باد داده بود؛ برای اولین بار با اعلام آمار تعداد مدارس جدیدالتاسیس سمپاد؛ عمق فاجعهای که برای سمپاد اتفاق افتاده بود را برای ما روشنتر کرد. طبق اعلام رسمی او، در سال تحصیلی 88-89 تعداد 338 مدرسه در 92 شهر با حدود 60 هزار و 200 دانشآموز فعال بوده است. از این تعداد 168 واحد دبیرستان بوده در 84 شهر. در سال تحصیلی 89-90 تعداد مدارس به 358 مدرسه میرسد. در سال تحصیلی 90-91 نیز به رقم 439 مدرسه و در سال تحصیلی 91-92 به رقم 538 مدرسه با 106 هزار و 345 دانشآموز. و در نهایت در سال 92-93 با 660 مدرسه در 122 شهر و 204 منطقهی کشور، در مجموع 150 هزار دانشآموز در مراکز موسوم به استعداد درخشان مشغول به تحصیل شدند.
حالا کسی نیست که سرکار سویزی را استیضاح کند که آیا ایران 150 هزار تیزهوش دارد؟!! با چه اسلوب و غربالی تیزهوشهای جامعه را با آزمونی بدون سوال هوش از باقی دانشآموزان جدا کرده است؟ وقتی سوال هوش وجود ندارد، چرا به اینها تیزهوش اطلاق میشود؟
در مدت چهار سال تعداد مدارس تیزهوشان کشور دو برابر شد و ظرفیت پذیرش دانشآموزان نیز قریب به دو و نیم برابر. به نظر نمیرسد در وزارت آموزش-و-پرورش دولت احمدینژاد یک انسان عاقل پیدا میشد. چون با این دادهها و اطلاعات، قطعن باید به سلامت عقل سویزی و باقی مدیران آموزش-وپرورشی شک کرد. اینها یا خود احمق هستند، یا میپندارند که مردم احمق هستند و مسائل را تشخیص نمیدهند.
«سال 1392″
دوّمین گردهمایی سمپادیها در کرج: اشکها و لبخندها
پس از این همه سختی و به ثمر نرسیدن تلاشهایمان با تلاشهای مثالزدنی بچههای کانون دانشآموختهگان، پس از سه سال؛ دومین گردهمایی و جشن بزرگ سمپادیها در کرج به تاریخ 15 اُم شهریور و در تالار فلاحنژاد برگزار شد. تعداد حاضران این جشن باورنکردنی بود و بزرگترین گردهماییایست که تاکنون توسط سمپادیها به سرانجام رسیده و امید دارم چنین اتفاقی باز هم بیافتد، به خصوص در نقاط مختلف این کشور و توسط سمپادیهای شهرهای دیگر.
رئیس جدید ممپاد
دیماه 92 خبرگزاری تسنیم گزارش داد که علیاصغر فانی، وزیر وقت آموزش-و-پرورش دولت روحانی؛ حسین شجاعی را به ریاست مرکز استعدادهای درخشان و دانشپژوهان جوان که معاونتیست در وزارت آموزش-و-پرورش است، برگزیده. حسین شجاعی دارای مدرک دکترای فیزیک با گرایش گرانش ونسبیت عام از دانشگاه شهیدبهشتی است. وی در کارنامهی علمی و اجرایی خود، بیش از ۱۵ سال تدریس درس فیزیک، بهصورت حقالتدریس و فوق برنامه، درپایههای راهنمایی و دبیرستان استعدادهای درخشان، حدود ۷ سال تدریس دروس تخصصی در مقاطع مختلف دانشگاه، بیش از ۴۰ ماه مدیریت مرکز راهنمایی تیزهوشان علامهحلّی۱، عضویت شورای پژوهش اعجاز قرآن، مشاور انجمن فیزیک ایران و معاون آموزشی و تحصیلات تکمیلی دانشکده علوم دانشگاه شهیدبهشتی را داراست.
با تمام این وجود، باید صبر کرد و دید که حسین شجاعی و دولت تدبیر و امید میتواند روزنهای برای گشایش وضع فعلی آموزش نخبهگان کشور بگشاید یا خیر.
سخن آخر
حسادت و طمع پول صاحبان کارتلهای مدارس زنجیرهای غیر انتفاعی عاقبت سمپاد را نابود کرد. سلسله مراتب ِ کودنگمار ِ آموزش-و-پرورشی که نیکتر آنست بر سَر دَرَش بنویسند: «اتحادیهی ابلهان» نیز در کسی را آورد که افتخارش تغییر نام سمپاد به شاد بود و با راهانداختن قارچگونهی مدارس موهوم طلایهداران عملن عقبماندهها را جدا کرد و فرستاد به مدارس معمولی تا باقی متوسطها باهوش تلقی شوند. بله اینچنین بود که سمپادی که روزی ورودی هر دورهاش حداکثر صد نفر در شهری بزرگ چون تهران و کرج بود؛ حالا هر مدرسهی طلایهدارش صدنفری در هر پایه ورودی جذب میکرد. سمپاد نابود شد. سمپاد هویتاش را از آزمونهایاش میگرفت. آزمونهایی که غربالی بودند برای جداکردن باهوش و تیزهوشها از متوسطها. این غربال نابود شد و در نتیجه کسی که بیآزمون ِ هوش سمپاد، وارد این مدرسهها شده، دیگر اسماش تیزهوش نیست. هماکنون تمام مدارس سمپاد تبدیل شدهاند به زیرمجموعهی مدرسههای آموزش-و-پرورشهای منطقه و مدیران و معلمهای آن ها توسط این وزارتخانه تامین میشود. دیگر از کتابهای تکمیلی نشر سمپاد خبری نیست. آزمونهای سمپاد با مدارس نمونه دولتی برگزار میشود و …
فقط امید داریم که وضع بهتر شود…