پساسمپاد

گروه‌نوشت دانش‌آموخته‌گان سمپاد

پساسمپاد

گروه‌نوشت دانش‌آموخته‌گان سمپاد

پساسمپاد پیش‌تر در بلاگر، وردپرس و بلاگ دات کام قرار داشت. این آوارگی و مهاجرت‌های ناخواسته به دلیل مشکلات و محدودیت‌هایی بود که از سوی قدرت حاکمه به فضای اینترنت تحمیل شده. پس از مشکلات فراوان خوشبختانه یک خدمات‌دهنده‌ی مردم‌دار داخلی در زمینه‌ی بلاگ‌نویسی یافتیم و تصمیم گرفتیم که بایگانی کامل "پساسمپاد" را به بلاگ بیان منتقل کنیم. در راه این انتقال‌ها و آوارگی‌ها متاسفانه کامنت‌ها و تعدادی فایل و عکس از دست رفتند...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

نویسنده: ندا پاکدامن

اشیا را برای تو آفریدم و تو را برای خودم

از آخرین کلمه‌ای که هنگام ادای آن روحم را گرو گذاشتم مدت‌هاست که می‌گذرد

«نَفِختُ فیهِ مِن روحی»

انگار دیروز بود که گفتند «إقراء باسم رَبّک الذی خلق»، خواندم و بشر شدم. اولین آوازم مصادف بود با داغی که بر پشتم زدند و مرا از موجودات جدا کردند. کنیه‌ام «الله» بود و هدفم تقرب، به ناکجا آبادی که بعدها اقلیم هر کجا آباد نامیده شد.

گفتند بخوان اما   آگاه نشو     ببین و بگذر     برو   اما دل نبند. برو … برو ولی بدان که الّذین لا یَرجونَ لقاءنا و رضوا بالحیاة دنیا وای به حالشان. ما هم فراموش نکردیم، اما یادمان رفته چه چیزی را نباید فراموش کنیم.

***

شروع شد. نیازهایم، فریادهایم، کابوس‌هایم، هراز گاهی خنده‌ها و گاه گاهی گریه‌ها، داستان مردی که قهقهه می‌زند یا شاید می‌خندد.

انسان شدم و به واسطه‌ی داغی که بر پشت داشتم نیازها یکی یکی شروع به بلعیدن «من»ی کرد که همچون کرم دنبال صدفی برای حفاظت بود.

نیاز به جنگ، عشق، دین ، تنفر، انقلاب، مهر، اجتماع، غریزه، نور-هرچند گروس می گوید «سطر ها در تاریکی جا عوض می کنند»-، نفت، نم، ورق، گریز، درندگی، استقرار، جریان، بال، مسیر، روح، زبان، معرفت، نیاز به درک، آوار، سیمان، نیاز به موریانه که هر وقت خواست مرا ببلعد ذره…ذره…، نیاز به گرما که جریان خونم را هر وقت سرمای درونم جامد کرد، دوباره ذوب کند، نیاز به غار، زغال تا بنویسم، سنگ تا بمانم، روح تا شاهد باشد، و خاک… و خاک تا صندوقی شود امین، برای دفن کاه‌ها و کوه‌هایی از جنس فکر، خاک برای ریختن، خاک برای تجمع برای گرد آمدن برای قانون برای سیاست برای تبلور قدرت و دفن اسارت، خاک برای این‌که هر وقت ترسیدم، هر وقت فکر کردم اسیرم، هر وقت شُش‌هایم مسئولیت گریزی کردند و خفقان به سراغم آمد، به کرم‌های خاکی نگاه کنم که چطور در حفره‌ها می لولند، و از اینکه جای بیشتری برای لولیدن دارم به خود ببالم.

نیاز‌هایم زمینه ساز مهارت‌ها شدند.

مهارت نبرد، مهارت به دست گرفتن سلاح، مهارت عبور، مهارت دوست داشتن، مهارت رهگذر بودن، مهارت درد کشیدن، مهارت پنهان شدن از طلوع تا غروب پشت نقاب میان تهی یک نام سه حرفی با دو هجای بی‌مفهوم، مهارت تظاهر، مهارت تراوش رایحه‌ی مانا همچون راسو، مهارت داشتن وفای سگ و غرور قاطر

حسین می گفت «من انسانم من شعور همه آفاق هستم»           مهارت دروغ

انگار همین دیروز بود که با کوس انا الحق منصور اولین جوخه‌ی اعدام به یک شعور خدایی مزین شد.

انگار همین دیروز بود که صادق گفت «من یک نفر خوشبخت واقعی‌ام» و غرق در لذت تجربه ی دوباره‌ی زهدان، به صندوق امین خاک پناه برد.

انگار همین دیروز بود که به واسطه‌ی همان داغ، مقاوم‌ترین مخلوقات شدم تا بر تب ویروس میلاد غلبه کنم و در انتظار بازنشستگی باشم، با سابقه  درخشان صد سال بندگی،

بندگی کسی که خَلَقَ فسوّی و کسی که قدّرَ فَهَدی به سوی مقصد دردناک وصال

با تمام این دردها آفرید و ندا داد:

وَاصتنعتکَ لِنفسی                          !!

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی