پساسمپاد

گروه‌نوشت دانش‌آموخته‌گان سمپاد

پساسمپاد

گروه‌نوشت دانش‌آموخته‌گان سمپاد

پساسمپاد پیش‌تر در بلاگر، وردپرس و بلاگ دات کام قرار داشت. این آوارگی و مهاجرت‌های ناخواسته به دلیل مشکلات و محدودیت‌هایی بود که از سوی قدرت حاکمه به فضای اینترنت تحمیل شده. پس از مشکلات فراوان خوشبختانه یک خدمات‌دهنده‌ی مردم‌دار داخلی در زمینه‌ی بلاگ‌نویسی یافتیم و تصمیم گرفتیم که بایگانی کامل "پساسمپاد" را به بلاگ بیان منتقل کنیم. در راه این انتقال‌ها و آوارگی‌ها متاسفانه کامنت‌ها و تعدادی فایل و عکس از دست رفتند...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

نویسنده: امیرپوریا مهری

ما چگونه ما شدیم؟

شاید این نوشتار اوّلین گام باشد برای ثبت آنچه «تاریخ شفاهی سمپاد» می‌نامیم‌اش. برای بررسی این‌که بر ما چه گذشت و چگونه همدیگر را یافتیم و چگونه من و تو، ما شدیم. چگونه این فرهنگ شکل گرفت، تشکل یافتن را آموخت و چگونه کمر به قتل این فرهنگ بستند. گرچه می‌دانم که این نوشتار هم تیری‌ست در تاریکی. مثل تمام تلاش‌های قبلی‌مان: که البته به جد سعی کرده‌ام تمام-و-کمال آن‌ها را در همین نوشته مبثوت و مکتوب نمایم.

توجه: ممکن‌ست بسیاری از تاریخ‌ها و نام‌ها دقیق نباشند، این نوشتار هدف‌اش این‌ست که بسیاری را به واکنش وادارد تا تاریخ شفاهی دقیق‌تری بتوان تنظیم کرد. بسیاری از نکته‌هایی که در این نوشتار آمده، منحصر به فعالیت‌هایی بوده که خودم در آن‌ها شرکت داشته‌ام، اگر بچه‌های یزد، مشهد یا هرجای دیگر ایران، فعالیتی انجام داده‌اند، ازشان دعوت می‌کنم که ما را خبردار کنند؛ ما به سهم خودمان اطلاع‌رسانی و فعالیت کرده‌ایم. خودم هم علاقه نداشتم این نوشتار منحصر به تهران و کرج باشد، امّا مسئله این‌ست که از سایر شهرها بی‌اطلاع بوده‌ام. امیدوارم بچه‌های دیگر شهرها نیز فعالیت‌های‌شان را همچون ما اطلاع‌رسانی کنند. بنابراین ممکن‌ست پس از رسیدن اطلاعات موثق جدید، بخشی از تاریخ‌ها و نام‌ها را ویرایش کنم یا چیزی به آن بیفزایم. چه می‌شود کرد که خاصیّت تارنوشت این‌ست.

«تیزهوشان ِ پیشا 57″

نخستین مدرسه‌ی مختلط تیزهوشان در سال55 زیر نظر فرح پهلوی در میدان آرژانتین تاسیس شد و برنامه‌ی فرح برای این مدرسه تربیت رجال دوره‌ی ولی‌عهد؛ رضای پهلوی بود. درسال56 توافق‌نامه‌ای با دانشگاه‌های برکلی و استنفورد آمریکا امضا شد که دانش‌آموخته‌گان مدرسه‌ی تیزهوشان برای ادامه‌ی تحصیل، مستقیم راهی این دانشگاه‌ها شوند. اهمیت این مدارس برای شاه تا حدی بود که برای سرکشی از وضع تحصیلی دانش‌آموزان به مدرسه‌ی الوند (میدان آرژانتین) می‌آمد. (در آن سال‌ها محمدرضا پهلوی فقط برای شرکت در جشن‌های 2500ساله در مجامع عمومی حاضر می‌شد.) در واقع با هدف مهم ذکر شده، فرح پهلوی، سازمان‌ ملّی ‌پرورش‌ استعدادهای‌ درخشان را به صورت سازمانی جدا از نظام آموزش عمومی کشور (که حتا وزیر آموزش-و-پرورش وقت هم راهی بدان نداشت) زیر نظر دفتر خودش تاسیس کرده بود. در سال56 مدرسه‌ی تهرانپارس و در سال57 مدرسه‌ی بریانک هم به مدرسه‌ی الوند اضافه شدند. هم‌زمان از سال55 در شهر کرمان نیز مدرسه‌ی کوچکی دایر شده بود و به گزینش و جذب دانش‌آموزان سرآمد می‌پرداخت. در سال57 نیز مدرسه‌ی شهر مشهد افتتاح شد. در آستانه‌ی انقلاب57، در مجموع 938 دانش‌آموز در 5 مدرسه‌ی مختلط شهرهای تهران، کرمان و مشهد؛ در سه پایه‌ی اول تا سوم راهنمایی مشغول به تحصیل بودند.

البته اگر بخواهیم دقیق‌تر باشیم، تاریخ مدارس تیزهوشان در ایران؛ به سال 1346 بازمی‌گردد که دبستان تیزهوش «هشدار» شروع به کار کرد. در سال‌ 1347 نیز اداره‌ی کل‌ امور کودکان‌ و دانش‌آموزان‌ استثنایی در وزارت‌ آموزش-و-پرورش تاسیس شد و در سال‌ 1348 اولین‌ مدرسه‌ی‌ رسمی استعدادهای‌ درخشان به نام‌ مرکز آموزش‌ کودکان تیزهوش، تحت‌ نظارت‌ اداره‌ی فوق‌، کارش را آغاز کرد و جایگزین دبستان هشدار شد. اما فرح پهلوی نمی‌خواست که رجال دوره‌ی ولی‌عهدش در نظام عمومی آموزش دیده باشند، بنابراین همه‌چیز را به خدمت دفتر خودش درآورد و با مرکز آموزش‌ کودکان تیزهوش وزارت‌ آموزش-و-پرورش هم کاری نداشت.

سرنوشت 5 مدرسه‌ی تیزهوشان زیر نظر دفتر فرح، از انقلاب 57 تا سال61 نامشخص است و نیاز به تحقیق و بررسی دارد. درباره‌ی سرنوشت مرکز آموزش‌ کودکان تیزهوش نیز، از بعد انقلاب 57 مدرکی در دست نیست و مشخص نیست که دانش‌آموزانش چه سرنوشتی داشتند.

«دهه‌ی شصت»

اما از سال61 دو مدرسه‌ی پسرانه و دخترانه زیر نظر دفتر معاونت کودکان استثنایی (عقب افتاده‌ها) آموزش-و-پرورش شروع به کار می‌کنند. گویا گزینش دانش‌آموزان این دو مرکز توسط فارغ‌التحصیلان و معلمان همان مدارس قبل از انقلاب (مدارس تحت نظر فرح پهلوی) انجام شده بود. البته مشخص نیست که فارغ‌التحصیلان مذکور، دوره‌ی دبیرستان خود را در کجا و چگونه طی کرده‌اند و فقط این را می‌دانیم که طراحی سوال‌های آزمون جذب تیزهوشان سال 61 توسط همان فارغ‌التحصیلان انجام شده بود.

نیمه‌ی اول دهه‌ی شصت؛ دو مدرسه‌ی پایتخت که هنوز زیر نظر دفتر کودکان استثنایی‌ها فعالیت می‌کردند؛ در معرض خطر تعطیلی بودند. دولت چپ‌گرای آن سال‌ها با هر مدرسه‌ای خارج از نظام همگانی مخالف بود و همه را تعطیل کرد الا مدارس زنجیره‌ای اسلامی که زورش به آن یکی نرسیده بود. فقط مانده بود دو مدرسه‌ی تیزهوشان پایتخت. مسئولان مدرسه که می‌خواستند جلوی تعطیلی را بگیرند؛ با هم‌فکری بچه‌های مدرسه چیزی راه انداختند به نام: نمایشگاه دستاوردهای تیزهوشان. «حازم فریپور» و دوستانش مسئولیت این کار را عهده‌دار شدند تا در بهار63 این نمایشگاه برگزار شود. شش ماه زحمت بچه‌های مدرسه برای این نمایشگاه به این نقطه ختم شد: جناب وزیر وقتی برای بازدید از مدرسه و این نمایشگاه آمده بود؛ آخرین افاضه‌ای که نمود تا برای همیشه در نزد دانش‌آموزان آن دوره‌ی مدرسه حک شود؛ این سخن گران‌بها بود:«که چی؟!» گرچه همه‌ی بچه‌ها و مسئولان مدرسه شک نداشتند که پس از آن بازدید جناب وزیر، دیگر نباید امیدی به آینده داشت و احتمالن این آخرین سال تیزهوشان است؛ اما بین همان هیئت دولتی‌ای که برای بازدید از مدرسه آمده بودند، شخصی بود به نام «جواد اژه‌ای»، وزیر مشاور و رئیس سازمان بهزیستی؛ کسی که دستاورد و تلاش دانش‌آموزان تیزهوش آن‌قدر چشمش را گرفت تا با خروج از صندلی وزارت؛ سازمانی را پایه‌گذاری کند برای آموزش همین بچه‌های تیزهوش. جواد اژه‌ای لیسانس روان‌شناسی‌اش را در سال1350 از دانشگاه اصفهان گرفته بود و دکترای همین رشته را به سال 1360 از دانشگاه وین.

 تاسیس سمپاد

با تلاش او 14 اردیبهشت سال 1366 سازمانی ثبت شد به نام سمپاد؛ سازمانی که برخلاف تمام سازمان‌های دولتی هیچ نداشت؛ نه ساختمانی داشت؛ نه هیچ چیز دیگر. شاید تنها نهاد دولتی تاریخ جمهوری اسلامی بود که با عشق -و نه هیچ چیز دیگر- شکل گرفت.

برای بچه‌های سمپادی اساسنامه‌ی سمپاد را که به امضای میرحسین موسوی، نخست‌وزیر وقت رسیده بود را؛ به همراه چند مدرک دولتی دیگر جمع‌آوری کرده‌ام، خواندن‌شان خالی از لطف نیست:

اساسنامه‌ی سمپاد را بارگیری و مطالعه کنید

«دهه‌ی هفتاد»

دهه‌ی هفتاد برای سمپاد بیشتر مترادف با توسعه است. توسعه‌ی برنامه‌ریزی شده‌ی کمی و کیفی سمپاد. اما هم‌زمان سازمان سمپاد با یک مسئله‌ی عجیب روبرو می‌شود: حسادت! شخص و ارگانی نبود که به این مجموعه حسادت نکند. اولین شخصی که به طور رسمی علیه سمپاد اقدام کرد؛ غلامعلی حدادعادل بود. وی که سمت‌های گوناگونی نظیر معاون و مشاور وزارت خانه‌ی آموزش-و-پرورش را در کارنامه‌ی خود داشت؛ در گام اول مدارس زنجیره‌ای فرهنگ را در سال 1371 تاسیس کرد. در سال‌های اولیه، مدیریت این مدارس با شخص غلامعلی حدادعادل بود که بعدها به پسرش فریدالدین واگذار شد. مدارس دخترانه را طیبه ماهروزاده، همسر حدادعادل مدیریت می‌کند. مدارس فرهنگ بر علوم انسانی متمرکزند. اما تفاوت نگاه شخصی مثل حدادعادل به مقوله‌ی آموزش را به راحتی می‌توان از عملکرد همین مدارس تشخیص داد. مدارس فرهنگ گزینش دارند: مصاحبه‌ای سیاسی عقیدتی. این‌جا را بخوانید. یا این‌جا را. خاطرات و نوشته‌ی یک درس خوانده‌ی دبیرستان فرهنگ که این‌گونه مدرسه‌ی سابقش را توصیف می‌کند: «…دبیرستان فرهنگی که در آن سیلی، اخراج و پرونده‌سازی حرف اول را می‌زند…» داستان برخوردهای سلیقه‌ای مثل اخراج فرزند عطاالله مهاجرانی، به خاطر دعوای پسر حدادعادل با وزیر وقت ارشاد، ثبت‌نام نکردن فرزند جلایی‌پور؛ اخراج دانش‌آموزانی که آیت‌الله منتظری را به مرجعیت تقلید خود برگزیده بودند؛ تنبیه بدنی دانش‌آموزی که اعتراض کرده بود چرا به مرجع تقلیدش –منتظری- توهین می‌شود و داستان‌های تاسف‌برانگیز دیگری که منش و نگرش حدادعادل و خانواده‌اش و هم‌فکرهایش را به مقوله‌ی آموزش-و-پرورش نشان می‌دهد. حدادعادل برای مدارس فرهنگ یک هیئت امنا تشکیل داد که شامل خودش و اشخاصی چون علی لاریجانی، محسن رفیق‌دوست، غلامرضا شافعی، ابوالفضل توکلی‌بینا و خانم موحدی می‌شدند. اساسنامه‌ی مدارس فرهنگ طبق گفته‌ی فریدالدین حدادعادل از روی اساسنامه‌ی مدارس رفاه نوشته شده است.

لازم به توضیح است که ریشه‌ی مدارس رفاه، از مدرسه‌ی دخترانه‌ی رفاه در تهران نشات می‌گیرد که بنا به خاطرات مدون اکبر هاشمی رفسنجانی؛ این مدرسه با ایده‌ی او و پس از سخنرانی‌ای که در جمع روحانیون و بازاریان تهران (اعضای فعلی حزب موتلفه‌ی اسلامی) در هیئت انصار داشت؛ شکل گرفت. بعدها وی به همراه باهنر، رجایی و بهشتی؛ بنیاد فرهنگی رفاه را در حدود سال 52 تاسیس کردند که به مدیریت و گسترش این مدارس زنجیره‌ای دخترانه تابه‌کنون می‌پردازد. مدارس رفاه سابقه‌ی علمی-پژوهشی چندانی ندارند و افتخارات اولین مدرسه‌ی دخترانه‌ی رفاه نیز، بیشتر به حوزه‌ی سیاست مربوط می‌شود. از جمله مهم‌ترین آن‌ها استقرار کوتاه مدت روح‌الله خمینی در این مدرسه پس از ورود به ایران در سال 1357 می‌باشد. علاوه بر این، مدرسه‌ی دخترانه‌ی رفاه محل تشکیل دولت موقت، جلسات شورای انقلاب و تصمیم‌گیری در خصوص سران دستگیرشده‌ی رژیم سابق بود. همچنین رجایی و منتظری در اوایل انقلاب، سلاح‌هایی که طی انقلاب به دست مردم افتاده بود را جمع‌آوری کرده و در زیرزمین این مدرسه انبار و نگهداری می‌کردند. همچنین تعدادی از افسران عالی‌رتبه‌ی ارتش شاهنشاهی در پشت‌بام این مدرسه اعدام شدند. این‌ها تالار افتخارات این مدرسه هستند! {منبع}

از سال 1366 تا 1374 مسئولیت المپیادهای ایران با مرکزی بود به نام: «مرکز المپیادهای علمی کشور» سمپادی‌ها اکثر مواقع، همه‌ی اعضای تیم‌های المپیاد جهانی ایران را تشکیل می‌دادند. همین مسئله حسادت آموزش-و-پرورشی‌ها و صاحبان مدارس زنجیره‌ای رقیب (سمپادی‌ها هیچ‌وقت آن‌ها را رقیب خود به حساب نمی‌آوردند؛ ولی صاحبان این مدارس نگرشی برعکس داشتند) را برانگیخته بود.

آموزش-و-پرورشی‌ها که درو شدن تمام مدال‌های المپیادهای علمی را تاب نمی‌آوردند؛ با کمک حدادعادل (که دخترش عروس بالاترین مقام جمهوری اسلامی‌ست) در شهریور 1374 چیزی تاسیس کردند به نام باشگاه دانش‌پژوهان جوان تا این‌گونه افتخارات سمپاد را به نام خود بزنند. حسادت مسئله‌ای بود که همیشه باعث چراغ‌خاموش حرکت کردن ِ سمپاد می‌شد. با لابی حدادعادل در شورای عالی انقلاب فرهنگی؛ اساسنامه‌ی این نهاد در تاریخ 10 آبان 1373 تایید شده بود و مسئولیت المپیادهای ایران را تمام-و-کمال به این نهاد داده بودند.

در نهایت سال79 نیز قانون تجمیع تصویب می‌شود (مصوب 10 اسفند1379 شورای عالی اداری) و طی آن اختیارات سازمان سمپاد زیر یوغ آموزش-و-پرورش استان‌ها می‌رود.

به زعم جواد اژه‌ای، دوره‌ی وزارت محمدعلی نجفی (1367-1376) بر وزارت‌خانه‌ی آموزش-و-پرورش یکی از بهترین دوره‌های سمپاد بود و کمترین درگیری‌ها و مشکلات با این وزارت‌خانه وجود داشت.

با دوم خرداد و آمدن خاتمی، برخلاف تصوری که می‌رفت، وزرای بی‌کفایت آموزش-و-پرورش او (حسین مظفر و مرتضا حاجی) هیچ کمکی به سمپاد نکردند و برخی مواقع نیز مشکلاتی ایجاد کردند. خاتمی که هم دخترش درس‌خوانده‌ی سمپاد بود و هم خودش در اصفهان دوست اژه‌ای بود؛ در دوران ریاست‌جمهوری‌اش که هر 9 روز یک مشکل توسط جناح مقابل برای دولتش به‌وجود می‌آمد؛ هیچ وقت فرصت نکرد نگاهی درست و منطقی به وزارت آموزش-و-پرورش و سمپاد و به طور کلی نظام آموزش عمومی داشته باشد. وزرای آموزش-و-وپرورش او هم به هیچ وجه کارآمد نبودند.

«نیمه‌ی اوّل دهه‌ی هشتاد خورشیدی (80-85)»

در تیر84 با تشکیل دولت محمود احمدی‌نژاد؛ جواد اژه‌ای که از شهریور 68 مشاور فرهنگی ریاست جمهوری در تمام دو دوره‌ی شانزده ساله‌ی رفسنجانی و خاتمی بود؛ از این سمت برکنار شد. بدین ترتیب با کاهش نفوذ وی در دولت، جایگاه سمپاد نیز متزلزل شد. از طرفی محمود احمدی‌نژاد که هم خودش و هم کابینه‌اش از لحاظ مدارک دانشگاهی شهره‌ی خاص و عام هستند؛ از همان ابتدا روی خوشی به سمپاد نشان نداده و با استدلال‌های نظیر توزیع عادلانه‌ی فرصت‌ها، خواهان حذف آن بودند. این در ظاهر قضیه است و در پس ِ ماجرا؛ شکل‌گیری کارتل‌های مدارس غیرانتفاعی زنجیره‌ای دیگری را می‌بینیم که هر یک به نوعی می‌خواهند سمپاد نابود شود. صاحبان این کارتل‌ها که معلوم نیست بر چه معیاری این همه مجوز احداث مدرسه گرفته‌اند؛ اکثریت از نزدیکان دولت محمود احمدی‌نژاد بودند و نیازی به معرفی بیشتر ندارد.

انجمن دانش‌آموخته‌گان استعدادهای درخشان یزد

به نوشته‌ی بچه‌های دانش‌آموخته‌ی یزد، این انجمن در سال 1385 تاسیس شد. و گویا دو نوع گردهمایی دارند: گردهمایی معروف به پاتوق که اولین چهارشنبه‌ی هر ماه انجام می‌شود. و گردهمایی‌های 11 فروردین که هر ساله انجام می‌شود.

کانون دانش‌آموخته‌گان سمپاد کرج

انجمن ِ دانش‌آموختگان ِ مراکز سمپاد کرج در تاریخ 25 آبان ماه 1380 به منظور گردهمایی و ارتباط موثر و پویای دانش‌آموخته‌گان مراکز شهید سلطانی و فرزانگان تاسیس شد. هیئت امنای این انجمن متشکل از 5 عضو اصلی و 2 عضو علی‌البدل است که هرساله طی انتخاباتی تعیین می‌شوند و اداره‌ی فعالیت‌های کانون را به مدت یک سال بر عهده می‌گیرند.

گروه کوهنوردی سمپاد کرج

گروه ِ کوهنوردی سمپاد ِ کرج، زیرمجموعه‌ی کانون دانش‌آموخته‌گان ِ سمپاد ِ کرج است و از بیستم ِ اردیبهشت ماه 1383 با صعود به قله‌ی پهنه‌سار آغاز به کار کرد. هدف از تاسیس این گروه، ایجاد فرصت‌های بیشتر برای شناخت متقابل اعضا و کسب تجربه‌های نو در زمینه‌هایی غیر از علمی – پژوهشی بوده است. گروه کوهنوردی سمپاد کرج تاکنون اجرای بیش از 80 برنامه را در کارنامه‌ی خود دارد و ماجراجویان و ورزشکاران سمپادی، گاه در قلب جنگل‌ها، گاه در دلِ غارها، گاه در دامنه‌ی کوه‌ها و گاه در میان کویرها به گشت و کشف زیبایی‌های بکر طبیعت پرداخته‌اند. اکنون پس از گذشت ده سال از اجرای اولین برنامه و پس از طیِ فراز و نشیب‌های بسیار، اعضای گروه همچنان در پیِ تجربه‌هایی بکر به جای-جای ایران سفر می‌کنند و هنوز در پیِ ساختنِ خاطراتی خوش با همراهان و همکلاسی‌های قدیمیِ خود در جایی غیر از کلاس‌های درس هستند. گروه کوهنوردی سمپاد کرج زیر نظر هیئت کوهنوردی استان البرز فعالیت می‌کند و گروهی ثبت شده در فدراسیون کوهنوردی و صعودهای ورزشی ایران است.

 نشریه سازمان سمپاد

«سال 1386 خورشیدی»

از اواسط دهه‌ی هشتاد؛ بچه‌مسئول‌هایی که بنابه سفارش پدر مبارک‌شان نتوانسته بودن به سمپاد راه یابند و همچنین بچه‌پولدارهایی که شُل‌کردن ِ جیب ِ پدر مبارک‌شان هم نتوانست مدخلی برای ورودشان به دژ مستحکم سمپاد باشد؛ لجن‌پراکنی‌هایی را علیه این سازمان شروع کردند. لجن‌پراکنی‌های رسانه‌ای نظیر غلط بودن و حذف چند سوال آزمون؛ توگویی سازمان عریض و طویل سنجش، تاکنون تمام کنکورها را بی‌هیچ اشتباه و مشکلی به سرانجام رسانده که سازمانی کوچک چون سمپاد را به خاطر اشتباه چند سوال کنکورش توبیخ کرد. صدا-و-سیمای لجن‌پراکن نیز – که خودش نیز از سمپاد کمتر از دیگران عقده نداشت – فقط با پخش‌کردن اعتراضات اولیای این به اصطلاح دانش‌آموزان (که والدین‌شان فکر می‌کردند خیلی باهوش هستند و حالا که در آزمون رد شده‌اند؛ قطعن مشکل از آزمون است، نه ضریب هوشی فرزندشان!) و پخش نکردن جوابیه‌های سازمان سمپاد به خوبی از این جریان ضدسمپادی حمایت کردند. به هر حال رژیم جمهوری اسلامی کم رئیس و معاون و… ندارد و همه هم مبتلا به عادات ماهانه و روزانه‌ی ثبت سفارش. به هر حال خوشحالیم که تا زمانی که اژه‌ای بر سر ِ کار بود، نگذاشت بچه‌های خنگ این جماعت راهی به سمپاد داشته باشند و سفارش‌ها راهی به جایی نبرد. سالم بودن آزمون سمپاد؛ و تاکید بر گزینش دانش‌آموزان فقط بر اساس ضریب هوشی؛ و نه گزنینش عقیدتی و سیاسی و قبول نکردن سفارشات مسئولان کشوری و لشکری برای ثبت‌نام بی‌آزمون فرزندشان در سمپاد؛ بلای جان سازمان سمپاد شد. به واقع در کشوری که نظامی مریض بر آن حاکم است و این بیماری به تمام جامعه نشر داده شده؛ سالم بودن یک نهاد، به معنای حرکت خلاف جهت اجتماع و عرف، پذیرفتنی نیست. سمپاد یا باید نابود می‌شد و یا مثل سایر نهادهای کشوری آلوده می‌گشت.

در سال 1386 دولت محمود احمدی‌نژاد که سرش شلوغ بود و قصد مدیریت جهانی داشت، مانع سفر بچه‌های سمپادی به مسابقات روبوکاپ برن آمریکا شد. گویا رفتن فک-و-فامیل جناب رئیس و معاون‌اش به آمریکا، نقش مهم‌تری در مدیریت جهانی داشت تا سفر علمی دانش‌آموزان و دانشجویان ایرانی به ینگه‌ی دنیا.

 

بلاگ گروهی میهن‌بلاگ

داستان شکل‌گیری سمپادیا از آنجا شروع شد که نیما مضروب در سال86 وبلاگ گروهی سمپادیا را تشکیل داد تا سنگ بنای ما شُدن‌مان گذاشته شود. این وبلاگ مورد استقبال دانش‌آموزان تهران و بعدها کرج قرار گرفت و دوستی‌های فراوانی سر کامنت گذاشتن‌ها شکل گرفت. با این‌که وبلاگ بسیار مورد توجه واقع شده بود و ترافیک زیادی هم جذب کرده بود، و همچنین به علت مشکل میهن بلاگ در محدودیت تعداد فقط ده نفر نویسنده، چندین شعبه هم پیدا کرده بود؛ ولی در نهایت با باگ‌ها و خطاهایی که پایگاه‌داده‌های میهن‌بلاگ پیدا کرد؛ بلاگ از دست رفت و از طرفی دیگر با ورود نیما به دانشگاه و تغییر و تحول دغدغه‌های‌اش، وبلاگ به فراموشی سپرده شد.


«سال 1387 خورشیدی»

تشکیل سایت سمپادیا

چندان طول نکشید تا محمد مطهری آستین‌های‌اش را بالا زد و گروه‌نوشت سمپادیا را تیر87 برای ادامه‌ی این سنت راه‌اندازی کرد. گرچه بسیاری می‌گفتند که دیگر این سمپادیا، آن سمپادیای قدیم نمی‌شود، ولی با گذشت مدت بسیار کوتاهی ورق برگشت. سایت سمپادیا در ابتدا فقط یک بلاگ وردپرس بود که بعدها فروم هم به آن اضافه شد. با راه‌اندازی سایت جوّ عجیبی به وجود آمد؛ بسیاری از بچه‌ها با این‌که هر کدام بلاگ شخصی داشتند، ولی در سمپادیا هم می‌نوشتند؛ هم بچه‌های تهران و هم بچه‌های کرج که آن زمان اکثریت از طریق یاهو360 با هم در ارتباط بودیم. روزهای اوّل فروم روزهای سختی بودند، چهار پنج نفر را تصور کنید که هرکدام با یکی دو ID در بخش‌های مختلف فروم دائمن پست می‌گذاشتند تا فروم سوت و کور نباشد، و در نتایج جستجوی گوگل بالا بیاید تا بتواند بچه‌های سمپادی را جذب کند، بچه‌ها کم کم از بلاگ به سمت فروم هم آمدند. نمی‌شود فراموش کرد که آن روزها چقدر زحمت کشیده‌شد تا فروم سمپادیا به آنچه امروز می‌بینید تبدیل شود. فروم سمپادیا در فروردین 1388 به 1400 عضو رسید و حالا 19 هزار عضو سمپادی از سراسر جهان دارد.

دیدارها و گردهمایی‌های سمپادیا

شاید بهترین نتیجه‌ای که از فروم سمپادیا گرفتیم، برنامه‌های دیدار و گردهمایی‌های سمپادی بود. تعداد این گردهمایی‌ها بسیار زیادست و بیشترشان هم در تابستان‌ها انجام شد. در این گردهمایی‌ها مسائل زیادی مورد بررسی قرار می‌گرفت، از وضعیت سمپاد تا مدیریت سایت و تعیین مدیران تاپیک‌ها و… خوشبختانه این سنت هنوز فراموش نشده و هر باری که پس از مدت‌ها به فروم سر می‌زنم، مشاهده می‌کنم کارهای زیادی در این زمینه انجام شده. اگر می‌خواهید از این گردهمایی‌ها اطلاعات بیشتری کسب کنید به فروم سمپادیا مراجعه کنید.

نشریه‌ی سمپادیا

تا آن‌جا که من اطلاع دارم، سنگ بنای نشریه را محمدعلی اعرابی گذاشت. خاستگاه نشریه سوالی فلسفی بود که هر چه تلاش کردیم نتوانستیم پاسخی قطعی برای آن بیابیم. امّا یک واقعیت وجود داشت و آن مخاطبان نشریه بودند. شماره‌ی دهم نشریه‌ی سمپادیا در پنجم آذر89 منتشر شد و این آخرین شماره‌ی نشریه بود. چون سمپاد منحل شده بود و دیگر مخاطبی وجود نداشت که برای آن بنویسیم. نشریه‌ی سمپادیا یگانه نشریه‌ی مدنی دانش‌‌آموزی در تاریخ ایران بود، که توسط دانش‌‌آموزان جرقه خورد، توسط آن‌ها تهیه شد، با هزینه‌ی شخصی‌شان توزیع شد و به دست بچه‌های سمپادی سراسر کشور رسید. این چند خط را می‌نویسم برای ثبت در تاریخ. چون ما کاری کردیم که تمام سازمان‌های عریض و طویل کشوری و حتا سازمان‌های نظامی‌ای چون بسیج هم از توان انجام‌اش عاجزند. سمپادیا چنین قدرتی داشت، چون آن‌چه سمپادیا را سمپادیا کرد، پشتیبانی یک سازمان نظامی و یا یک دولت نبود؛ پشتیبان سمپادیا، عشق ده‌هاهزار دانش‌آموز سمپادی بود که می‌خواستند مدرسه‌ی محبوب‌شان را حفظ کنند. نشریه‌ی سمپادیا از طریق ایمیل به هماهنگ‌کننده‌های سراسر کشور (هماهنگ‌کننده‌ها کسانی بودند که نشریه را چاپ و در مدرسه‌شان توزیع می‌کردند) ارسال می‌شد و با پول تووجیبی بچه‌های سمپادی چاپ و توزیع می‌شد. بی‌هیچ بودجه‌ای، بی‌هیچ برنامه‌ریزی سازمانی و فقط و فقط با عشق بچه‌ها…

اولین انتشار نشریه

پیش‌شماره‌ی اول، در آبان 87 آماده شد. گرچه روی آن زده‌بودیم «دوهفته‌نامه» اما روند کاری ماهانه شد. پیش‌شماره‌ی نخست تنها در ده مرکز توزیع شد. با هزینه‌ی شخصی خود بچه‌ها.

دومین انتشار نشریه

با تلاش‌ها و پیگیری همه‌ی بچه‌ها؛ پیش‌شماره‌ی دوم، آذر ماه 87 در سیزده مرکز توزیع شد.

سومین انتشار نشریه

شماره‌ی صفرم نشریه، بهمن 87 آماده شد و با همکاری بیست هماهنگ‌کننده (کسانی که نشریه را دانلود و تکثیر و در مدرسه‌های‌شان توزیع می‌کردند) در بیست مدرسه توزیع شد. با توزیع شماره‌ی صفرم نشریه، تعداد اعضای فروم سمپادیا از مرز 1000 نفر گذشت. در این شماره متن خداحافظی اژه‌ای منتشر شده بود.

خداحافظی اژه‌ای

دی87 اژه‌ای توسط دولت احمدی‌نژاد برکنار شد و اعتمادی جایگزین آن شد. خبر خداحافظی اژه‌ای شوک عجیبی بود برای همه‌ی سمپادی‌ها. زمزمه‌هایی که درباره‌ی انحلال سمپاد همه‌جا شنیده می‌شد؛ با خبر خداحافظی اژه‌ای کم کم داشت رنگ حقیقت به خود می‌گرفت.

متن خداحافظی اژه‌ای که در تارگاه nodet.net قرار گرفته بود؛ در آخرین شماره‌ی فصلنامه‌ی استعدادهای درخشان (زمستان 1387) نیز منتشر شد.

متن خداحافظی در فصلنامه‌ی سمپاد را بارگیری کنید و بخوانید

برکناری اژه‌ای یک اقدام غیرقانونی توسط دولت احمدی‌نژاد بود. چرا که طبق اساسنامه‌ی سمپاد، ابتدا می‌بایست در اردیبهشت 88 جلسه‌ی هیئت امنا تشکیل می‌َشد و سپس هیئت امنا در این خصوص تصمیم‌گیری می‌کرد. ولی علی‌احمدی (وزیر احمدی‌نژاد) حکم برکناری اژه‌ای را به دفتر سمپاد ارسال کرد و در 16 دی 1387 سیدمحمد اعتمادی را به عنوان سرپرست این سازمان معرفی کرد. و سرانجام در 6 تیر 1388 او را طی حکمی به مدت دو سال به سمت ریاست سازمان سمپاد منصوب کرد.

پس از اژه‌ای دو شیوه برای نابودی سمپاد پیش گرفته شد: اول تغییر آزمون و شیوه‌نامه‌ی آن و در نهایت یکسان کردن آزمون با مدارس نمونه دولتی و حذف آن!! دوم تاسیس قارچ گونه‌ی مدارسی با نام طلایه‌داران که هیچ کدام از استانداردهای حداقلی مراکز سمپاد را نداشتند. اعتمادی که گویا سمپاد را با شبه‌دانشگاه پیام‌نور و پولـِشگاه-دانشگاه آزاد اشتباه گرفته بود؛ فکر می‌کرد باید در هر ده‌کوره‌ای یک مدرسه سمپاد احداث کند و هر شهر بزرگی هم چند ده مرکز داشته باشد. در سال تحصیلی 87-88 مجموع تعداد دبیرستان‌های سمپاد 136 واحد در 66 شهر بود. اما این میزان از اسفند87 که اعتمادی سرپرست سمپاد شد ناگهان به 168 واحد در 84 شهر برای سال تحصیلی 88-89 رسید.

از دیگر کارهای جالب غفاری اعتمادی تهیه‌ی انواع و اقسام منشورها بود! گویا تحت تاثیر یک فدراسیون ورزشی، وی نیز لازم می‌دید برای هر کاری در مدارس، یک منشور تهیه کند: منشور آموزشی دوره‌ی راهنمایی تحصیلی و متوسطه‌ی مدارس استعدادهای درخشان؛ منشور اخلاقی دانش‌آموزی مدارس استعدادهای درخشان و….


چهارمین و پنجمین انتشار نشریه

شماره‌ی یکم در اسفند 87 به بیش از 20 مرکز ارسال شد و در این زمان تعداد اعضای سایت از 1200 نفر گذشته بود. شماره‌ی دوم هم که ویژه‌نامه‌ی نوروز 88 بود، قبل از عید در مراکز توزیع شد.


«سال 1388 خورشیدی»

تقویم سال 88 سمپاد

بنیاد نخبگان و سمپاد

بنیاد نخبگان که یکی از نهادهای زالوسازی استعدادها در جمهوری اسلامی است، و تا زمانی که اژه‌ای بر سر کار بود؛ در کنار باشگاه دانش‌پژوهان جوان؛ دشمنان شماره‌ی یک سمپاد بودند و هرزگاهی اقدام به لجن‌پراکنی‌هایی درباره‌ی فرارمغزها و کوبیدن این مسئله چون چماق بر سر سمپاد می‌کردند؛ با آمادن گربه‌نره تبدیل شد به دوست و همکار سمپاد. و جالب این‌که بنیاد نخبگان به طور رسمی اعلام کرد که از این پس، از سمپاد به عنوان یکی از مراکز نخبه‌پرور حمایت خواهد کرد!! دریغا که چه کسی باید از چه کسی حمایت می‌کرد! (ر.ک. خبرنامه داخلی سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان؛ پیش‌شماره‌ی اول؛ 31فروردین88)

 

ششمین انتشار نشریه

شماره‌ی سوم نشریه، اول اردبیهشت ماه 1388 در بیش از بیست مرکز توزیع شد.

شورای هماهنگی و مطالعات راهبردی سمپاد

دستپخت دیگر اعتمادی، تشکیل شورای هماهنگی و مطالعات راهبردی سمپاد؛ که به گفته‌ی خودش شامل گروهی بود از کارشناسان مسایل آموزش-و-پرورش و تعدادی از نخبگان علمی کشور که عمدتن(؟!) از دانش‌آموخته‌گان مدارس سمپاد بودند. و قرار بود برای مطالعه و برنامه‌ریزی راهبردی مدارس سمپاد فعالیت کنند. طبق مستندات این شورا در این تاریخ‌ها جلسه برگزار کرد:

  • سه‌شنبه 1 اردیبهشت 88
  • سه‌شنبه 15 اردیبهشت 88
  • سه‌شنبه 29 اردیبهشت 88
  • سه‌شنبه 12 خرداد 88

گویا تمام جلسات در دفتر سمپاد و با حضور سرپرست سمپاد (اعتمادی) برگزار شد. این همه نشست انجام شد تا در نهایت بیانیه‌ی اهداف و ماموریت‌های مدارس استعدادهای درخشان منتشر شود! ویژگی‌های مطلوب دانش‌آموخته‌گان!! و شاخص‌های مورد انتظار از دبیران و کادر آموزشی مدارس، از جمله موارد ذکر شده در این بیانیه بود!

(ر.ک. خبرنامه داخلی سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان؛ پیش‌شماره‌ی دوم؛ 31اردیبهشت88)

از دیگر شاهکارهای اعتمادی، تدوین پیش‌نویس منشور اخلاقی دانش‌آموزان مدارس استعدادهای درخشان؛ آیین‌نامه‌ی احراز صلاحیت اخلاقی دانش‌آموزان؛ طی جلساتی در 16 و 17 اردیبهشت 88 بود.

اعمتادی به شیوه‌ی مالوف مدیران جمهوری اسلامی در مدت کوتاه مدیرتش آن‌قدر نشست و جلسه و… برگزار کرد که ذکر همه‌ی آن‌ها در این نوشتار به سان ذکر مصیبت است برای نعش سمپاد!

بخشی از سخنان گهربار اعتمادی در همایش مدیران دبیرستان‌های استعدادهای درخشان، تاریخ 20 فروردین 88 که طرز تفکر حقیقی وی را به مقوله‌ی آموزش نخبه‌ها نشان می‌دهد:

«…این مشتریان، هم حکومت است و عناصر زیرمجموعه‌ی حکومت که تامین‌کننده‌ی منابع ما هستند، هم اولیای دانش‌آموزان هستند که در واقع فرزندان‌شان را می‌خواهند به دست ما بسپارند تا آن ویژگی‌ها و آن خصلت‌ها و آن ممیزه‌ها و مشخصه‌ها نهایتن در وجودشان اتفاق بیفتد، و هم غیر از نهادهای بالادستی و حکومتی، خود آموزش-و-پرورش متقاضی اصلی این محصولات است. اگر ما توانستیم محصولات‌مان را جوری تعریف کنیم و جوری عرضه بکنیم که مشتری این محصول روزبه‌روز زیادتر بشود، طالب بیشتری پیدا بکند، آینده‌مان تضمین است…»

(ر.ک. خبرنامه داخلی سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان؛ پیش‌شماره‌ی دوم؛ 31اردیبهشت88)

هفتمین انتشار نشریه

شماره‌ی چهارم نشریه نیز در اواخر اردیبهشت ماه، آماده  و در بیش از بیست مرکز توزیع شد. در این هنگام تعداد اعضای فروم سمپادیا از 1550 نفر گذشت.


انحلال موزیانه‌ی سمپاد در سومین نگاشت برنامه‌ی درسی ملّی

هشتم و نهم تیرماه 1388، در محل اردوگاه شهیدباهنر تهران؛ جلسات کمیسیون‌های کاری هفت‌گانه‌ی برنامه‌ی هم‌اندیشی بررسی و ارایه‌ی سومین نگاشت برنامه‌ی درسی ملّی برگزار می‌شد که نمایندگان سازمان سمپاد (سید محمد اعتمادی، علی محمودی و رضا گلشن مهرجردی) نیز حضور داشتند تا اعتراض سمپادی‌ها را به گوش مسئولان برسانند.

در بند 1/4/2/4 نگاشت دوم برنامه‌ی درسی ملی، تصویب شده بود:

«دانش‌آموز مستعد، ترجیحن در محیط عمومی آموزش-و-پرورش، ولی با مراقبت و هدایت و مشاوره‌های علمی خاص، تحصیل خواهند کرد و تنها آن دسته از دانش‌آموزانی که از بهره‌ی هوشی بسیار بالا برخوردارند، در محیط‌های جدا آموزش می‌بینند. اساسن، در مرحله‌ی متوسطه‌ی اوّل (دوره‌ی راهنمایی تحصیلی)، جداسازی محیط منتفی است.»

در این بند، انحلال سمپاد با ظرافت تمام طراحی شده بود و صاحبان کارتل‌های مدارس غیرانتفاعی زهر خود را ریخته بودند.

نمایندگان سمپاد به سه کمیسیون «تولید برنامه‌ها و مواد، اجرا و ارزشیابی از برنامه‌ی درسی»، «راهبردهای یاددهی-یادگیری و ارزشیابی پیشرفت تحصیلی» و «محتوا و حوزه‌های یادگیری» رفتند و سعی کردند که دولت را راضی کنند، بند فوق را اصلاح نماید.

 

شماره‌ی پنجم نشریه

مهر88 سال دوم نشریه با انتشار شماره‌ی پنجم در مراکز آغاز شد. این شماره آغاز یک سری کدورت‌های نابه‌جا بود. قضیه از این قرار بود که در این شماره تمام مطالب توسط یک «گروه دوستی نزدیک به هم» تهیه شده بود (غیر از مطلب حسام موسوی‌مهر، که آن هم قبلن در بلاگ سمپادیا منتشر شده بود) اما دوستان گلایه کننده که نشریه را نشریه «آن گروه» می‌نامیدند، هیچ کدام، هیچ مطلبی برای نشریه نمی‌فرستادند. در واقع چند روزی مانده بود به تاریخ روال انتشار نشریه، که ما بچه‌های «آن گروه» مجبور می شدیم با نوشتن مطلب نشریه را کامل کنیم. کسی همکاری نمی‌کرد ولی با این حال گلایه می‌کردند که نشریه را بچه‌های «آن گروه» می‌گردانند. به هر حال در زمان انتشار این شماره، سایت از 2200 عضو گذشت و ما همچنان امیدهای زیادی داشتیم.


از رویه‌ی جدید نشریه تا انتشار پرحاشیه‌ترین شماره‌ی نشریه

شماره‌ی پنجم که توزیع شد، بچه‌ها به پیشنهاد من برای لزوم داشتن جلسات مکرر و ثابت، پاسخ مثبت دادند و از هفته‌ی پایانی مهر88، هر پنج شنبه غروب در باغ‌آینه؛ جلسه‌ای دو و گاه سه ساعته داشتیم که دامنه‌ی بحث‌های ما تا چند ساعت بعدش هم در خیابان و کافه و… ادامه پیدا می‌کرد. در جلسات، ما همیشه منتظر مطالبی بودیم که هرگز نمی‌رسید و دست آخر خودمان می‌بایست برای انتشار به موقع نشریه، مطلبی حاضر می‌کردیم. شماره‌ی ششم که در 27 آبان آماده شد، پرحاشیه‌ترین شماره بود و بسیاری حتا حاضر به توزیع‌اش در مراکزشان نشدند؛ کاریکاتور زیر که به سفارش و تاکید من در نشریه چاپ شده بود؛ مورد اعتراض بسیاری قرار گرفت و مجبور شدیم که آن را حذف کنیم و متن جایگزین‌اش کنیم.

کاریکاتور اعتمادی

این شماره قرار بود با یک صفحه‌بندی جدید عرضه شود، اما به خاطر ناهماهنگی‌های ما، صفحه‌بندی انجام نشد و نشریه با ظاهر شکیلی منتشر نشد. کاریکاتور، صفحه‌بندی و«آن گروه»ای بودن تمام نویسندگان این شماره (باز هم به علت این‌که هیچ مطلبی برای ما ارسال نشده بود) آن را به پرحاشیه‌ترین شماره بدل کرد. گرچه در زمان انتشارش تعداد اعضای سایت از 2500 نفر هم گذشته بود. نکته‌ی بعدی هم موضع گرفتن اکثریت بچه‌ها علیه تندروی‌های من بود؛ چون به عقیده‌ی بسیاری از آن‌ها برخی از این تندروی‌هایی که با اعمال سلیقه‌ی من داشت انجام می‌شد، موجب شکست پروژه‌ی گسترش سایت و نشریه می‌گردید. و توزیع چنین نشریه‌ای دیگر به سادگی گذشته نخواهد بود. اما موضوعی که باید به نیکی از آن یاد کنم، برقراری و تداوم ما با وجود تمام اختلاف سلیقه‌های‌مان بود. تجربیات بعدی‌ام در دانشگاه‌ها نشان داد که اختلاف سلیقه در دانشگاه به سادگی یک حرکت مدنی را به انحطاط می‌کشاند ولی در مورد سمپادیا هرگز این‌گونه نشد.

 

استعفای اعتمادی

محمد اعتمادی اواخر آبان ماه 1388 استعفا داد و در سوم آذر ماه، با استعفای وی موافقت شد. پس از او محمدعلی غفاری، سرپرست پیشین معاونت آموزش و نوآوری وزارت آموزش-و-پرورش؛ به ریاست سازمان منصوب شد. اعتمادی مدت‌ها پیش از استعفایش، در 17 شهریور 88، عبدالحسین حیدری تفرشی را به سمت معاون امور آموزشی و تربیتی سمپاد منصوب کرده بود. پیش‌تر، علی محمودی در این سمت خدمت می‌کرد. عبدالحسین حیدری تفرشی مشاور محدعلی غفاری در معاونت آموزش و نوآوری وزارت آموزش-و-پرورش بود. حیدری تفرشی تا زمان معارفه‌ی رئیس جدید سمپاد، سرپرستی سازمان را برعهده داشت.

 

شماره‌ی هفتم نشریه

شماره‌ی هفتم، 25آذرماه88 با صفحه‌بندی جدید هنگامی که توزیع می‌شد، بیش از 2700 نفر به سایت سمپادیا پیوسته بودند.

 

شماره‌ی هشتم نشریه

25دی 88 وقتی شماره‌ی هشتم توزیع می‌شد و سایت 3000 اُمین عضوش را هم پذیرفته بود؛ کم کم تردید داشت در دل ما جایش را باز می‌کرد. اکثریت دست‌اندرکاران نشریه، یعنی من و محمدعلی اعرابی و سعید زارعیان و آرمین مطهر و ناهید گودرزی و پوریا باقری و امین رحیمی و طاهره محمدی و امیر شهلی؛ همه دانشجو بودیم و آن روزها آغاز دوره‌ی جدیدی در زندگی‌مان بود با دغدغه‌های جدیدتر. گرچه بچه‌های دانش‌آموز هم کنارمان بودند، مثل گلاره گودرزی، یاسمین رضایی، ساینا غفرانی، محمد مطهری، ندا مکرم و باقی عزیزان … که کمک‌های بی‌دریغ‌شان باعث شد تا نشریه روندی مناسب پیدا کند. ما همچنان هر هفته پنج‌شنبه‌ها جلسات باغ آینه را برگزار می‌کردیم و برای هماهنگی بیشتر با باقی بچه‌ها، جلساتی هم با حضور آنها داشتیم.


آخرین تلاش‌ها

25بهمن88 شماره‌ی نهم نشریه که توزیع شد، دیگر شک به یقین تبدیل شد: داشتیم بالای سر مرده یاسین می‌خواندیم. آخرین جلسه‌ی پنج‌شنبه تشکیل شد و تمام. همه چیز تمام شد.

شاید آن واژه‌ی «تمام» و آن «.» برای شما یک تمام و یک نقطه‌ی معمولی باشد، ولی برای ما بیشتر یادآور یک بغض است. بغض تلاش‌هایی که کردیم و …

 

تجمع اعتراضی 11 بهمن88

دوم بهمن‌ماه نوشتاری با عنوان « هشتاد و هشتم: استعدادهای درخشان، قطعه‌ی چند؟ ردیفِ چند؟ *ویژه سمپاد*» روی تارگاه رضا امیرخانی قرار گرفت.

با اشتراک‌گذاری و بالا گرفتن بحث‌ها و اعتراضات؛ در شبکه‌های اجتماعی توافق شد که در روز 11 اُم بهمن، تمام سمپادی‌ها برای اعتراض در مدارس‌شان تجمع کنند؛ در شهر تهران نیز قرار شد که همه به مقابل اداره‌ی آموزش-و-پرورش در خیابان سرپرست (جنب فرزانگان) برویم.

روز هفتم بهمن، رضا امیرخانی در تارگاه‌اش نوشته‌ای را منتشر می‌کند و با برگزاری این تجمع به لحاظ شرایط ویژه‌ی کشور مخالفت می‌کند. این نوشته از تارگاه وی حذف شده؛ می‌توانید عکس آن را در زیر ببینید:

پستی که رضا امیرخانی از وبلاگش حذف کرد

به هر تقدیر ما تجمع را برگزار کردیم و جمعیت خوبی هم آمد. نیروهای لباس‌شخصی و نیروی انتظامی و گارد حضور داشتند. امیرخانی خودش هم به توصیه‌ی اژه‌ای برای آرام کردن فضا به محل آمده بود. او به همراه ناصرزاده سعی کردند ابتدا نیروهای امنیتی و لباس‌شخصی را متقاعد کنند که فضا سیاسی نیست و سپس جمعیت بچه‌ها را به مدرسه‌ی فرزانگان هدایت کردند. سپس نیروهای گارد وارد عمل شدند و اجازه‌ی خروج نمی‌دادند؛ با رایزنی امیرخانی و ناصرزاده اجازه دادند که راهی باز شود و بچه‌ها را آرام آرام از محل دور کنند. در عصر آن روز اما حدود 15 نفر از پسرهای جمعیت توسط لباس‌شخصی‌ها و گارد بازداشت شدند و با تعهد همان شب آزاد شدند. کسی نبود که شب را در بازداشت بماند.


«سال 1389: سال صبر و استقامت»

جشن 89 سمپادی‌های کرج

اردیبهشتی پر از امید: نخستین گردهمایی سمپادی‌ها در کرج

29 اردیبهشت 89 وقتی جشن و گردهمایی بزرگ سمپادی‌ها در تالار فلاح‌نژاد کرج به پایان رسید؛ امید زیادی در میان بچه‌های سمپادی شکل گرفت. گردهمایی با تلاش‌های کانون دانش‌آموخته‌گان برگزار شد و خوشبختانه بیش از 1500 نفر به این جشن آمده بودند.


خردادی برای شروع: تاسیس ِ سازمان ِ مردم‌نهاد

اساس‌نامه‌ی سمن را هیات موسس که اسامی‌شان در زیر آماده در تاریخ 22خرداد ِ 1389 !!! تنظیم و تایید کردیم برای ثبت رسمی. این تاریخ هم عطف به یک سال قبل‌ترش داشت و هم عطف به 22 خرداد 1367، زمانی که هیات وزیران وقت، اساسنامه‌ی اصلاحی و ماده واحده‌ی وابستگی سمپاد به وزارت آموزش-و-پرورش را تصویب کرده بود. (در PDF اساسنامه‌ی سمپاد تمام این مدرک را ضمیمه کرده‌ام)

هیئت موسس سمن سمپادیا: نیما مضروب، امیرپوریا مهری، سعید زارعیان، محمد مطهری، آرمیتا ثابتی‌اشرف

برای علاقه‌مندان، اساسنامه‌ی سمن را این‌جا می‌گذارم تا بخوانید و بررسی کنید که در همین اساسنامه‌ی سمن هم، چقدر برای ماندگار بودن این حرکت سرمایه‌گذاری فکری کردیم.

اساسنامه‌ی بنیاد سمپادیا را بارگیری و مطالعه کنید

ما شورای صنفی یا کانون بازنشستگی نیستیم

قرار نبود سمن سمپادیا، کانون بازنشستگان باشد. دانش‌آموخته‌گان را جمع کند و خدماتی برایشان تدارک ببیند. قرار نبود شورای صنفی باشد، به مانند شوراهای صنفی دانشجویی. صنفی وجود نداشت. سمن سمپادیا برای جنگ پایه‌گذاری شد. جنگ با کسانی که می‌خواستند سمپاد را نابود کنند. اما ما در محاسبه‌ی توان دشمنان خود اشتباه بزرگی کرده بودیم. سمپاد به سان کودک خردسالی بود که به دست جلاد ِ قوی‌هیکلی افتاده؛ به او حکم داده‌اند که ببُر سر این کودک را؛ دست-و-پا زدن این کودکی که تا چندی بعد، سرش جدا شده و روی سینه‌اش قرار خواهد گرفت، نمود واقعی تلاش‌های ما برای حفظ سمپاد بود.

 

مجمع ِ عمومی اوّل ِ سمن

چهارشنبه 20 مرداد ِ 1389 هر کدام ما وقتی به ساختمان مرکزی سازمان ِ جوانان می‌رفتیم تا در سالن کنفرانس‌اش، نخستین مجمع عمومی سمن سمپادیا را برگزار کنیم، هیچ کدام پیش‌بینی نمی‌کردیم که به نقطه‌ی امروز برسیم. جوانی و آرمان‌گرایی اجازه نمی‌داد روی دیگر ِ سکّه، یعنی شکست را هم در نظر داشته باشیم. جلسه‌ی مجمع با حضور 27 نفر از اعضای سایت برگزار شد. قبل از جلسه، من و سعید تمام مسائل را بررسی و طرح ریزی کرده بودیم، قرار شد شورای مرکزی هفت نفره داشته باشیم با دو عضو علی‌البدل؛ طبق روال سازمانی به یک بازرس هم نیازمند بودیم. از هفت نفر شورای مرکزی، طبق قرار قبلی قرار شد که دبیرکل اگر پسر شد براساس تعداد رای‌ها، قائم‌مقام را از بچه‌های فرزانگان بگذاریم، همین اتفاق هم افتاد. پنج نفر دیگر هم را برای این سمت‌ها طرح ریزی کرده‌بودیم: سرپرست سایت (قرار گذاشتیم سعید بشود)، سرپرست نشریه قرار بود محمدعلی اعرابی بشود که به جلسه نیامد، حتا سایر بچه‌های تحریریه‌ی نشریه، هیچ کدام نبودند! از حاضرین دعوت کردیم برای این سمت، امین اقرلو قبول زحمت کرد. نیما مضروب را به سمت معاون اجرایی دعوت کردیم، و محمد مطهری هم عهده‌دار قسمت روابط عمومی شد، جایی که هم توانایی‌اش را داشت و هم قدرت کاری‌اش را؛ و در نهایت یک سرپرست تبلیغات.

۱- میلاد حمزه: مدیر تبلیغات
۲- امین اقرلو: سرپرست نشریه
۳- سعید زارعیان: سرپرست سایت
۴- نیما مضروب: معاون اجرایی
۵- محمد مطهری: معاون روابط عمومی
۶- فائزه میری: قائم‌مقام
۷- پیمان تاجیک: دبیرکل
۸- آرمیتا ثابتی اشرف: علی‌البدل
۹- آرش بدیع‌مدیری: علی‌البدل
۱۰- حسین بهادری: بازرس

نشریه‌ی سمن و آخرین شماره‌ی سمپادیا

هشتم آبان89، بچه‌هایی که مسئولیت بخش نشریه را عهده‌دار شده بودند یک شماره حاضر کردند که با هیچ متر-و-معیاری به خواسته‌ها و اهداف ما شباهت نداشت.

به ناچار محمدعلی اعرابی دوباره دست به کار شد و 5 آذر89 شماره‌ی دهم نشریه را پس از یک‌سال با تلاش شبانه‌روزی و یک نفره‌اش درآورد. یادش بخیر، همه چیز دیگر آماده شده بود، نشریه به خوبی گردآوری شد ولی برای چه مخاطبینی؟ دیگر سمپادی وجود نداشت. پنج آذرماه 89، دهمین و آخرین شماره‌ی نشریه‌ی سمپادیا برای همیشه آماده شد و روی سایت سمپادیا قرار گرفت.


مجمع ِ عمومی دوّم ِ سمن

مجمع سمن بنیاد سمپادیا

اول دی ماه با کلی تلاش برای برگزاری دوباره‌ی یک مجموع عمومی، جلسه‌ی رسمی دیگری تشکیل دادیم و در آن آغاز به فعالیت بنیاد را اطلاع‌رسانی کردیم. در این جلسه، همان‌طور که در عکس‌ها هم مشخص است؛ رضا گلشن‌مهرجردی از سازمان سمپاد نیز حضور داشت. گلشن‌مهرجردی از دلسوزان سمپاد است و از دوره‌های بسیار قدیم همراه آقای اژه‌ای برای سمپادی‌ها تلاش کرده و زحمت کشیده. در این چند ساله که سازمان منحل شد و میان مدیران مختلف دست-به-دست می‌شد؛ برخلاف بسیاری از کسان که رفتند، در بازمانده‌ی سمپاد ماند و برای بچه‌های سمپادی واقعی تلاش کرد. جا دارد همین‌جا از وی نیز تقدیر کنیم.

مجمع سمن بنیاد سمپادیا

در این جلسه از ضوابط آیین‌نامه‌ای که با هم‌فکری سعید زارعیان برای بنیاد نوشته بودم، و برنامه‌های بنیاد رونمایی شد. فقط دعوت می‌کنم از مدیران عریض و طویل جمهوری اسلامی، به تلاش‌های ما که یک تیم کوچک چهار و گاهی پنج نفره بودیم؛ و به حاصل هم‌فکری‌های‌مان که طراحی ساختار بنیاد سمپادیا و اساسنامه‌ی سمن بوده؛ نگاهی بیاندازند و با حاصل ساعت‌ها هم‌اندیشی و جلسات چندصدنفره‌ی خودشان مقایسه کنند. اساسنامه‌ی سمن سمپادیا را با اساسنامه‌ی بنیاد نخبگان مقایسه کنند. آیین‌نامه‌ی بنیاد را بخوانند و با دستگاه‌های عریض-و-طویل‌شان مقایسه کنند. از حق نگذریم، کار چه گروهی کارشناسانه‌تر است؟!

آیین‌نامه‌ی بنیاد سمپادیا را بارگیری و مطالعه کنید

مجمع سمن بنیاد سمپادیا

تلاش‌ها برای ثبت و تثبیت بنیاد

آن‌چه من و سعید در ذهن‌مان داشتیم، اول تسخیر سمپاد و سپس کودتایی علیه باشگاه دانش‌پژوهان جوان بود. در گام اول سعی کردیم امتیاز و مسئولیت برگزاری آزمون المپیادهای مدارس سمپاد را به طور تمام-و-کمال دریافت کنیم. تیمی جمع کردیم شامل 15 نفر از دارندگان مدال‌های طلای المپیادها. طوری‌که هیچ‌کس نمی‌توانست به توان علمی ما خدشه و ایرادی وارد کند. همه چیز خوب پیش می‌رفت و در سمپاد مشکلی وجود نداشت. برای جلب رضایت وزارت‌خانه‌ی آموزش-و-پرورش طرح زیر (که جرح و تعدیل شده‌ی طرح اصلی بود) را سعید نوشت و در نامه‌ی رسمی به وزارت‌خانه ارسال‌اش کردیم.

طرح برگزاری المپیادهای علمی توسط سمن سمپادیا را بارگیری و مطالعه کنید

تاسیس گروه سمپاد در فیس‌بوک

اواخر پاییز89 من رفته بودم به دانشکده‌ی سعید (زارعیان) و داشتیم درباره‌ی کارهای خودمان گفتگو می‌کردیم. در سایت دانشکده‌شان نشسته بودیم و درباره‌ی مسائل زیادی بحث می‌کردیم. یادم هست لپ‌تاپ جلویم بود و داشتم در فیس‌بوکم می‌گشتم که ناگهان از سعید پرسیدم راستی ما چرا گروه اختصاصی‌ای در فیس‌بوک نداریم؟ تجربه‌ی 360 یاهو درباره‌ی ما کاملن جواب داده بود و آن زمان که کم ‌کم، همه داشتند به عضویت فیس‌بوک درمی‌آمدند، باز هم می‌توانست مثل یاهو، سمپادی‌ها را دور هم جمع کند، بلافاصله در همان غروب (2ژانویه‌ی 2011) این گروه را زدم:

گروه سمپاد در فیس‌بوک

و سعید و محمد مطهری و چند نفر دیگر از مدیران سمپادیا را ادمین گروه کردم. 24 ساعت بعد آن‌قدر شگفت‌زده شدم که حالم فقط در همان استاتوسی که در پروفایلم گذاشتم قابل شرح بود. گروه ظرف24ساعت از هزارنفر گذشته بود و امروز هم که بیش از 21هزار عضو دارد باید از زحمت همه‌ی ادمین‌های گروه تشکر کرد. هدف اصلی من از تاسیس این گروه گرفتن خبر از بچه‌های شهرهای مختلف بود. بسیاری از بچه‌ها عضو سمپادیا نبودند و می‌شد از طریق فیس‌بوک جامع‌تر کسب اخبار کرد. گرچه گروه هیچ وقت به آن‌چه در ذهنم داشتم تبدیل نشد، امّا از معدود حرکت‌های خوب‌اش راضی هستم.


فلج کردن سمپاد

بیست و سوم دی ماه سال 1389، حمیدرضا حاجی‌بابایی، وزیر منحوس آموزش-و-پرورش دولت محمود احمدی‌نژاد؛ در جلسه‌ی هیات امنای سازمان سمپاد در اردوگاه شهید بابایی تهران؛ مصوبه‌ای 12بندی را به تصویب رساند که طی بندهای 3 و 4 آن، آزمون و مسئولیت گزینش دانش‌‌آموزان مدارس سمپاد به آموزش-و-پرورش استان‌ها و مناطق واگذار می‌شد. این جلسه‌ی نحس، آخرین جلسه‌ی هیات امنای سمپاد بود. چرا که در تاریخ 27 دی 1389 توسط رئیس شورای عالی اداری، که همان رئیس دولت، محمود احمدی‌نژاد بود؛ هیات امنای سمپاد ملغی شد و شورای سیاست‌گذاری مشترکی با باشگاه دانش‌پژوهان جوان، مسئولیت هیات امنای هر دو نهاد را به‌طور مشترک برعهده گرفت.


پاسخ آموزش-و-پرورش به ما

اواخر زمستان پاسخ ضد-و-نقیضی از وزارت‌خانه دریافت کردیم. به ما اعلام شده بود که برای کسب امتیاز درخواستی باید در یک مناقصه شرکت کنیم. این جواب ابلهانه‌ترین جوابی بود که می‌توانست داده شود؛ بنیاد سمپادیا یک سمن (سازمان مردم نهاد) ناسودبر بود و ما هم اعلام کرده بودیم که داوطلبانه و بی‌طمع مالی حاضر به کار کردن هستیم؛ کاملن مشخص بود که دارند ما را سرکار می‌گذارند و خبرهایی در پشت درهای بسته هست.

 

«سال 1390: شکست و پایان همه چیز»

هنوز مهر نامه‌ها و اسناد جدید سمن خشک نشده بود که شنیدن خبری همه چیز را برای ما تمام کرد:

دولتی که ما را وادار به شرکت در مناقصه و روند اداری مرسوم برای گرفتن حق برگزاری المپیاد کرده بود، حالا همان ایده‌ی ما را گرفت و هم سمپاد و هم المپیاد ایران را نابود کرد. 28 فروردین 1390 خبری روی خروجی پایگاه اطلاع‌رسانی دولت قرار گرفت، بدین شرح که:

«دولت به منظور انجام اصلاحات ساختاری و حذف واحدهای موازی و یکپارچه‌سازی امور پژوهشی و اعمال مدیریت واحد با ادغام سازمان ملّی پرورش استعدادهای درخشان و باشگاه دانش‌پژوهان جوان وابسته به آموزش-و-پرورش و تشکیل مرکز ملّی پرورش استعدادهای درخشان و دانش‌پژوهان جوان موافقت کرد.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی دولت، شورای عالی اداری بنا به پیشنهاد مشترک وزارت آموزش-و-پرورش و معاونت توسعه‌ی مدیریت وسرمایه‌ی انسانی رئیس جمهور با ادغام سازمان ملّی پرورش استعدادهای درخشان و باشگاه دانش‌پژوهان جوان وابسته به آموزش-و-پرورش با کلیه‌ی امکانات، تجهیزات، نیروی انسانی، امکانات، تجهیزات و تعهدات با عنوان «مرکز ملی پرورش استعدادهای درخشان و دانش پژوهان جوان» موافقت کرد.

بر اساس این مصوبه، پژوهشگاه مطالعات آموزش-و-پرورش با کلیه‌ی امکانات، تجهیزات، نیروی انسانی و تعهدات در سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی ادغام می‌شود.

همچنین به منظور ایجاد زمینه‌ی مناسب برای برنامه‌ریزی آموزشی و پرورشی آموزش از راه دور، تمامی وظایف، اختیارات، امکانات و تجهیزات موسسه‌ی آموزش از راه دور وزارت آموزش-و-پرورش به وزارت مذکور منتقل می‌شود تا حسب مورد در «سازمان مدارس غیر دولتی و مشارکت‌های مردمی»، «معاونت پرورشی» و «معاونت آموزشی» این وزارت‌خانه توزیع و جایابی شود.

بر اساس این مصوبه، عنوان مراکز آموزش از راه دور در وزارت آموزش و پرورش به «مدرسه آموزش از راه دور «تغییر می‌کند و وزارت آموزش-و-پرورش موظف است طی مدت 3 ماه آیین‌نامه‌های مورد نیاز در این زمینه را اصلاح و یا تهیه و برای تصویب به شورای عالی آموزش-و-پرورش ارایه کند.

همچنین وزیر آموزش-و-پرورش مسئول اجرای این مصوبه بوده و دبیرخانه شورای عالی اداری، گزارش اجرای آن را به شورا ارایه می کند.»

22 اردیبهشت 90، با حکم حمیدرضا حاجی‌بابایی؛ مهری سویزی، به عنوان رئیس مرکز ملّی پروررش استعدادهای درخشان و دانش‌پژوهان جوان منصوب شد. مهری سویزی پیش از این حکم، مشاور حاجی‌بابایی و مدیر کل امور بانوانان وزارت آموزش-و-پرورش بود. با آمدن سویزی آزمون ورودی سمپاد با آزمون مدارس نمونه دولتی ادغام شد و سوالات هوش آن به‌طور کامل حذف شدند و سویزی که خود از دسته‌ی متوسط‌ها بود؛ سعی کرد عقب‌مانده را سوا کند و باقی را راهی مدارس به اصطلاح استعداد درخشان. این نتیجه‌ی گماشتن یک انسان به‌غایت بی‌کفایت و بی‌فکر و نادان در سمتی‌ست که کوچکترین تخصصی و اطلاعاتی از آن ندارد. در دوره‌ی سویزی شاهکارهایی چون آزمون تکمیل ظرفیت و ثبت‌نام بی‌آزمون و هزار-و-یک مسئله‌ی ناراحت‌کننده‌ی دیگر پیش آمد. این بی‌بند-و-باری‌های مدیریتی نتیجه‌ی تصمیم‌گیری‌های غیرکارشناسانه‌ی دولت بی‌کفایت وقت و عدم اهتمام مجلس و دیگر مراکز نظام جمهوری اسلامی به وضعیت آموزشی کشور بود. نتیجه‌ی این بی‌بند-و-باری، نابودی نهال ِ پرمحصولی بود که سال‌ها برایش زحمت کشیده شده بود و سرمایه‌گذاری‌های مادی و معنوی فراوانی روی‌اش کرده بودند. عده‌ای کاشتند و دار-و-دسته‌ی بی‌سواد احمدی‌نژاد به آتش کشیدندش.

بله، ما درخواست کردیم که بگذارید المپیادها را ما سمپادی‌ها با متدهای روز دنیا طراحی و برگزار کنیم، ولی در عوض، آن‌ها کل سازمان سمپاد و باشگاه دانش‌پژوهان جوان را تبدیل به معاونتی در  آموزش-و-پرورش کردند. با وجود این‌که باشگاه همیشه رقیب ما (سمپاد) بود و هیچ وقت رابطه‌ی خوبی نداشتیم، اما عمیقن معتقدم تبدیل سمپاد و باشگاه به یک معاونت در وزارت ناکارآمد آموزش-و-پرورش فقط موجب از بین رفتن ظرفیت‌ها و توانایی‌های دانش‌آموزان ایرانی خواهد شد و از این پس، ما نه سمپاد و سمپادی‌ای خواهیم داشت و نه المپیاد و المپیادی.

مهری سویزی که با مدیریت کریه خود، همه چیز را به باد داده بود؛ برای اولین بار با اعلام آمار تعداد مدارس جدیدالتاسیس سمپاد؛ عمق فاجعه‌ای که برای سمپاد اتفاق افتاده بود را برای ما روشن‌تر کرد. طبق اعلام رسمی او، در سال تحصیلی 88-89 تعداد 338 مدرسه در 92 شهر با حدود 60 هزار و 200 دانش‌آموز فعال بوده است. از این تعداد 168 واحد دبیرستان بوده در 84 شهر. در سال تحصیلی 89-90 تعداد مدارس به 358 مدرسه می‌رسد. در سال تحصیلی 90-91 نیز به رقم 439 مدرسه و در سال تحصیلی 91-92 به رقم 538 مدرسه با 106 هزار و 345 دانش‌آموز. و در نهایت در سال 92-93 با 660 مدرسه در 122 شهر و 204 منطقه‌ی کشور، در مجموع 150 هزار دانش‌آموز در مراکز موسوم به استعداد درخشان مشغول به تحصیل شدند.

حالا کسی نیست که سرکار سویزی را استیضاح کند که آیا ایران 150 هزار تیزهوش دارد؟!! با چه اسلوب و غربالی تیزهوش‌های جامعه را با آزمونی بدون سوال هوش از باقی دانش‌آموزان جدا کرده است؟ وقتی سوال هوش وجود ندارد، چرا به این‌ها تیزهوش اطلاق می‌شود؟

در مدت چهار سال تعداد مدارس تیزهوشان کشور دو برابر شد و ظرفیت پذیرش دانش‌آموزان نیز قریب به دو و نیم برابر. به نظر نمی‌رسد در وزارت آموزش-و-پرورش دولت احمدی‌نژاد یک انسان عاقل پیدا می‌شد. چون با این داده‌ها و اطلاعات، قطعن باید به سلامت عقل سویزی و باقی مدیران آموزش-وپرورشی شک کرد. این‌ها یا خود احمق هستند، یا می‌پندارند که مردم احمق هستند و مسائل را تشخیص نمی‌دهند.

«سال 1392″

گردهمایی و جشن 92 سمپادی‌های کرج

دوّمین گردهمایی سمپادی‌ها در کرج: اشک‌ها و لبخندها

پس از این همه سختی و به ثمر نرسیدن تلاش‌های‌مان با تلاش‌های مثال‌زدنی بچه‌های کانون دانش‌آموخته‌گان، پس از سه سال؛ دومین گردهمایی و جشن بزرگ سمپادی‌ها در کرج به تاریخ 15 اُم شهریور و در تالار فلاح‌نژاد برگزار شد. تعداد حاضران این جشن باورنکردنی بود و بزرگترین گردهمایی‌ای‌ست که تاکنون توسط سمپادی‌ها به سرانجام رسیده و امید دارم چنین اتفاقی باز هم بیافتد، به خصوص در نقاط مختلف این کشور و توسط سمپادی‌های شهرهای دیگر.

گردهمایی و جشن 92 سمپادی‌های کرج

رئیس جدید ممپاد

دی‌ماه 92 خبرگزاری تسنیم گزارش داد که علی‌اصغر فانی، وزیر وقت آموزش-و-پرورش دولت روحانی؛ حسین شجاعی را به ریاست مرکز استعدادهای درخشان و دانش‌پژوهان جوان که معاونتی‌ست در وزارت آموزش-و-پرورش است، برگزیده. حسین شجاعی دارای مدرک دکترای فیزیک با گرایش گرانش ونسبیت عام از دانشگاه شهیدبهشتی است. وی در کارنامه‌ی علمی و اجرایی خود، بیش از ۱۵ سال تدریس درس فیزیک، به‌صورت حق‌التدریس و فوق برنامه، درپایه‌های راهنمایی و دبیرستان استعدادهای درخشان، حدود ۷ سال تدریس دروس تخصصی در مقاطع مختلف دانشگاه، بیش از ۴۰ ماه مدیریت مرکز راهنمایی تیزهوشان علامه‌حلّی۱، عضویت شورای پژوهش اعجاز قرآن، مشاور انجمن فیزیک ایران و معاون آموزشی و تحصیلات تکمیلی دانشکده علوم دانشگاه شهیدبهشتی را داراست.

با تمام این وجود، باید صبر کرد و دید که حسین شجاعی و دولت تدبیر و امید می‌تواند روزنه‌ای برای گشایش وضع فعلی آموزش نخبه‌گان کشور بگشاید یا خیر.


سخن آخر

حسادت و طمع پول صاحبان کارتل‌های مدارس زنجیره‌ای غیر انتفاعی عاقبت سمپاد را نابود کرد. سلسله مراتب ِ کودن‌گمار ِ آموزش-و-پرورشی که نیک‌تر آن‌ست بر سَر دَرَش بنویسند: «اتحادیه‌ی ابلهان» نیز در کسی را آورد که افتخارش تغییر نام سمپاد به شاد بود و با راه‌انداختن قارچ‌گونه‌ی مدارس موهوم طلایه‌داران عملن عقب‌مانده‌ها  را جدا کرد و فرستاد به مدارس معمولی تا باقی متوسط‌ها باهوش تلقی شوند. بله اینچنین بود که سمپادی که روزی ورودی هر دوره‌اش حداکثر صد نفر در شهری بزرگ چون تهران و کرج بود؛ حالا هر مدرسه‌ی طلایه‌دارش صدنفری در هر پایه ورودی جذب می‌کرد. سمپاد نابود شد. سمپاد هویت‌اش را از آزمون‌های‌اش می‌گرفت. آزمون‌هایی که غربالی بودند برای جداکردن باهوش و تیزهوش‌ها از متوسط‌ها. این غربال نابود شد و در نتیجه کسی که بی‌آزمون ِ هوش سمپاد، وارد این مدرسه‌ها شده، دیگر اسم‌اش تیزهوش نیست. هم‌اکنون تمام مدارس سمپاد تبدیل شده‌اند به زیرمجموعه‌ی مدرسه‌های آموزش-و-پرورش‌های منطقه و مدیران و معلم‌های آن ها توسط این وزارت‌خانه تامین می‌شود. دیگر از کتاب‌های تکمیلی نشر سمپاد خبری نیست. آزمون‌های سمپاد با مدارس نمونه دولتی برگزار می‌شود و …

فقط امید داریم که وضع بهتر شود…

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۲۵

نویسنده: امیرپوریا مهری

در ستایش یک آموزگار

تکّه‌ای به یاد ِ هاشم میرزایی

هاشم میرزایی

[متن زیر پیاده‌سازی سخنرانی مهر92 در مدرسه فرزانگان است.]


سال پیش‌دانشگاهی که حالا گویا قرارست نام‌اش عوض بشود؛ برای بسیاری از بچه‌ها مترادف است با عبارات ِ مضحکی چون سال ِ سرنوشت، سال ِ به ثمر رسیدن ِ دوازده سال تحصیل و… که همه‌ی این‌ها مزخرفاتی است که عده‌ای تلقین می‌کنند تا درب دکان‌شان همیشه باز باشد و صندوق‌شان پُر ِ پول. دانش‌آموزان و خانواده‌ها را می‌ترسانند تا جنس و خدمات بنجل‌شان؛ از مشاوره گرفته، تا انواع ِ کتاب کمک آموزشی و جزوه و تست و آزمون و… را به آن ملت ترس‌زده غالب کنند. امّا از بخت خوش؛ ما در مدرسه‌ای تحصیل می‌کردیم که معلم‌هایش هیچ سنخیتی با این تاجرمسلک‌ها نداشتند؛ چیزی که آن معلم‌ها برای ما ارایه کردند؛ انواع و اقسام جزوه و تست و نکته‌های کنکور و از این قبیل مزخرفات نبود؛ آن‌چه به ما هدیه کردند، عمر عزیزشان بود که وقف ما شد.

امروز که پنج شش سالی از آن روزها می‌گذرد، تنها چیزی که فراموش‌ام نمی‌شود، تعدادی معلم تکرارنشدنی‌ست که با منش‌شان – نه با تنش‌شان! – مسیر زندگی‌ام را تغییر دادند. جلسه‌ی اول مهر ِ سال پیش‌دانشگاهی‌مان بود و منتظر دیدن معلم ادبیات آخرین سال تحصیل‌مان بودیم. شخصی وارد کلاس شد و برخلاف تمام آن‌ها که پیش‌تر دیده بودیم، وقتی داخل آمد نه خودش را معرفی کرد و نه از درس‌اش گفت و نه از کنکور و نه از هیچ چیز دیگر. نشست روی صندلی معلم؛ دفتری را روی میز روبروی‌اش گذاشت و فقط گفت: «هر کس یک سوال از من بپرسد.» شک کردم. این اولین سنت‌شکنی بود. سابقه نداشت. کسانی که امروز مرا می‌شناسند با خود فکر می‌کنند که حتمن یکی از علایق‌ام در دوران دبیرستان باید کلاس‌های ادبیات بوده باشد. امّا برای این دسته لازم است توجیه کنم که من از کلاس ادبیات بیزار بودم. می‌پیچاندم و می‌رفتم فوتبال بازی می‌کردم. در ضمن تا قبل از 21سالگی‌ام هم، نه شعر می‌نوشتم و نه هیچ علاقه‌ای به شعر و شعرخوانی داشتم! و تمام مجموعه شعرها و علایق و مسائل ادبی‌ام، همه و همه به دوره‌ی پس از 21سالگی بازمی‌گردد! فقط دو معلم ادبیات داشتیم که فراموش‌شان نمی‌کنم: اولی معلم ادبیات سوم راهنمایی و دومی معلم ادبیات سوم دبیرستان‌مان. این دو را دوست داشتم و سعی می‌کردم که در کلاس‌های‌شان با علاقه شرکت کنم. ولی باقی سال‌ها از این کلاس فراری بودم، تا نوبت به سال پیش‌دانشگاهی رسید.

در طی سال‌های دوم و سوم دبیرستان، کلاس‌هایی چون کامپیوتر و تاریخ و ادبیات و قرآن و عربی و … را می‌پیچاندم و می‌رفتم می‌چپیدم در کتابخانه‌ی مدرسه‌مان. ثمره‌ی آن‌همه تلاش برای در رفتن و رو-در-رو شدن‌ام با آقای اسحاقی –مدیر مدرسه‌مان- ویتگنشتاین‌خوانی و گاهی مُرید فلاسفه‌ی قاره‌ای شدن و گاهی مُرید فلاسفه‌ی تحلیلی بودن و مسائل دیگری بود که در این نوشتار نمی‌گنجد. اما می‌خواهم به این اشاره کنم که کتابخانه‌ی مدرسه‌ی ما کتابخانه‌ی عجیبی بود. کتاب‌های بس عالی و نایابی در آن یافت می‌َشد.در هر زمینه‌ای که فکرش را بکنید.

سال اول دبیرستان یک کلاسی داشتیم به نام ریاضیات پیشرفته و یا یک همچین چیزی. معلم‌اش با معلم درس ریاضی وزارتی و تکمیلی فرق داشت. «صالح زارع‌پور» که از بچه‌های قدیم مدرسه‌مان بود و آن روزها دانشجوی ارشد، قرار بود به ما چیزهایی از ریاضی را بیاموزد که در هیچ کلاس دبیرستان ایرانی‌ای یافت نمی‌شد. انصافن هم این کار را کرد. اصلن این کلاس ایده‌ی خودش بود. از آن کلاس نکاتی را آموختم که هیچ وقت فراموش‌اش نمی‌کنم و خود صالح باعث شد که من هم امروز در کنار تمام کارهایم، معلمی را هم فراموش نکنم. یک حرف صالح از یادم نخواهد رفت. یک روز به جای درس‌دادن از ما خواست ورقی آماده کنیم و در آن هر چه فکر می‌کنیم در 30 سالگی خواهیم شد را بنویسیم (ای کاش این ورق را هنوز داشتم!) و بعد درباره‌ی همین آینده‌ای که در ذهن‌مان متصور بودیم، بحث کردیم. یک حرفی در انتها زد که آویزه‌ی گوشم شد. گفت: هر چه می‌خواهید بشوید و هر رویایی که دارید، کتابخانه‌ی مدرسه را فراموش نکنید؛ بروید و هر کتابی که در آن‌باره وجود دارد را بخوانید. بگذارید چهار سال دیگر با خودتان بگویید که می‌خواستم ریاضی‌دان شوم، پس همه‌ی کتاب‌های کتابخانه‌ی مدرسه را که مربوط به ریاضی بود خوانده‌ام؛ همین شد که من کتابخانه‌ام دیگر ترک نشد. مثل سیگاری به سیگار به آن احتیاج داشتم و نگذاشتم کتابی به آینده‌ی من ربط داشته باشد و نخوانده بماند.

روزی که هاشم میرزایی شد معلم ادبیات آخرین سال تحصیل‌مان؛ هیچ با خود فکر نمی‌کردم بالاخره کسی آمده که نه فقط اسم ویتگنشتاین و مارکس و هگل و یونگ و پوپر و… را شنیده؛ بلکه کتاب‌های آنها را هم خوانده؛ کسی پیدا شد که سر کلاس ادبیات پیش‌دانشگاهی، به بچه‌های کنکوری می‌گفت که «جامعه‌ی باز و دشمنانش» را بخوانید؛ «گریز از آزادی» را بخوانید. برای اولین بار کسی پیدا شده بود که می‌گفت: بخوانید، بگردید، ببینید… دیگر شک نداشتم که او می‌تواند «جان کیتینگ*» ِ ما باشد. سنت‌شکنی که کاش زودتر معلم ما می‌شد…

البته بودند معلم‌های دانا و فرهیخته‌ای که مثل او بچه‌ها را تشویق به خواندن می‌کردند. یکی معلم شیمی سال اول دبیرستان‌مان بود که متاسفانه یادم نیست نام عزیزش. اتفاقن بحث کردن سر کلاس از این‌جا شروع شد که اتفاقی یک کتاب تاریخی-داستانی دست من دید. کتاب را گرفت و نیم ساعت از چرایی لزوم کتاب  غیردرسی خواندن صحبت کرد. دیگری که از خاطرم نمی‌رود سید اکبر ساداتیان،‌ معلم فیزیک پیش‌دانشگاهی ما بود. که او هم دایم از کتاب‌هایی که خوانده بود، سفرهایی که کرده بود و تجاربی که کسب کرده بود، برای ما می‌گفت. از این‌که شب کنکورش تا صبح داشته چه کتابی می‌خوانده و بعد بی‌خواب و خسته رفته سر جلسه. که عاقبت من نیز چنین کردم. چند روز مانده به کنکور، برنامه‌ی کوه رفتم و شب کنکور هم تا صبح داشتم رمان می‌خواندم.

ولی یک فرق اساسی میان هاشم میرزایی و باقی عزیزان وجود دارد؛ آن‌ها فقط دعوت می‌کردند ولی هاشم میرزایی بچه‌ها را «برمی‌انگیخت» که در ادامه توضیح می‌دهم که مُرادم چیست از این سخن.

بارها و بارها گفته شده که معلم اگر معلم باشد نه میز و صندلی و تخته می‌خواهد و نه حتا درس. که پای کوه و در وسط خیابان هم می‌تواند معلمی کند و بچه‌ها را بیاموزد و بیازماید. ما از این معلم‌ها داشتیم که امروز به آن سال‌ها می‌بالیم. که به سمپادمان و مدرسه‌های‌مان افتخار می‌کنیم. به قول رضا که یادم هست در جایی مثال خیلی قشنگی زده بود، گفته بود در نظام آموزش-و-وپرورشی که همگان دانند گرفتاری‌اش معلم است؛ به قراری که اگر معلمی نتواند کلاس را اداره کند، ناظم می‌َشود؛ اگر ناظمی نتواند صف را به خط کند؛ مدیر می‌شود؛ و اگر مدیری مدرسه از دستش در برود؛ می رود منطقه و قس علیهذا تا برسد به صندلی وزارت. در یک همچنین نظامی، یافتن معلم واقعی، یافتن گوهر است.

زمانی محتوای علمی نزد اشخاص خاصی بود و اگر کسی می‌خواست چیزی بیاموزد باید نزد آن‌ها می‌رفت و شاگردی می‌کرد؛ حوزه‌های علمیه هنوز از این شگرد پارینه‌سنگی استفاده می‌کنند: علم نزد عده‌ای خاص است. اگر می‌خواهی عالم شوی باید شاگردی کنی و جور استاد بکشی. اما فراموش کنید همه‌ی این‌ها را. دوران این تفکر گذشته است. امروزه آکادمی خان بیشتر و بهتر از هر دانشگاهی برای آموزش شما ویدیوهای رایگان تهیه کرده. در خانه، پشت رایانه‌تان بنشینید و هر دوره‌ای را که علاقه‌مندید بگذرانید. آکادمی خان گرچه آغازگر فصل جدیدی در نظام آموزشی بود ولی هم‌اکنون، مشت ِ نمونه‌ی خروار است. با الهام از الگوی آکادمی خان هزاران تارگاه اینترنتی دیگر راه‌اندازی شده و خود من هم یک نمونه‌ی در دست ِ راه‌اندازی دارم. امروزه علم نزد عده‌ای خاص نیست، علم به رایگان در اینترنت و در دسترس همگان است. پس حالا زمان آن است که نقش و ارزش واقعی معلم برجسته شود. وقتی محتوای علمی همه‌جا در دسترس است؛ «معلم/مربی/استاد» ای خواهد ماند که چیزی بیشتر از محتوای درسی برای عرضه داشته باشد: معلم کسی‌ست که به شما می‌گوید چگونه باید درس خواند؛ نه این‌که برای درس، چه محتوایی را خواند. معلم کسی‌ست که می‌آموزد چگونه و کجا باید اطلاعات ارزشمند را پیدا کرد؛ اصلن فرق بین اطلاعات ارزشمند و غیر ارزشمند چیست؟ چیست که به اطلاعات ارزش می‌دهد؟ اصلن کار معلم آموختن دانش نیست. معلم راه ِ کسب دانش را نشان می‌دهد و هموارش می‌کند، کار معلم آموختن بینش درست و منش متعالی‌ست. معلم کسی‌ست که می‌تواند به شما تفکر و تجزیه و تحلیل انتقادی را بیاموزد؛ به شما مباحثه و تفکر سطح بالا را یاد دهد؛ به شما آفرینش و خلق را بیاموزد. به شما چگونه اندیشیدن را بیاموزد. برای چگونه اندیشیدن حتمن نباید فیلسوف بود و فلسفه خواند. برای منطقی فکر کردن و منطقی حرف زدن و منطقی برخورد کردن؛ حتمن نباید چند واحد درس منطق در دانشگاه گذراند. معلم کسی‌ست که این‌ها را می‌آموزد. اگر بخواهم در یک جمله معلم را تعریف کنم؛ آن جمله این است و فلسفه‌ی زندگی من هم:

«معلم کسی است که جاری بودن را می‌آموزد و شما را از راکد بودن خلاص می‌کند.»

و اگر بخواهم همین تعریف و نگرشم به معلم و معلمی را در یک کلمه خلاصه کنم؛ می‌شود:«برانگیزانندگی» معلم کسی‌ست که شما را «برمی‌انگیزاند» تا جاری شوید و راکد نمانید.

آبی که دو روز در برکه‌ای؛ چاله‌ای راکد بماند؛ می‌گندد. مزه‌ی بدی می‌گیرد. لجن‌زار می‌شود و بوی بدی می‌گیرد. این تکلیف آب است که در بین آدمیان به مایه‌ی پاکی بودن و روشنایی شهره است. حالا من نمی‌دانم چرا کسی بوی گند راکد ماندن این همه انسان را حس نمی‌کند؟ آب آن‌گونه به تعفن می‌افتاد و حالا وضع انسان راکد چه می‌شود؟

این‌ست نکته‌ای که می‌خواستم بیان کنم؛ هاشم میرزایی را به عنوان یک برانگیزاننده ستایش می‌کنم و امیدوارم که تعدادی اینچنین معلمان هر روز بیشتر شود. ما اینچنین آموزگاران، مربیان و استادانی می‌خواهیم.

خاطره‌ای خوش اگر از دوران دبیرستان‌مان در یاد هست، یکی‌اش کلاس‌های «جان کیتینگ» ِ سنت‌شکن ِ ما، هاشم میرزایی بود.

* اگر نمی‌دانید جان کیتینگ کیست، پیشنهاد می‌کنم چند ساعتی از وقت‌تان را برای نگاه کردن به فیلم «انجمن شاعران مرده» اختصاص دهید. نمی‌گویم فیلم خارق‌العاده‌ای‌ست. اما می‌گویم هر دانشجو/دانش‌آموزی باید یک‌بار ببیندش.

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۲ ، ۲۲:۱۷

نویسنده: محمدعلی اعرابی

گزینش ِ دبیره‌ی ِ نوین -۱

«گزینش ِ دبیره‌ی ِ نوین»
نوشته‌ای
 پیرامون ِ نگه داشتن یا دگرگون ساختن ِِ خط ِ کنونی ِ فارسی

با بررسی ِ چه‌گونه‌گی ِ تطابق ِ نمودارهای ِ نبشتاری با واج‌ها، آشکارا در می‌یابیم که رسم‌الخط ِ زبان ِ فارسی ِ دری «الفبایی» نیست و کاربرد ِ اصطلاح ِ «الفبای ِ فارسی» نیز دقیق و درست نمی‌نماید. رسم‌الخط ِ ما در واقع از یک نگاه نظامی «هجایی» است، و با آن که هجایی است، یک نمودار، هم برای ِ افاده‌ی ِ چندین گونه هجا و هم برای ِ نمودار ساختن ِ واج‌ها به کار می‌رود. افزون بر این، در نبشته‌های ِ علمی و فنی مانند ِ ریاضی، فیزیک، شیمی، هندسه، طب، داروشناسی، خاک‌شناسی، زیست‌شناسی، زبان‌شناسی، و دیگر رشته‌ها، نمودارهایی را به کار می‌بریم که ویژه‌گی ِ تندیس‌نگاری و اندیشه‌نگاری دارند، و در این زمینه‌ها از نمودارهای ِ رسم‌الخط ِ یونانی و لاتینی استفاده می‌کنیم، و این خود نشان می‌دهد که رسم‌الخط ِ ما ترکیبی از نظام‌های ِ اندیشه‌نگاری، تندیس‌نگاری، هجانگاری، و واج‌نگاری است، و عناصری از نمودارهای ِ نظام‌های ِ دیگر عاریت گرفته‌است.
این رسم‌الخط توان و استعداد ِ افاده‌ی ِ واج‌های ِ زبان ِ فارسی ِ دری را ندارد و این بزرگ‌ترین کم‌بود ِ آن است. ما زبان ِ خودمان را در این رسم‌الخط به کمک ِ آن که گوینده‌گان ِ آن ایم و به کمک ِ قراین ِ واژه‌گانی و دستوری می‌خوانیم، و اگر نه برای ِ نوشتن و خواندن ِ درست و قانون‌مند ِ این رسم‌الخط هیچ گونه قاعده و دستوری وجود ندارد. به هم‌این سبب در امر ِ تلفظ ِ درست ِ مصطلحات ِ علمی و فنی در خواندن ِ «دانش‌نامه‌» ِ ابن ِ سینا و «هدایة المتعلمین فی الطب» از ابوبکر ِ ربیع ابن ِ احمد و اعلام ِ مندرج در متون ِ کهن ِ خویش، در می‌مانیم. این رسم‌الخط هم‌چنان باعث می‌گردد که مصطلحات ِ علمی و فنی ِ نوین را که خود وضع یا از دیگران اقتباس می‌کنیم، هر خواننده‌یی با حدس و بی‌باوری نادرست بخواند و به جای ِ این که زبان ِ علمی ِ فارسی ِ دری معیاری و یک‌دست گردد، مشوش و ناهنجار شود. این رسم‌الخط برای ِ زبان‌شناسان در پژوهش‌های ِ ریشه‌شناسی و آواشناسی و دستور ِ زبان ِ تاریخی ِ زبان ِ فارسی ِ دری، دشواری‌هایی را به میان آورده‌است. ما به یقین نمی‌توانیم بدانیم که واژه‌گان ِ کهن ِ زبان ِ ما، و حتا آن‌هایی که اکنون نیز به کار می‌بریم، هزار سال ِ پیش چه‌سان تلفظ می‌شده‌اند.
نتیجه‌یی که من می‌توانم بگیرم، این است که رسم‌الخط ِ ما نمی‌تواند از عهده‌ی ِ کشیدن ِ بار ِ افادات ِ علمی در زبان ِ ما بر آید.

(پروفسور دکتر محمدرحیم ِ الهام، «رسم‌الخط ِ زبان ِ فارسی به عنوان ِ زبان ِ علم»، «مجموعه مقالات ِ سمینار ِ زبان ِ فارسی و زبان ِ علم»، صص 443 و 444، با کمی راست‌گردانی)

در آغاز، توضیحی پیرامون ِ نوشته‌ی ِ بالا بایسته می‌نماید. نظام ِ نوشتاری ِ کنونی ِ ما «دبیره‌ی ِ عربی» (Arabic script) نام دارد، و از نوع ِ «ابجدی» است، به این معنا که در آن تنها هم‌خوان‌ها [= صامت‌ها] نموده می‌شوند. این اصطلاح را Peter Daniels پیش نهاده‌است. پیش از این این گونه نظام‌های ِ نوشتاری را «هم‌خوان‌نگاری» (consonantary) یا «الفبایی ِ هم‌خوانی» (consonantal alphabet) می‌خواندند، و برخی آن‌ها را جزء ِ نظام‌های ِ «هجایی» (syllabary) دسته‌بندی می‌کردند — چنان که در نوشته‌ی ِ بالا می‌بینید. معمولن در نام ِ این نظام‌ها واژه‌ی ِ «الفبا» به کار می‌رود: «الفبای ِ فنیقی»، «الفبای ِ عبری»، «الفبای ِ عربی»؛ اما هم‌آن طور که در نوشته‌ی ِ بالا اشاره شد، به نظام‌هایی «الفبایی» می‌گویند که در آن‌ها همه‌ی ِ آواها — اعم از واکه [= مصوت] یا هم‌خوان — نشان داده شوند. اما باید بگویم که کاربرد ِ واژه‌ی ِ «الفبا» در کنار ِ نام ِ این نظام‌ها، نقض‌کننده‌ی ِ الفبایی نبودن‌شان نیست. توضیح خواهم داد.
[می‌توانید از این بخش بگذرید و یک‌راست سراغ ِ پیکره‌ی ِ اصلی ِ متن بروید. اما به ویژه خواندن ِ این بخش را پیش‌نهاد می‌کنم.]

الفبا. نخستین نظام ِ آوایی که در آن هر نویسه نماینده‌ی ِ یک آوا بود — نه یک هجا یا یک واژه یا یک اندیشه — نظام ِ نوشتاری ِ فنیقی بود. به این شکل که 22 شیء انتخاب شد، و هر کدام نماینده‌ی ِ آوای ِ آغازین ِ نام‌شان شدند. برای ِ نمونه، 4 انگشت می‌نگاشتند و آن را [k] می‌خواندند، آوای ِ آغازین ِ «کف» (kaph)، به معنای ِ «کف ِ دست». (زبان ِ فنیقی، از زبان‌های ِ سامی است، چنان که زبان ِ عربی و عبری. این واژه، در عربی نیز «کف» است، و از عربی وارد ِ فارسی هم شده. پس حرفی که آن را «کاف» می‌خوانیم، هم‌آن «کف» ِ دست است.) یکمین نماد، «آلف» (āleph›) بود، به معنای ِ «گاو ِ نر»، پس سر ِ گاو ِ نر را می‌نگاشتند، و این حرف نماینده‌ی ِ همزه بود. (در فنیقی، چنان دیگر زبان‌های ِ سامی که می‌شناسیم، همزه واج است. اساسن در این زبان‌ها، واژه‌ها با واکه آغاز نمی‌شوند. پس در نظام ِ نوشتاری ِ فنیقی هم واکه‌ها جایی ندارند. چنین پدیده‌یی را این عقیده‌ی ِ کهنه نیز توجیه می‌کند که: «صامت‌ها جسم اند، و مصوت‌ها روح.») دومین ِ این نمادها، «بث» (bēth)، به معنای ِ «خانه» (بسنجید با «بیت» ِ عربی به هم‌این معنا)، نماینده‌ی ِ [b]. سومین نماد، «گیمل» (gīmel)، به معنای ِ «شتر» (این واژه از طریق ِ زبان ِ یونانی وارد ِ زبان‌های ِ اروپایی نیز شد، و برای ِ نمونه در زبان ِ انگلیسی به صورت ِ «camel» در آمده‌است. طبیعی هم هست که واژه‌ی ِ «شتر» از زبان‌های ِ سامی وارد ِ دیگر زبان‌ها شود.) (بسنجید با «جمل» ِ عربی به هم‌این معنا)، نماینده‌ی ِ [g]. و چهارمین نماد، «دالث» (dāleth)، به معنای ِ «در، در ِ خانه»، نماینده‌ی ِ [d]. وقتی یونانی‌ها دبیره‌ی ِ فنیقی را آموختند، برای ِ نمایش ِ واکه‌ها از نمادهایی سود جستند که نمایان‌گر ِ آواهایی بودند که در زبان‌شان نبود. چهار هم‌خوان ِ گلویی و حلقی: از «آلف» برای ِ نمایش ِ [a] سود جستند: «آلفا» Αα، از «هه» (hē) برای ِ نمایش ِ [e]: «اپسیلون» Εε، از «حث» (ḥēth) برای ِ نمایش ِ [ε]: «اتا» Ηη، و از «عین» برای ِ نمایش ِ [ο]: «امیکرون» (o-micron، لفظن: «o ِ کوچک») Οο. و دو هم‌خوان که از حرف‌های ِ عله اند: از «ید» (yōdh) برای ِ نمایش ِ [i]: «یوتا» Ιι، و از «واو» (wāw) برای ِ نمایش ِ [u]: «اوپسیلون» Υυ بهره بردند. «امگا» (o-mega، لفظن: «o ِ بزرگ») را نیز از روی «عین» ساختند: Ωω. به این سان، همه‌ی ِ واکه‌های ِ زبان‌شان در خط نموده شد — با به کار بردن ِ دبیره‌یی که این توانایی را نداشت. آن طور که دیدید، نام ِ حرف‌ها دبیره‌ی ِ یونانی، بیش‌تر، دگرگون شده‌ی ِ نام ِ حرف‌ها در دبیره‌ی ِ فنیقی، بر اساس ِ عادت‌های ِ زبانی ِ یونانیان ِ باستان است. پس نام ِ 4 حرف ِ نخست، به ترتیب، شد: «آلفا»، «بتا»، «گاما»، «دلتا». از این رو آن مجموعه‌ی ِ حرف‌ها را «آلفابتوس» (alphabetos) (مؤنث: «آلفابتا» (alphabeta)) خواندند. این واژه، هم‌راه با دبیره‌ی ِ یونانی، وارد ِ زبان‌های ِ اروپایی شد، و برای ِ نمونه در زبان ِ انگلیسی به شکل ِ «alphabet» در آمده‌است. پس می‌گوییم: «الفبای ِ لاتینی»، «الفبای ِ سیریلی» (الفبایی که برخی آن را «روسی» می‌خوانند، منسوب به «سیریل ِ قدیس» (Saint Cyril) وضع‌کننده‌ی ِ نظام ِ نوشتاری ِ مادر ِ آن، «الفبای ِ گلاگولیتی» (Glagolotic alphabet)). اما خب، نکته این‌جا است که مجموعه‌ی ِ حرف‌های ِ نظام ِ نوشتاری «الفبا» خوانده شد. در این صورت، مجموعه‌ی ِ حرف‌های ِ نظام ِ نوشتاری ِ فنیقی نیز «الفبا» است (تازه «الفبا»تر است)، پس نیز مجموعه‌ی ِ حرف‌های ِ نظام‌هایی چون «عبری» و «عربی». به این سان هنگامی که می‌گوییم «الفبای ِ عربی»، منظورمان مجموعه‌ی ِ حرف‌های ِ نظام ِ نوشتاری ِ عربی است. (از شواهد این طور بر می‌آید که یونانی‌ها واژه‌ی ِ «الفبا»/«آلفابت» را ساختند. از سامی‌زبانان این کار دور است؛ چه ساخت ِ زبان ِ آن‌ها اشتقاقی است، و به نظر نمی‌آید دست به چنین ترکیبی زده باشند. در نتیجه، پس از آن که این واژه رواگ [= رواج] یافت، سامی‌زبانان نیز دست-به-کار شدند. پس این واژه برای ِ دبیره‌ی ِ عربی شد «الفبا»، ساخته‌شده از «الف» نام ِ حرف ِ یکم ِ دبیره‌ی ِ عربی، و «با» نام ِ حرف ِ دوم. و به هم‌این سان برای ِ دبیره‌ی ِ عبری «אלף-ביח» — چنان که می‌بینید، دو جزء ِ واژه با یک نیم‌خط از هم جدا شده‌اند.) و وقتی می‌گوییم دبیره‌ی ِ لاتینی (Latin script) «الفبایی» است، یعنی مانند ِ دبیره‌ی ِ یونانی، واکه‌ها را نمایش می‌دهد. اما «ابجد».

ابجد. در آغاز، دبیره‌ی ِ عربی (خط ِ کوفی) نقطه و حرکت نداشت. قرآنی که نوشته شد، نیز با هم‌این دبیره نوشته شد. پس از آن که اسلام گسترش یافت، برای ِ جلوگیری از گرفتاری هنگام ِ خواندن ِ قرآن، حرکت‌ها (اصطلاحن: «اعراب») و سپس نقطه‌ها (اصطلاحن: «اعجام») به خط افزوده شدند. پس از آن که خط نقطه‌گذاری شد، بر اساس ِ آواهایی که حرف‌ها می‌نمودند، آن‌ها را بر اساس ِ ترتیب ِ الفبای ِ فنیقی باز چیدند. پس، ترتیب ِ حرف‌ها شد: «ابجد هوز حطی کلمن سعفص قرشت ذخظ غظث». (الفبای ِ عربی 6 حرف بیش از الفبای ِ فنیقی دارد، پس یک بار تا «قرشت» 22 حرف را یک-به-یک در برابر ِ حرف‌های ِ فنیقی چیدند، و سپس هر کدام از 6 حرف ِ مانده را با یک حرف از الفبای ِ فنیقی متناظر کردند و به ترتیب در پایان ِ 22 حرف ِ دیگر آوردند. برای ِ نمونه، «ذ» را برابر ِ «دالث» ِ فنیقی نهادند، و «خ» را برابر ِ «حث»، پس چون در ترتیب ِ فنیقی «دالث» پیش از «حث» است، «ذ» را پیش از «خ» آوردند.) این ترتیب را ترتیب ِ «ابجدی» (abjad) می‌خوانند. (به این نکته توجه کنید که بر این اساس، برای ِ دبیره‌ی ِ عربی، ترتیب ِ «ا،ب،ت،ث،ج،ح،…» از ترتیب ِ ابجدی اصیل‌تر است. پس خیلی هوش‌مندانه نیست که ترتیب ِ ابجدی ِ دبیره‌ی ِ عربی را «عربیانه»تر از ترتیب ِ نخست دانست.) پس ترتیب ِ الفبای ِ فنیقی و الفبای ِ عبری، ابجدی است. اما ترتیب ِ الفبای ِ یونانی ابجدی نیست: یونانی‌ها پس از پذیرفتن ِ دبیره‌ی ِ فنیقی، چند حرف از آن کاستند، چند حرف به آن افزودند، و چند حرف را جا-به-جا کردند. در نتیجه، ترتیب ِ الفباهای ِ اروپایی نیز ابجدی نیست. می‌بینیم بی‌علت نیست که دبیره‌هایی را که در آن‌ها واکه‌ها نموده نمی‌شوند، «ابجدی» نامیده‌اند.

[توضیحات ِ مانده، همه ملاحضاتی لفظی اند. می‌توانید از این بخش بگذرید و پیکره‌ی ِ اصلی ِ متن را بخوانید.]

واک. در نوشته‌ی ِ بالا [نوشته‌ی ِ نقل‌شده در آغاز] همه‌جا «واک» در معنای ِ «واج»/«فونم» به کار رفته بود، که همه را به «واج» برگرداندم. دکتر خانلری نیز برای ِ بیان ِ هم‌این مفهوم از واژه‌‌ی «واک» سود می‌جستند، که البته با «واج» هم‌ریشه است. اما دکتر ثمره در کتاب ِ «آواشناسی و زبان ِ فارسی» ِ خود، «واک» را برابر ِ «voice» ِ انگلیسی به کار برده‌اند، که انتخابی هوش‌مندانه است؛ چه از سویی با آن هم‌ریشه است، و از سویی با این انتخاب، «واکه» حقیقتن برابر ِ «vowel» ِ انگلیسی خواهد بود. «vowel» ِ انگلیسی، لفظن به معنای ِ «vocal»، با چند واسطه مشتق است از «vocalis» ِ لاتینی — بسنجید با هم‌این واژه در آلمانی «Vokal». واژه‌ی ِ لاتینی ِ «vocalis» مشتق است از «vox»، ریشه و برابر ِ «voice» ِ انگلیسی. و «vox» ِ لاتینی مشتق است از مایه‌ی ِ هندو-اروپایی ِ «-wek*». (در زبان‌شناسی، نماد ِ ستاره‌ پشت ِ واژه‌ها، نشانه‌ی ِ ساخته‌گی بودن ِ آن‌ها است. به این معنا که مستقیمن به وجود ِ آن پی نبرده‌اند، مثلن با یافتن‌ش در متنی باستان، که از مشتق‌های ِ آن، یا با قیاس با واژه‌های ِ هم‌مرتبه، چنین صورتی را برای ِ واژه حدس زده‌اند.) از این مایه‌ی ِ هندو-اروپایی، ریشه‌ی ِ ایرانی ِ باستان ِ «vak» (به معنی ِ «گفتن») ایجاد شده، که واژه‌های ِ «واک» و «واکه» و «واج» و «واژه» و «تکواژ» همه از مشتقات ِ آن اند؛ نیز واژه‌های ِ «آواز» (با افزایش ِ پیش‌وند ِ «-ā») و «آوا» (به حذف ِ هم‌خوان ِ پایانی). پس، بنا بر پیش‌نهاد ِ دکتر ثمره، «واک‌دار» دقیقن برابر ِ «voiced»، و «بی‌واک» دقیقن برابر ِ «voiceless» خواهند بود. در نوشته‌ی ِ بالا، نیز، «آوازشناسی» برای ِ «phonology» به کار رفته بود، که آن را به «آواشناسی» برگرداندم؛ چه «آوا» برابر است با «phone» و «آواز» برابر است با «song».

پ.ا [پیکره‌ی ِ اصلی]:

در آغاز چکیده‌ی ِ رای‌هایی را که در این باره ابراز شده، می‌شماریم، سپس یک-به-یک آن‌ها را بررسی می‌کنیم:
(به نقل از ادیب‌سلطانی، «درآمدی بر چه‌گونه‌گی ِ شیوه‌ی ِ خط ِ فارسی»، صص 245 تا247، با دخل و تصرف)

الف) در سوی ِ نایش ِ دبیره‌ی ِ کنونی ِ فارسی:
– منطقی نبودن ِ دبیره: نبودن ِ 3 واکه‌ی ِ معروف به کوتاه در میان ِ حرف‌های ِ الفبا؛
– مشخص نبودن ِ نقش ِ «الف»، «واو»، و «ی»؛
– مشخص نبودن ِ تشدید؛
– مشخص نبودن ِ بن‌پار [= عنصر] ِ دستوری ِ اضافت پس از هم‌خوان‌ها و پس از [i]؛
– ناتوانی ِ خط در نمایش ِ تلفظ ِ واژه‌های ِ ایرانی ِ باستان و فارسی ِ میانه و گویش‌ها و لهجه‌های ِ کنونی ِ ایرانی و واژه‌های ِ بی‌گانه، حتا با نشانه‌ها؛
– وجود ِ «حروف ِ متواخیه» یا «حرف‌های ِ برادر»، و کاربرد ِ نقطه برای ِ جداشناخت ِ آن‌ها؛ و در نتیجه‌ی ِ این کاستی و کاستی‌های ِ دیگر، امکان ِ تصحیف و زیاد بودن ِ غلط‌های ِ چاپی؛
– پیوندپذیر بودن ِ برخی حرف‌ها و پیوندناپذیر بودن ِ برخی دیگر، بی هیچ گونه منطق؛
– وجود ِ 4 شکل ِ جداگانه برای ِ حرف‌های ِ پیوندپذیر، و 2 شکل برای ِ هر حرف ِ پیوندناپذیر؛ با نشانه‌ها، داشتن ِ در جمع 125 شکل؛
– نداشتن ِ حرف‌های ِ بزرگ و کوچک: توانایی ِ اطلاعی ِ کم‌تر از دبیره‌ی ِ لاتینی؛
– ناتوانی ِ گوهرین ِ دبیره در مشخص ساختن ِ مرز ِ واژه‌ها؛
– دشواری‌های ِ نگارشی ِ واژه‌های ِ عربی ِ رواگ‌مند [= رایج] در فارسی: وجود ِ حرف‌هایی که در فارسی یک صدا دارند، تنوین، همزه، …؛
– از راست به چپ نوشته شدن ِ خط و برخورد ِ آن با جهت ِ چپ-به-راست ِ عددهای ِ فارسی، و فرمول‌های ِ ریاضی و دانش‌های ِ طبیعی؛ در هم‌این زمینه دشواری ِ تنظیم ِ برخی برنامه‌های ِ رایانگر ِ کهرباییک؛
– نامناسب بودن ِ حرف‌ها برای ِ کوته‌نوشت‌های ِ علمی، به علت ِ نقص ِ ذاتی، و نیز به علت ِ پذیرفته شدن ِ کامل ِ الفباهای ِ لاتینی و یونانی و زبان ِ علمی ِ فارسی، به ویژه در ریاضی و دانش‌های ِ طبیعی؛
– ناممکنی ِ نوشتن ِ واژه‌های ِ فارسی به خط ِ کنونی هم‌راه با نت‌های ِ موسیقی؛
– دشوار بودن ِ آموزش با دبیره‌ی ِ کنونی از نگرگاه ِ اقتصادی و روانی؛
– و به این سان.

ب) در سوی ِ هایش [= تأیید] و پدآفند از دبیره‌ی ِ کنونی ِ فارسی:
– نبود ِ واکه‌های ِ کوتاه در خط باعث ِ صرفه‌جویی در وقت و قلم و کاغذ می‌شود؛
– این دبیره و قلم‌های ِ گوناگون ِ آن در شمار ِ هنرهای ِ زیبا است؛
– این دبیره باعث ِ تداوم ِ فرهنگ ِ ما است و تغییر ِ آن رابطه‌ی ِ ما را گذشته خواهد برید؛
– هزینه‌ی ِ دگرگون ساختن ِ خط به رقم‌های ِ اختری خواهد رسید؛
– نوشتن با دبیره‌یی دیگر، برای ِ نمونه با دبیره‌ی ِ لاتینی، به سبب ِ اختلاف در تلفظ یا «جدافراگویی»، به تجزیه‌ی ِ زبان خواهد انجامید؛
– در زمینه‌ی ِ بالا، اثرهای ِ گذشته‌گان را چه‌گونه باید با دبیره‌ی ِ‌ لاتینی نوشت: به تلفظ ِ کنونی ِ تهران؟ که خلاف ِ حقیقت است؛ یا به تلفظ ِ خودشان؟ که با وجود ِ پژوهش‌ها، صد درصد دانسته نیست و آن‌چه در این باره گفته می‌شود به هر سان تا اندازه‌یی جنبه‌ی ِ فرضی دارد؛ اما دبیره‌ی ِ کنونی روی ِ این پرسش سرپوش می‌گذارد؛
– خط، تنها آواهای ِ زبان را باز نمی‌تابد، بل خود تا اندازه‌یی استقلال می‌یابد، و دیگرسانی ِ ظاهری ِ حرف‌های ِ هم‌صدا یا گونه‌های ِ یک حرف (که از نگرگاه ِ آوایی بی‌ارزش اند) در بازشناخت ِ سریع ِ نمادین ِ واژه‌ها مؤثر است؛
– خط ِ «کامل» وجود ندارد: برای ِ نمونه خط‌های ِ انگلیسی و فرانسه با اصل ِ هم‌خوانی ِ گفتار و نوشتار بسیار فاصله دارند؛
– ژاپنی‌ها با داشتن ِ دشوارترین دستگاه ِ نوشتاری در جهان به پیش‌رفت‌های ِ مادی ِ چشم‌گیر دست یافته‌اند، ولی دگرگون ساختن ِ خط در ترکیه در 1928، تا کنون نتیجه‌یی «محیرالعقول» نداشته‌است؛ در آمریکای ِ جنوبی هم بی‌سوادی وجود دارد؛
– و به این سان.

[دنباله دارد.]

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۸۹ ، ۱۹:۱۲

نویسنده: امیرپوریا مهری

سرودهای ملّی سمپادی

سرودهای ملّی بخشی از هویت مدرسه‌ی فرزانگان و همچنین تمام مدارس سمپاد است. حرف‌های زیادی در خصوص این سروده‌ها دارم، ولی آن را به فرصتی دیگر موکول می‌کنم. این سرودها بخشی از تاریخچه‌ی شفاهی سمپاد اند که هیچ‌جایی ثبت نشده‌اند و امیدوارم با همیاری بچه‌های سمپاد بتوانیم همه‌ی آن‌ها را ثبت و ضبط کنیم.

«این آشکاری لحظه‌ی پیش از شروع درگیری پلیس‌هایی است که از یک نیروگاه هسته‌ای، یک اردوگاه آموزش نظامی، ستاد یک حزب سیاسی یا پنجره‌های یک سفارت‌خانه محافظت می‌کنند. جوانان از این وقت مرده استفاده کرده‌اند تا دایره‌ای تشکیل بدهند، دو گام در جا بردارند، یک گام رو به جلو، نخست یک پا و بعد یک پای دیگر را بالا ببرند؛ همه با آهنگی ساده و محلی . فکر می‌کنم معنای کار آن‌ها را درک می‌کنند. آن‌ها حس می‌کنند دایره‌ای که بر زمین توصیف می‌کنند ، دایره‌ای جادویی است که آن‌ها را درون خود به هم می‌پیوندد . دل‌هاشان لبریز از احساس شدید معصومیت است: آن‌ها مانند سربازها یا کوماندوهای فاشیست با آهنگ مارش متحد نشده‌اند، چونان کودکان با رقص با هم متحد شده‌اند؛ نمی‌توانند برای کوبیدن معصومیت خود توی صورت حریف منتظر بمانند.»

«خنده و فراموشی، نوشته‌ی میلان کوندرا»

رقص در دایره قدمت زیادی دارد، دامنه‌ی آن بسیار گسترده است و تقریبن در همه‌ی ملت‌ها دیده شده‌است، از بازی‌های کودکانه گرفته تا روش‌های تبلیغاتی احزاب سیاسی . ما نیز در حیاط مدرسه‌مان شاهد چنین حلقه‌هایی از دانش‌آموزان‌ایم که دست در دست هم، حلقه‌ای به دور حلقه‌ای، می‌چرخند. آن‌چه در مدرسه‌ی ما رخ می‌دهد نه بازی‌ست و نه با سیاست کاری دارد. حسی‌ست از یکی‌شدن و پرواز… انگار روح ما از درون حلقه به پرواز در می‌آید و در آخر یکی می‌شود، بدنی واحد و روحی واحد و نشاطی که این حلقه ایجاد می‌کند، بیان شادی ناشی از بودن است به هیچ معرفتی نیاز ندارد!

اما پیش از پرداختن به حلقه باید دید که سرود ملّی فرزانگان (سمپاد تهران) چه‌طور شکل گرفت و این دو چگونه کنار هم قرار گرفتند.

محبوبه شیرخورشیدی (فارغ‌التحصیل 75 فرزانگان) می‌گوید: تا جایی که یاد دارم ما بچه‌های ۷۵ ای در مراسمی ویژه‌ی دهه‌ی فجر یک برنامه‌ی طنز داشتیم که مثل یک کانال تلویزیونی از داخل دکور یک تلویزیون اجرا می‌شد. در ابتدا و انتهای این برنامه گروه ۵-۶ نفره‌ای سرودی طنز را با عنوان سرود ملّی اجرا کردند که در پایان مراسم هم توسط همه‌ی بچه‌ها از روی سن اجرا شد. عنوان سرود ملّی را هم دوره‌ی بعد از ما، از ما گرفتند.

بدین ترتیب، سرود ملّی خواندن با اجرای سرود «ای آزادی» در سال ۷۵ شروع شد که متن آن سروده‌ی خود بچه‌ها نبود و تنها توسط آن‌ها انتخاب شده بود. اما از آن سال به بعد تنها موسیقی شعر انتخابی بود و متن سرود ملّی‌ها به‌وسیله‌ی خود بچه‌ها سروده می‌شد . تا سال ۸۰ سرودها همگی محتوایی ملّی، میهن‌پرستانه و اغلب لحنی حماسی داشتند. اما از سال ۸۰ به بعد درباره‌ی ایران سرودن جای خودش را مسایل و دغدغه‌های شخصی‌تری اعم از جدا شدن، رفتن، خاطرات گذشته و نگرانی درباره‌ی آینده داد.

اما چگونه سرود ملّی و حلقه با هم پیوند خوردند؟ واقعیت این است که تا ۲-۳ سال هنگام اجرای سرود ملّی، حلقه‌ای در کار نبوده و سرودها در آمفی تئاتر اجرا می‌شدند. تا این‌که در یک روز بارانی، عده‌ای احساس کردند که دوست دارند حلقه‌ای تشکیل بدهند و زیر باران سرود ملّی بخوانند. این کار ادامه یافت تا امروز برای حلقه زدن و سرود ملی خواندن دیگر به باران هم نیازی نیست.

اینک پس از سال‌ها، در تار-و-پود این سرود ملّی‌ها، که جایگاه و ارزش یک میراث را یافته‌اند، غلبه بر تاریکی و رسیدن به روشنایی موج می‌زند. پویای و حرکت ما را به خود می‌خواند. خود را در سرود جاودانه کردن مفهوم دارد. بچه‌های سرگردان به مقصد رسیده، تکرار قصه را شاهد اند ، آن‌جا که ققنوس آتش می‌گیرد تا از خاکسترش ققنوسی دیگر متولد شود.

«به نقل از "آفتاب" ویژه‌نامه‌ی فارغ‌التحصیلی ۸۸ فرزانگان»


متن سرودهای ملّی فرزانگانی


در سوگ فاجعه‌ی کوی دانشگاه

آسمون، تاریک از ظلم ابر
ابر شوم، ناجوانمرد
از سنگ و کوه بر نمی‌آد صدا
سیاهی نشسته بر جنگل

در شاخه‌ها می‌پیچید یک صدا
نغمه‌ها بر هوا خواست
می‌غرید ابر از رقص باد
آذرخش شعله زد بر جنگل

شعله‌ها، دود و خاکستر
شاخه‌ها، بر زمین
اما باز دوباره می‌روید
هزاران شاخه از خاکستر

تقدیمی 2/5 فرزانگان به همه‌ی بچه‌های کوی دانشگاه – برنده‌ی ویژه‌ی جشنواره سرود بهمن1378

بیشتر بخوانید

در نفس سازی

در نفس سازی چرخ آسیابی دامان صحرایی بر موج آبی

در گیسوی پیچک فرو می‌ریزد از پس تنهایی با بی‌قراری باد

ای کولی وحشی در رگ آتش با جوشش و رویش می‌رقصی سرکش

همنوای برگ باتو می‌گویم ….

لا لا لا ….

دامان صحرایی مهر گردان ازنغمه‌ی لالایی که می‌سرایی

در رهایی از غم تا بیارامی کودک زمان را در بسترش در قرن

لالا لا ….

گر روح پروازی سروش رازی خنیاگر هستی کرنش ابران

تا تخت خورشید از برای توست

لا لا لا …..

در نفس عیسی زندگی هستی اهورای مهر را تو می‌پرستی

پیام دادار در کلام توست

ای آدم خاکی بیا بخوانیم

که می‌سراید باد شعر بی‌پایان

به همراه ما در جهان راز

لالا لا …..

لا لا لا …..

ملودی

سرود آزادی 74-75

ای آزادی…

در راه تو…

بگذشتم از زندان‌ها

ای آزادی

ره پیمودم

در غوغای طوفان‌ها

پرپر کردم

قلب خود را

چونان گل‌ها در میدان‌ها

تا بشکوفه

گلبانگ تو

بر لب‌های انسان‌ها

نامت نامم

راهت راهم

ای آزادی، آزادی

بی یاد تو

از نای ما

کی برخیزد فریادی

بی تو دنیا

فرق ظلمت

زندان فتح و شادی

ای آزادی

تا نور تو

گردد در هر سو تابان

تا نگذارم

جان بسپاری

در زنجیر دژخیمان

در طوفان‌ها

با اشک و خون

با تو بندم پیمانی

ای آزادی

نور خود را

بر خاک گور ما

بعد از ما

بیفشان

گوش کنید

ایران من 75-76

ایران من سرزمین من

ای نام تو بر زبان

دور از تو ای نازنین وطن

چشم بد هر زمان

ایران من خاک پر توان

می‌خوانمت هر زمان

ای مظهر نور حق بمان

جاودان ….

ای….ایران من…..

با آزادی
با استقلال
بمان

ایران من مرز بی‌خزان

آزادی‌ات شریان

سر چشمه روح عاشقان

خاک پر قهرمان…

 گوش کنید

 

سرزمین من 76-77

ایران سرزمین من جاودانمان

رود زیبا در دره‌ها خروشان شو

دشت تشنه، سیراب شو

چون نام ایران زمین جاودان است

نام پاکت

قلبم داند

افتخارت بی‌پایان است

ایران سرزمین من جاودانمان

عشق خود را بر قلب‌های ما بتابان

آزاد باش

آزادمان

چون قلب ما در خاکت می‌تپد..

 گوش کنید

آزادی 77-78

آزادی با تو در سرزمین من

نور امید جاودان است

بی تو این وطن

زمستان است

باغ فردا در دست ما

آزادی تورا دردل می‌ستایم

نام پاک تو جاویدان

نور گرم عشقت را

بر قلبم

بتابان

با یادت دنیا سرسبز و آباد است

گل خورشید می‌شکوفد

دشت آسمان شاد و زیبا

باغ فردا در دست ما

آزادی تو را در دل می‌ستایم

نام پاک تو جاویدان

نور گرم عشقت را

بر قلبم

بتابان

 گوش کنید

تنها یک قدم 78-79

تنها یک قدم تا
تا طلوع خورشید

 صبح زیبایی و نور
تا خوشبختی و امید

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم

دست‌ها در دست هم
همراه و همقدم

در کیمیای وجود
شهدی ز نو ریزیم

از هر نژاد و زبان
دنیا را برانگیزیم

بیا لحظه‌ها را بشماریم
در خاطر بسپاریم

در خاطر سپاریم فرداآ
روزی نو بسازیم

تنها یک قدم
تا طلوع خورشید

صبح زیبایی و نور
تا صلح جاوید

گوش کنید

در میان طوفان 79-80

در میان طوفان
چون تیره شد نور امید

یاد آریم سرود دیروز

چون گرمای نور خورشید

دیروز امید پریدن

بالا رفتن و رسیدن

راهی که با هم پیمودیم

دیروزی که با هم بودیم

در کوران پاییز

دست‌مان به دست هم بود

می‌بستیم پیمان یاری

قلب‌مان گواه‌مان بود

که تا خورشید فروزان

از آسمان‌ها برآید

با هم دنیا را بسازیم

سبز و آباد گرم و زیبا

.

.

لاله‌ها سرودند

آسمان در انتظار است

بر زمین امید رویش

در آرزوی بهار است

فردا صد ستاره روید

از آسمان‌ها بریزد

فردا از قلب ظلمت‌ها

نور گرمی برمی‌خیزد

چون رود لحظه‌ها گذشتند

دست‌مان از هم جدا شد

رفتیم در دل نور پیمان

ابر و دریا گریه کردند

امروز هر گوشه‌ی دنیا

گر با هم‌ایم و گر تنها

با هم همراه و هم پیمان

ره پیماییم سوی فردا

فردا صد…

گوش کنید

می‌خواند آواز 80-81

می‌خواند آواز

در کنار من انگار

می‌زند فریاد چه بی‌صدا

من و تو خیره

نه جاودانه

نه پرهیاهو پیداست

بی‌نهایت
بیکرانه

بیا… بنگر

می‌گذرد زمانه

بی‌امان

در گذران

بگذر از دیروز و رویای فردا

امروزی که با ماست

می‌روید
می‌شکوفد

می‌پوسد فردا

می‌ماند این صدا

می‌خواند آواز

بشنو این پژواک حالا

می‌گوید از خاطرات ما

سرودی کهنه

نه جاودانه
نه پر هیاهو

بی‌نهایت
بیکرانه

بیا.. بشنو…

 می‌سراید ترانه

بی‌امان
در گذران
زیر هر آسمان
می‌ماند این صدا

زنده هم‌چون طوفان

جاری در لحظه‌های ناب بودن

جاری در این آواز

 تا ابد می‌مانیم!!

 گوش کنید

از خورشید دور دور 81-82

از خورشید دور دور
تنها در فکر عبور

از دنیای تاریک تا به نور

در دل ترس و امید
در چشمانش شوق دید

روحش سرشار و رویاهایش سپید

در آن اوج عبور
تنها و با غرور

در قلبش تا فرداها عشق و شور

می‌پیچید در سکوت
فریاد از عمق وجود

از دل‌های پاک و گرم و پرخروش

می‌مانیم با هم هرجا
می‌مانیم می‌مانیم ما

در دنیای خاطره‌ها
می‌خوانیم ما یک‌صدا

سرشاریم از شادی‌ها
تا روزی که آید نور خورشید

غم‌های مانده در یاد
می‌سپارد دست باد

می‌دمد در روحش آوایی آزاد

در آرزوی
رویاهای شاد

با دلی پرشور و قلبی پر ز داد

و اکنون با هم همراه
یک دل، یک صدا

می‌پیماییم راه‌مان به سوی فردا

می‌پیچید در سکوت
فریاد از عمق وجود

از دل‌های پاک و گرم و پرخروش

می‌مانیم با هم هرجا
می‌مانیم می‌مانیم ما
در دنیای خاطره‌ها
می‌خوانیم ما یک‌صدا

سرشاریم از شادی‌ها
تا روزی که آید نور خورشید

 گوش کنید

پنهان 82-83

پنهان در اعماق خاک تیره

روح جنبش در قطره دمیده

پوید جوید یابد راهی در خاک

سوی دریا راهی پاک

جوشید از سنگی خاموش و سرسخت

چشمه‌ای از قطره‌های سرمست

باد و باران در راهش طوفان‌ها

ماند آرام ناگه برجا

روشنای خورشید

تاریکی از آن گریزان

رهایی باد از حسار سرد کوهستان

بربالای کوهی

زیر پایش سرزمینی است

پر غوغا پر آشوب جایی جنگ ظلم و پر زخون

و یک پرتگاه در پیش رو

راهی که صعب و طولانی است

اما بیابان زیر پرتگاه

امیدش آبادانی‌ست

در هر رودی شوری‌ست

فانوس هر عبوری‌ست

شتابان چون رود تا دشت سیراب می‌خروشیم

اینک چون آبشاری پر هیاهو

فرو ریزیم بر آتش‌های هر سو

جوشیم خروشیم سازیم ویرانی‌ها

می‌رویم تا دریای جاویدان…

گوش کنید

انتظار 83-84

انتظار…..

در چشم ما….

می‌ماند چون ترس از … فردا

ساز شب باز یک آواز کهنه می‌خواند
آرزو دور از دست انسان‌ها می‌ماند

این سکوت اما….

بین ما…

ندایی نهان…

لرزاند دل را
یاد آرد ما را ترس از فردا …

اما روزی
می‌خیزد فریاد از ما
می‌رسد آوازی نو روزی نو شوقی بی‌پایان…

شوق آغار… می‌روید در دل‌هامان
می‌سازد راهی تا بودن… پیمودن‌ها…

سایه‌ها….

در سرمای راه…

می‌ماند به جا… اما….

ماه نو مارا از دام شب می‌رهاند
هر زمان راهی سوی فردا می‌گشاید

ما می‌دانیم… می‌رویم…. می‌آییم….

گام آخر …

شروع راهی دیگر

سرودن‌ها از آغاز… از راز ….شور پرواز…

تا آن روزی…که خیزد فریاد از ما…

و رسد آوازی نو

                 روزی نو شوقی بی‌پایان…

                                               با هم… می‌…ما…نیم

 گوش کنید

آسمان می‌بارد 85-84

آسمان می‌بارد
دانه‌های باران

سرشار از عطر پاییز
برگ خیس درختان

در شکوه ادراک
دستان گرم ما

می‌سازند نغمه‌ای از فردا

بر سطح نمدار خاک
در ذهن‌مان نشسته

لحظه با تو بودن
رد پای گذشته

در راه اما زمستان

سکوت سنگین برف

پنهان در ابر تاریک

نور خورشید تابان

در یاد من
در خواب تو
رویای باد
بغض فریاد

در آشوب سرد جنگ
در سقوط انسان‌ها

برخیز تا رهایی
تا فردا

( در حجم چشمان تو
  در شاخه‌های نزدیک

  شکوفه‌های رنگی
  بهار شاد امید

  در افق‌های پرشور
  جویبار سبز حضور

  تنین آوای ماست
  پژواک این عبور ) ×2

در قاب عکس فردا

گرچه از هم جداییم

در نجوای ساز باد

در خط خیس باران

صدای…

           من و تو

پیچد در خاک ایران

( یا با هم بخوانیم

  جاویدان است بهاران ) ×2

85-86 ترس

ترس

          سرد 

                       خشم

                                       درد

بشنو!!

در… حیرت
در… وحشت…

تو
سرگردان

برخیز

یادآور لالایی در گوشت…

می‌پیچید با صدای مادر…

خوابیدیم سال‌ها
در گرمای یک رویا

تا امروز
این فریاد…

می‌رسد

ندایی این زمان

پایان این رویا
آغاز یک کابوس

می‌شنوی

از اعماق سرد شب…

سکوتی که با تو می‌خواند….

می‌نگری

برآشوب جهان!

می‌ترسی می‌دانم…
می‌گریی … می‌دانم…

می‌سپارم به تو میراث دیرین…

سرودی که با تو می‌خواند…

 آرام بخواب کودک فردا…

گوش کنید

قصه‌ی تکرار 86-87

چون من همه سرگردان بر گرد جهان

هرکس هر سو هر جا بی‌نام و نشان

رویامان کاویدن هر راز نهان

نقشی شاید
بر دار زمان

در بستر سرگشته دریای درون

در حسرت کوبیدن دیوار سکون

آشفته و حیران به تماشای جهان

در دام زمان
در بند کنون

ناگه پیش رو
درگاه عبور

موجی در خروش
ز آتش‌های دور

بنگر تو بر آن حلقه‌های روشن….

بنشان ز آن اخگرها جامه بر تن

بنهیم همه پا در ره دل‌ها دریا

گذریم همه ظلمت‌ها مانده برجا

نور                شور               اعجاز حضور
تن        در                 پیکار غرور

این                جا                 آیینی دگر
بر          خیز              ظلمت در شکن

شعله به شعله بدمد زنده و بالنده شود

موج دگر از پس هر موج برآید

مشعل پاینده ما زمزمه زنده ما

بر دل بی‌روشن شب هور نشاند

بار دگر شوق دگر در پس دیوار

حک شده بر کوبه در قصه تکرار

چون ما همه سرگردان بر گرد جهان

هرکس هر سو هر جا بی‌نام و نشان

رویاشان کاویدن این راز نهان

نقشی دیگر

             بنشان…

گوش کنید

فریاد 87-88

فریااااد
می‌میرد آرام 
سکوووووت

پژواک هر گام
دنیایی که رفت
هجوم حسرت
تا پایان خاکستررررررر

دیروز
تاریکی بود و او
سرشار
در شوق جستجو
روشن کرد آتش
تا بیند راهش
سوزانده است امااااااا

آتش
مشعل روشنی خواهش
در شعله دیده‌هایش را
پیش رویش می‌سوزاند

انگار
پایان ندارد این کابوس 
می سپارد وجودش را 
به چنگ خاکستر ها   
صدایی اماااااااا
آواااااز او را می‌خواند 
وجودش را می‌لرزاند 
از ترس تکرار
از بند دیروز
رهاند او را
جادوی آواااااززز

ققنوس سر مست و گرم از آوازش
بر تن تب‌دار هیزم 
می‌زند بال بی‌قرارییییییی 

آتش می‌پیچد سرخ و خیزد سبز 
جان گیرد از رقص و رازش 
در اوج شور و غوغایش 
فرو می‌خوابد

ناگاه
از دل آتش خفته
می‌تپد نبض بیداری 
ققنوسی تازه می‌روید

طنین تابان بال او 
تا راز آتشی دیگر
در دنیای خاکستر پوش
هستی رویاند …

ملودی

گوش کنید

سرود 88-89

لبریز…

از ترس بی راه و

ذهن پر غوغا و

تردید هر جا

روزان پر اضطرابی

چرخش پا بر رکابی …

×××

با آهی

حضور نگاهی

گذر از سیاهی

خیزیم

×××

گذر از رویایی فانی

پیوستن به راهی جاری

چرخش پا بر رکاااااااااابی

یادگااااااااری از دیرووز پر غباار

یادگاار رهرواان ِ گریزاان ِ از تکرار ..

×××

ســــرزنش شایدها بر پیکره‌ی بایدها و

ســــیطره‌ی دره‌ی تردید بر قله‌ها

×××

اوهام

می‌سپارد ما را

به دنیایی میرا

آرام… آرام

هر نفس بی‌تابی

سخت است

چرخش پا بر رکابی

×××

بااور… می‌کشاند ما را

به سوی رهایی

شوری ما را

می‌برد به گذرگاهی

چرخش پا بر رکابی

×××

می‌کنیم پرواز در دل ِ باد

خلسه‌ی دیروز بریم ز یاد

رقص چرخه بر پیچ و خم ِ

راه ِ بیدار از غوغای ما

×××

ثبت ِ بر دوران رکاب ما

روید آواز از گریبان ِ

ژرف ِ واژه‌ی روان ما

چرخ گردون زیر پای ما

راه ما همیشه جاودان باد !

گوش کنید

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۸۹ ، ۱۷:۱۸

نویسنده: محمدعلی اعرابی

گرافیدن

گرافیدن
یا
برابریابی ِ پارسی برای ِ مشتقات ِ -γρᾰφ

در زبان ِ پارسی ِ نو، 2 فعل برای ِ بیان ِ «ثبت کردن، تصویر کردن، رسم کردن» به کار می‌رود: نوشتن و نگاشتن. در آغاز این دو گاه‌واژه را از نظر ِ ساختاری و آوایی بررسی می‌کنیم، و سپس به برابریابی برای ِِ مشتقات ِ «-γρᾰφ» ِ یونانی می‌پردازیم.

نوشتن
در پارسی ِ میانه: nibēs- ،nibištan. ماده‌ی ِ ماضی nibišt < ایرانی ِ باستان -ni-pis-ta*. که -pis صورت ِ ضعیف ِ ستاک ِ -pais است. ماده‌ی ِ مضارغ -nibes < ایرانی ِ باستان -ni-pais-a*. ستاک ِ -pais «آراستن، رنگ کردن»، با پیش‌وند ِ -ni «نقش کردن». در گذار از پارسی ِ میانه به پارسی ِ نوین، واج ِ b به v بدل شده‌است، واج ِ i به e، و واج ِ ē به i. پس صورت ِ پارسی ِ امروزین ِ فعل، اصلی است: nevis- ،neveшtan.
این گاه‌واژه در پارسی ِ نوین، بالقوه، دارای ِ این مشتقات است، که برخی می‌توانند به عنوان ِ وند در ساختار ِ واژه‌ها به کار روند، و می‌توان به همه وند ِ نسبت افزود: نوشت، نوشتار، نوشتگار، نوشتگر، نوشته، نوشتمان، نویس، نویسا، نویسان، نویسانه، نویسانش، نویسه، نویسش، نویسشکده، نویسشگاه، نویسشمند، نویسک، نویسگار، نویسگر، نویسمان، نویسنده .

نگاشتن
در پارسی ِ میانه: nigār- ،nigārdan. ماده‌ی ِ ماضی nigārd < ایرانی ِ باستان -ni-kār-ta*. که -kār بالاننده‌ی ِ ستاک ِ -kar است. ماده‌ی ِ مضارغ -nigār < ایرانی ِ باستان -ni-kār-a*. ستاک ِ -kar «اندیشیدن»، با پیش‌وند ِ -ni «رسم کردن». صورت ِ اصلی ِ فعل در گذار به پارسی ِ نوین حفظ شده‌است: negαr- ،negαrdan. اما در فارسی ِ دری صورت ِ دیگری با قیاس با فعل ِ کاشتن [kαr- ،kαшtan] ساخته شد، که در پارسی ِ نوین پرکاربردتر است: negαr- ،negαшtan.
این گاه‌واژه در پارسی ِ نوین، بالقوه، دارای ِ این مشتقات است، که برخی می‌توانند به عنوان ِ وند در ساختار ِ واژه‌ها به کار روند، و می‌توان به همه وند ِ نسبت افزود: نگاشت، نگاشتار، نگاشتگار، نگاشتگر، نگاشته، نگاشتمان، نگارد، نگاردار، نگاردگار، نگاردگر، نگارده، نگاردمان، نگار، نگارا، نگاران، نگارانه، نگارانش، نگاره، نگارش، نگارشکده، نگارشگاه، نگارشمند، نگارک، نگارگار، نگارگر، نگارمان، نگارنده. از مشتقات ِ نوشته‌شده، نگاردار بی‌کاربرد است، چه با نگار + -دار می‌آمیزد.

در پارسی ِ میانه: nibēs- ،nibištan. ماده‌ی ِ ماضی nibišt < ایرانی ِ باستان -ni-pis-ta*. که -pis صورت ِ ضعیف ِ ستاک ِ -pais است. ماده‌ی ِ مضارغ -nibes < ایرانی ِ باستان -ni-pais-ta*. ست

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۸۹ ، ۱۸:۵۰

نویسنده: امیرپوریا مهری

درآمدی بر تاریخچه‌ی شفاهی سمپاد

«سازمان سمپاد یک سازمان شفاهی بود و ایده‌ها بیشتر در ذهن مدیرانش.» این چکیده‌ی گفتگوی من و شروین وکیلی و چند تن دیگر از دوستان سمپادی‌مان در حدود دو ماه و نیم پیش بود: روبروی ساختمان دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، روی پله‌های مجاور کتابخانه نشسته بودیم و گرچه قرار بود فقط از سمپاد صحبت کنیم، ولی مگر می‌شد بحث‌های جذاب‌مان را محدود به مسائل سمپاد کنیم؟

به هر حال از آن گفتگوی گرم که بگذریم، واقعیت این است که مستندات زیادی از سرگذشت این سازمان در دست نیست. ما در پروژه‌ی بنیاد سمپادیا و حتا قبل‌تر از آن در تارگاه سمپادیا سعی زیادی داشتیم که بتوانیم بخشی از این تاریخچه‌ی شفاهی را ثبت و مکتوب کنیم. امّا به خاطر عدم همکاری عمومی راه به جایی نبردیم. هدف اصلی ما در بنیاد تشکیل یک شبکه‌ی انسانی از دانش‌آموخته‌گان سمپاد در سراسر جهان است. ما حتا نمی‌دانیم بخش اعظم این دانش‌آموخته‌گان سمپادی در کدام نقطه‌ی این کره‌ی خاکی زندگی می‌کنند و مشغول چه کاری هستند. تاریخچه‌ی شفاهی سمپاد را به طور کلی می‌توان به سه بخش تقسیم کرد:

1-              سازمان سمپاد و برنامه‌هایی که اعمال کرد

2-              مدارس سمپاد و سرگذشت‌شان

3-              دانش‌آموخته‌گان سمپادی و سرگذشت‌شان

تابستان پارسال به بچه‌ها پیشنهاد کرده بودم که نرم‌افزار ویکی را هم روی سمپادیا نصب کنیم تا در کنار گروه‌نوشت و انجمن؛ از ویکی برای جمع‌آوری تاریخچه‌ی شفاهی بهره ببریم. ولی با استقبال روبرو نشد. امیدوارم بچه‌های جوان‌تر که نیروی این قبیل کارها را دارند، دست به کار شوند. به هرحال بخشی از سرفصل‌هایی که به نظرم مهم هستند و باید اطلاعات و مستندات‌شان جمع‌آوری شود؛ این مواردند:

  • سرودهای ملّی
  • کارگاه‌ها، همایش‌ها، نمایشگاه‌ها
  • شبکه‌ی انسانی (اطلاعات کامل فارغ‌التحصیل‌ها)
  • بانک کتاب‌ها، مجلات و جزوات
  • بانک نشریات دانش‌آموزی
  • فهرست و ریز برنامه‌هایی که توسط سازمان سمپاد اجرا می‌شدند؛ نظیر:

–       طرح‌های پژوهش سمپاد علوم پایه

–       طرح‌های پژوهش سمپاد علوم کاربردی

–       طرح‌های پژوهش سمپاد علوم انسانی

–       المپیاد ورزشی سمپاد

–       مسابقات ربوکاپ سمپاد (امداد، امداد شبیه‌سازی، فوتبال کوچک، فوتبال متوسط، فوتبال بزرگ، فوتبال شبیه‌سازی، چهارپا، آدم واره)

حالا بخشی از تاریخچه‌ی سمپاد را که بوسیله‌ی آقای اژه‌ای در تارگاه nodet.net قرار داده شده، این‌جا می‌آورم:

[به‌روزرسانی: متاسفانه بخشی از امکانات تارگاه مذکور از دسترسی خارج شده و بعید نیست پس از چندی این تارگاه نیز به‌طور کلی از دنیای وب ناپدید شود. بنابراین چه نیک است که اطلاعات و مستندات این تارگاه را در بخش‌های دیگر اینترنت هم ثبت کنیم؛ شاید روزی برسد که دیدن تارگاه nodet.net‌ هم برای ما تبدیل به نوستالژی شود. نوستالژی‌ای که هیچ وقت نمی‌توانیم از خاطرمان ببریم‌اش.]

تاریخچه‌ی توسعه‌ی سمپاد

قبل‌ از تشکیل‌ این‌ سازمان‌، از انقلاب 57 به این سو، تنها دو مرکز آموزشی‌ تیزهوش‌ آن هم فقط در تهران‌ وجود داشت‌ که‌ تحت پوشش‌ دفتر کودکان‌ استثنایی (عقب‌مانده)‌ فعالیت‌ می‌نمود و در سال‌ 66 در مجموع 802 دانش‌آموز داشت ( این دو مرکز، فرزانگان و علامه‌حلی تهران بودند) که‌ هر لحظه‌ امکان‌ انحلال ‌و ادغام‌ این‌ دو مرکز در مدارس عادی نیز وجود داشت‌.

هیئت‌ امنای این‌ سازمان‌ در سال‌ 1366 با درخواست‌ معاون‌ فرهنگی-اجتماعی‌ نخست‌وزیر، جناب آقای جواد اژه‌ای و با حکم‌ شخص نخست‌وزیرمنصوب‌ شدند. ابتدا قرار بود این سازمان تنها زیر نظر هیئت‌ امنا اداره‌ شود. اعضای هیئت امنا عبارت بودند از : وزیر آموزش-و-پرورش، وزیر فرهنگ-و-آموزش عالی، رئیس سازمان پژوهش‌های علمی و صنعتی، مدیرعامل صدا-و-سیما، معاون نخست‌وزیر، وزیر برنامه-و-بودجه، رئیس بنیاد مستضعفان-و-جانبازان؛ و سه شخصیت علمی کشور، آقایان دکتر حسن ابراهیم‌حبیبی، حجت‌الاسلام دکتر احمد احمدی و حجت‌الاسلام دکتر جواد اژه‌ای.

در طول‌ سال‌ تحصیلی‌ 66 تا 67 بر اساس‌ جمع‌بندی‌ هیئت‌ امنای سازمان،‌ به‌ درخواست‌ معاون‌ فرهنگی‌ اجتماعی نخست‌وزیر – آقای اژه‌ای – به‌ نخست‌وزیر‌‌ میرحسین موسوی خامنه، و با تصویب‌ ماده‌ واحده‌ای‌ درشورای عالی‌ انقلاب‌ فرهنگی،‌ سازمان سمپاد به صورت سازمانی وابسته به وزارت آموزش-و-پرورش درآمد. تا به زعم آقای اژه‌ای، جایگاه‌ مستحکم‌تری‌ پیدا کند. البته توجه داشته باشید که دلیل اصلی این کار نه وابستگی برنامه‌ریزی سمپاد به آموزش-و-پرورش؛ بلکه استفاده از ردیف بودجه‌های آن وزارت‌خانه برای نیل به اهدافی همچون توسعه‌ی مراکز بود. همچنین با اصلاح اساسنامه، وزیر آموزش-و-پرورش به ریاست هیئت امنای سازمان و جواد اژه‌ای علاوه بر عضویت علمی هیئت امنا؛ به ریاست سازمان سمپاد انتخاب شد.

در سال‌ 1366 پس‌ از صدور احکام هیئت امنای سازمان توسط نخست‌وزیر، اولین‌ مراکز در همدان‌ و کرمان‌ گشایش یافتند‌ که مراکز پسرانه، علامه‌حلی و مراکز دخترانه، فرزانگان نام گرفتند.

در تاریخ 7/4/67 هیئت وزیران اساسنامه‌ی سازمان را تصویب کردند تا در مهرماه‌ 67، 2500 دانش‌آموز در  18 مرکز آموزشی‌ مشغول به تحصیل‌ شوند. مراکزی که در این سال افتتاح شد، عبارتند از : فرزانگان امین و شهید اژه‌ای اصفهان، شهید مدنی و فرزانگان تبریز، شهید هاشمی‌نژاد و فرزانگان مشهد، شهید صدوقی و فرزانگان یزد، علامه‌حلی و فرزانگان اراک، شهید بهشتی و فرزانگان زینب شهر ری.

در مهرماه‌ 1368، با افزایش‌ تعداد مراکز به‌ 38، نزدیک‌ به‌ 5000 دانش‌آموز تحت‌ پوشش‌ قرار گرفتند. در این سال مراکزی چون: شهید قدوسی و فرزانگان قم، میرزا کوچک‌‌‌خان و فرزانگان رشت، شهید بهشتی و فرزانگان کرمانشاه، شهید بهشتی و فرزانگان ارومیه، شهید حقانی و فرزانگان بندر عباس، شهید سلطانی و فرزانگان کرج، شهید بابایی و فرزانگان قزوین، شهید بهشتی و فرزانگان اهواز، شهید بهشتی و فرزانگان زنجان، شهید دستغیب و فرزانگان شیراز؛ افتتاح شدند.

در   سال‌ 1369 با افتتاح مراکز جدید شهید بهشتی و فرزانگان شهرکرد، شیخ‌ انصاری و فرزانگان دزفول، شهید بهشتی و فرزانگان ساری، در مجموع با 44 مرکز آموزشی‌ 7239 دانش‌آموز مشغول به تحصیل بودند.

در سال‌ 1370 در 50 مرکز 9682 دانش‌آموز مشغول‌ تحصیل بودند. مراکز جدید عبارت بودند از: شهید بهشتی و فرزانگان بابل، شهید بهشتی و فرزانگان بیرجند، شهید بهشتی و فرزانگان خرّم‌آباد.

درسال 1371، شهید بهشتی و فرزانگان قائم‌شهر، شهید بهشتی و فرزانگان سمنان، شهید بهشتی و فرزانگان شاهرود و شهید بهشتی و فرزانگان آبادان و خرمشهر افتتاح شدند و تعداد مراکز به 58 مرکز راهنمایی و 40 دبیرستان با 12769 دانش‌آموز رسید. در این سال 84661 نفر در کنکور راهنمایی و 20309 نفر نیز در کنکور دبیرستان سازمان ثبت‌نام کردند.

در سال 1372، هشت مرکز آموزشی به مراکز سمپاد در شهرهای اسلامشهر، زاهدان، لار و بجنورد اضافه شد و با اضافه‌شدن مرکز علامه‌حلی شماره‌ی2 تهران به جمع مراکز و افزایش پذیرش پسرانه در مناطق چهارده‌گانه‌ی تهران از 5 کلاس به 8 کلاس، تعداد مراکز راهنمایی به 67 مدرسه و دبیرستان‌ها به 48 واحد رسید. در این سال با 27% افزایش، تعداد دانش‌آموزان مراکز به 16266 نفر رسید و تعداد داوطلبان کنکور راهنمایی هم به 106600 و دبیرستان به 36321 نفر افزایش یافت.

در سال 1373 فرزانگان راهنمایی تهران از دبیرستان تفکیک شد و سهمیه‌ی دخترانه‌ی مناطق چهارده‌گانه‌ی تهران از 5 کلاس به 8 کلاس افزایش یافت. در این سال، در شهرهای بروجرد و سنندج، چهار مرکز آموزشی به مراکز سمپاد اضافه شد و تعداد مراکز راهنمایی به 71 مدرسه و دبیرستان‌ها به 54 واحد و کل دانش‌آموزان به 20121 نفر رسید. تعداد داوطلبان کنکور راهنمایی هم به 117555 و شمار داوطلبان کنکور دبیرستان به 47893 نفر رسید.

در سال 1374 در هر کدام از شهرهای سبزوار، نیشابور، بوشهر، اردبیل و ایلام، دو مرکز شهید بهشتی و فرزانگان افتتاح شد و تعداد مراکز به 81 مدرسه‌ی راهنمایی و 69 واحد دبیرستان رسید. تعداد دانش‌آموزان هم به 24324 نفر رسیده بود و مجموع شمار داوطلبان کنکور 196171 (140741 نفر راهنمایی و 55430 نفر دبیرستان) بود.

در سال 1375 مراکز شهید بهشتی و فرزانگان کاشان افتتاح شد تا تعداد مراکز به 83 مدرسه‌ی راهنمایی و 74 دبیرستان با مجموع 27647 دانش‌آموز برسد. تعداد داوطلبان کنکور راهنمایی و دبیرستان در این سال به 224888 نفر در مجموع افزایش یافت.

در سال 1376 مرکز جدیدی افتتاح نشد، ولی در سال 1377 مراکز جدید سمپاد در شهرهای گرگان، یاسوج و آمل افتتاح شدند. در این سال، تعداد مراکز راهنمایی به 89 مدرسه و تعداد دبیرستان‌ها به 86 واحد و مجموع دانش‌آموزان سمپاد به 33600 نفر می‌رسید. در سال 1377 با توجه به طرح جدا کردن سال آخر دبیرستان (سال چهارم) که در نظام جدید، دوره‌ی پیش‌دانشگاهی نامیده می‌شد؛ در عمل تمام 68 مرکز آموزشی دبیرستان سمپاد، پایه‌ی پیش‌دانشگاهی را هم داشتند. در این سال تعداد داوطلبان کنکور تیزهوشان نیز به رقم 236883 نفر رسیده بود.

در سال 1378 دو دبیرستان جدید به مراکز اضافه شد و 6 مرکز جدید نیز در پیش‌دانشگاهی دانش‌آموز داشتند. تعداد دانش‌آموزان سمپاد در این سال به 35395 نفر می‌رسید. ولی با افزایش شرط معدل ورود به دبیرستان از 5/18 به 19، مجموع داوطلبان کنکور کمی کاهش یافت و به 233928 نفر رسید.

در اسفند سال 1379 قانون تجمیع توسط شورای عالی اداری تصویب شد.

در سال تحصیلی 83-82 براساس مصوبه‌ی هیئت امنا، مجوز تاسیس 2 مرکز در شهریار و 2 مرکز در مراغه صادر شد. در همین سال؛ براساس کف تعداد دانش‌آموزان شهرهای رفسنجان، سیرجان و گنبدکاوس؛ با تاسیس مرکز در آن شهرها موافقت شد.

بدین ترتیب در سال تحصیلی 84-83 سمپاد شامل 99 مرکز راهنمایی و 98 دبیرستان می‌شد.

تاریخچه‌ی گزینش‌، پذیرش و آموزش تیزهوشان‌ پیش از 57:

دبستـان «هشدار» اولین‌ دبستان تیزهوش‌ بود که در منطقه‌ی6 کنونی آموزش-و-پرورش تهران،‌ در سال‌ تحصیلی‌ 47-1346در چهار پایه‌ی‌ تحصیلی‌ ابتدایی‌ با 14 دانش‌آموز دختر و 6 دانش‌آموز پسر در چهار کلاس‌ ] پایه‌ اول‌ 5 نفر، پایه‌ دوم‌ 4 نفر، پایه‌ چهارم‌3 نفر و پایه‌ پنجم‌ 8 نفر [ به‌صورت‌ مختلط تشکیل‌ شد. این‌ مرکز در سال‌ تحصیلی‌ بعد (48-47) با 5 کلاس‌ و در سه‌ پایه‌ی‌ تحصیلی کارش را ادامه داد. ] اول‌ ابتدایی‌ 58 دانش‌آموز ( 26 دختر و 32 پسر با 2 کلاس‌ ویژه‌ و یک کلاس‌ معمولی‌ )  دوم‌ ابتدایی‌ با 6 نفر ( 4 دختر و 2 پسر ) و سوم‌ ابتدایی با 14 نفر (8 دختر و 6 پسر ) در مجموع با 78 دانش‌آموز [ . این‌که‌ وضعیت‌ دانش‌آموزان‌ پایه‌ی چهارم ِ سال قبل به چه صورتی درآمده، مشخص‌ نیست‌، آن‌چه‌ مسلم است‌، علاوه‌ بر انتقال‌ آن‌ها به مدارس‌ عادی در پایه‌های دوم و سوم، بایستی حذف‌ و گزینش‌ جدیدی صورت‌ گرفته‌ باشد. چون‌ جمع ‌5 نفر پایه‌ی‌ اول‌ به 6 نفر افزایش یافته‌ ولی‌ 2 دختر سال قبل، 4 نفر شده‌اند و 3 پسر آن‌ سال،‌ 2 نفر.

در سال‌ 1347 اداره‌ی کل‌ امور کودکان‌ و دانش‌آموزان‌ استثنایی در وزارت‌ آموزش-و-پرورش تاسیس شد. در سال‌ 1348 اولین‌ مدرسه‌ی‌ استعدادهای‌ درخشان به نام‌ مرکز آموزش‌ کودکان تیزهوش، تحت‌ نظارت‌ اداره‌ی فوق‌، کارش را آغاز کرد.

در این‌ سال‌ با جایگزین‌ شدن‌ این‌ مرکز آموزشی، از کودکستان‌ تا پایه‌ی چهارم‌ ابتدایی در ‌مجموع 94 دانش‌آموز {39 دختر و 55 پسر} در 7 کلاس‌ که‌ از 5 تا 19 نفر دانش‌آموز متغیر بودند، مشغول‌ تحصیل بودند.

در سال‌ تحصیلی‌ 50-49 با تغییر نام‌ کودکستان‌ به‌ آمادگی‌ و گزینش‌ جدید و حذف‌ تعدادی‌ از دانش‌آموزان‌ قبلی، مرکز در پنج‌ پایه‌ی ابتدایی به‌ اضافه‌ی آمادگی‌، در مجموع 107 دانش‌آموز { 35 دختر و 72 پسر } در 9 کلاس‌ داشت‌. در این‌ سال‌ شاید آمار افزایش‌ یافته از 96 به‌ 107 نفر نسبت‌ به‌ سال‌ قبل در ظاهر بیان‌گر افزوده‌ شدن‌ 11 نفر جدید باشد. ولی‌ تغییرات‌ در تعداد دختران‌ و پسران هر پایه‌ و در مجموع‌، حکایت‌ از یک جابجایی‌گسترده‌ دارد. برای مثال تعداد دانش‌آموزان‌ پایه‌ی دوم‌ ابتدایی‌ 39 نفر، یعنی معادل همین تعداد در سال‌ قبل‌ است.‌ ولی‌ وقتی‌ به‌ تفکیک‌ جنسیت‌ دانش‌آموزان‌ دقت‌ می‌شود، 11 دختر سال‌ قبل‌ به‌ 6 نفر کاهش‌ و 27 پسر به‌ 33 نفر افزایش‌ داشته‌ است. البته مشخص‌ نیست‌ چند نفر از دانش‌آموزانی که‌ به‌ پایه‌ی دوم‌ این‌ مرکز راه‌ یافته‌اند، از سال‌ قبل‌ هستند. این‌ در صورتی‌ست‌ که‌ جابجایی‌ دیگری‌ صورت‌ نگرفته‌ باشد { که‌ این‌ امر غیر محتمل‌ به نظر می‌رسد } با وجود این‌ 39 درصد تغییرات‌ قطعی‌ست‌ و این‌ نشان دهنده‌ی این است که گزینش‌کنندگان‌ در همان سال‌ اول‌ به‌ خطای‌ خود {حداقل به‌ میزان 39 درصد گزینش‌شدگان‌ } پی‌ برده‌اند.

این‌ تصحیح خطای‌ گزینشی‌، در تمام‌ پایه‌ها، به‌ وضوح‌ دیده‌ می‌شود. به‌ طوری‌ که ‌37 دانش‌آموز پایه‌ی دوم‌ سال‌ قبل‌ به‌ 27 دانش‌آموز در این‌ سال‌ تقلیل‌ یافته‌اند { یعنی‌ به ‌صورت‌ قطعی ‌29 درصد ریزش‌ برای‌ یک سال دیگر } باز با این‌ فرض‌ که‌ جابجایی‌های ‌دیگری‌ صورت‌ نگرفته‌ باشد‌.

در سال‌ 51-50 کلاس‌ «آمادگی»‌ حذف‌ شد و به جای‌ 10 نفر سال‌ قبل،‌ با حذف‌ و پذیرش‌ جدید، 29 نفر برای‌ پایه‌ی اول، 6 نفر افزایش‌ در پایه‌ی دوم‌، 6 نفر کاهش ‌در پایه‌ی سوم‌ و 4 نفر افزایش‌ در هر یک‌ از پایه‌های‌ چهارم‌ و پنجم‌ ابتدایی‌ در مجموع با حذف‌ آمادگی،130 دانش‌آموز { 51 دختر و 79 پسر } در 8 کلاس‌ مشغول‌ تحصیل‌ بوده‌اند. این‌ تغییرات‌ باز نشان‌ می‌دهد که‌ گزینش مطلوب‌ نبوده و بایستی‌ با انتقال‌ به‌ مدارس‌ دیگر و یا جذب‌ دانش‌آموز جدید کلاس‌ها را تنظیم‌ مجدد کنند.

در سال‌ تحصیلی ‌52-51 باز بدون‌ کلاس‌ آمادگی‌ و با حذف‌ و پذیرش‌ جدید، تعداد دانش‌آموزان‌ در مجموع به‌ 177 نفر { 69 دختر و 108 پسر } در 7 کلاس‌ مختلط مقطع ابتدایی‌ می‌رسد و برای‌ اولین‌ بار، 15 نفر {7 دختر و 8 پسر} جهت‌ پایه‌ی اول‌ راهنمایی گزینش‌ می‌شوند. در تمام‌ پایه‌ها به جز اول‌ ابتدایی،‌ تعداد دانش‌آموزان‌ دختر کمتر از دانش‌آموزان‌ پسر است.

در سال‌ 53-52 مجددن 9 نفر در «آمادگی»‌ پذیرفته‌ می‌شوند و از 38 نفر پنجم ابتدایی،‌ 17 نفر { 9 دختر و 8 پسر } در مقطع‌ پایه‌ی اول‌ راهنمایی‌ ملاحظه‌ می‌شوند. سه ‌نفر در پایه‌ی دوم‌ راهنمایی‌ نسبت‌ به‌ سال‌ قبل،‌ کاهش‌ پیدا می‌کند و همان‌گونه‌ که‌ اشاره‌ شد، تغییرات مبین‌ انتقال‌ به‌ مدارس‌ عادی‌ و پذیرش‌ جدید یا حداقل‌ حذف‌ عده‌ای‌ دانش‌آموز در تمام‌ پایه‌هاست. جمع‌ دانش‌آموزان‌ این‌ مرکز در آمادگی‌ 9 نفر، درابتدایی‌، 151 نفر { 78 دختر و73 پسر } در 7 کلاس‌ است‌ و تا 31 نفر در یک‌ کلاس تحصیل‌ می‌کرده‌اند. دانش‌آموزان‌ دو پایه‌ی اول و دوم‌ راهنمایی‌ نیز 29 نفر{ 15دختر و 14 پسر} در دو کلاس‌ هستند.

در سال 54-53 کلاس‌ آمادگی‌، دوره‌ی کامل‌ ابتدایی‌ و راهنمایی‌ تحصیلی‌ در 10 کلاس‌ جمعن 225 نفر { 107 دختر و 118 پسر } با تغییرات‌ و دگرگونی‌های‌ سالیانه ‌دیده‌ می‌شود. با یک‌ یا دو نفر افزایش‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ پذیرش‌ جدید و انتقال‌ به ‌مدارس‌ عادی‌ در این سال‌ نیز تکرار شده‌ است.

در سال‌ تحصیلی‌ 58-57 با توجه‌ به‌ آماری‌ که‌ از دانش‌آموزان‌ «مرکز کودکان‌ تیزهوش»‌ در دست‌ است؛‌ به یک‌باره‌ مقطع‌ ابتدایی حذف‌ و فقط مقطع‌ راهنمایی‌ تحصیلی‌ در این‌ مدرسه‌ دایر مانده‌ است‌. کلاس‌ها بین ‌17 تا 25 نفر دانش‌آموز را به‌ صورت‌ مختلط داشته‌اند. در سال‌های‌ قبل ‌(یعنی ‌55-54 تا 57-56) در دبستان‌ و راهنمایی‌ تحصیلی‌ به‌ترتیب ‌237، 229 و 212 دانش‌آموز مشغول‌ به تحصیل‌ بوده‌اند. جدول‌ زیر به ‌تفکیک‌ جنس‌ و پایه‌ی تحصیلی، تعداد دانش‌آموزان‌ تیزهوش‌ را در طی این‌ سال‌ها نشان می‌دهد:

58-57

57-56

56-55

55-54

54-53

53-52

52-51

51-50

50-49

49-48

48-47

47-46

سال تحصیلی

پایه تحصیلی

5

6

2

7

6

4

5

3

دختر

پسر

آمادگی

13

8

11

12

15

17

5

15

19

10

17

13

17

12

5

13

10

27

26

32

2

3

دختر

پسر

اول ابتدایی

15

15

17

16

9

15

24

19

17

14

14

16

8

16

6

33

17

21

4

2

3

1

دختر

پسر

دوم ابتدایی

17

14

11

13

25

19

18

13

16

14

11

16

7

28

13

14

3

3

8

6

دختر

پسر

سوم ابتدایی

18

6

26

17

17

14

17

14

12

15

5

33

15

16

2

5

4

1

1

2

دختر

پسر

چهارم ابتدایی

25

17

17

13

17

15

12

16

14

20

15

22

4

7

3

3

8

دختر

پسر

پنجم ابتدایی

19

6

14

7

14

13

15

11

9

20

9

8

7

8

دختر

پسر

اول راهنمایی

11

6

14

7

14

9

9

18

11

8

6

6

دختر

پسر

دوم راهنمایی

11

7

13

9

7

19

12

9

6

7

دختر

پسر

سوم راهنمایی

60

212

229

237

225

189

177

130

107

94

78

20

جمع

قبل‌ از انقلاب‌ 57 با هدف تربیت رجال دوره‌ی ولی‌عهد (رضا پهلوی)‌؛ سازمان‌ ملّی ‌پرورش‌ استعدادهای‌ درخشان،‌ جدا از نظام‌ آموزش‌ عمومی‌ کشور در سال‌ 1355 تحت‌الامر دفتر فرح پهلوی شکل‌گرفت‌.

جدول تعداد دانش‌آموزان گزینش شده در سال‌های 55 تا 58:

جمع

مشهد

کرمان

تهران

سال

305

31

274

56-1355

329

46

283

57-1356

303

61

23

219

58-1357

این سازمان آن‌قدر اهمیت داشت که حتا وزیر آموزش-و-پرورش را هم به هیئت امنای این سازمان راه نمی‌دادند. «مرکز آموزشی‌ الوند» در میدان‌ آرژانتین‌ به سال‌ 1355 نخستین‌ مرکزی‌ بود که‌ در قالب ‌این‌ سازمان‌ شکل گرفت‌. در سال‌ 1356 دانش‌آموزان‌ گزینش‌ شده‌ی مناطق ‌جنوبی‌ و شرق‌ تهران،‌ در مرکز تهرانپارس‌؛ و مناطق‌ شمالی‌ و غربی‌ تهران،‌ در مرکز الوند مشغول‌ به تحصیل‌ بودند. در سال ‌1357 مرکز «بریانک» هم‌ به‌ این‌ مجموعه‌ اضافه‌ شد. تعداد گزینش‌شدگان‌ در این‌ سه‌ سال،‌ برای‌ شهر تهران‌ به‌ ترتیب‌ 274، 283 و 219 دانش‌آموز دختر و پسر بود.

هم‌زمان ‌از سال‌ 1355 در شهر کرمان‌ نیز به‌ ترتیب ‌31 ،46 و 23 دانش‌آموز و درسال ‌1357 در شهر مشهد 61 دانش‌آموز گزینش‌ شدند. بدین‌ ترتیب‌ دانش‌آموزانی که‌ در آستانه‌ی انقلاب 57 در سه‌ پایه‌ی تحصیلی‌ اول‌ تا سوم‌ راهنمایی‌ مشغول‌ به تحصیل‌ بودند؛ 938 دانش‌آموز دختر و پسر در 5 مدرسه‌ مختلط شهرهای تهران‌، کرمان‌ و مشهد بود.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۸۹ ، ۱۹:۰۲

نویسنده: محمدعلی اعرابی

تنوین ِ فارسی

تنوین (nunation) [در فارسی: نونـِش] در دستگاه ِ عربی اعراب ِ رفع و نصب و جر است، هر گاه با نون «ن» تلفظ گردند. از میان ِ این سه، می‌توان گفت که تنوین ِ مجرور در فارسی کاربرد ندارد، چنان که به سختی می‌توان عبارت ِ «علی ای حالٍ» را در فارسی رایج دانست، و نیز اگر رواج ِ آن را بپذیریم، هیچ فارسی‌زبانی آن را «علی ای حالِن» نمی‌خواند. تنوین ِ مرفوع را نیز جز در چند عبارت ِ انگشت‌شمار عربی ِ محض در فارسی نمی‌توان یافت. مانند ِ «سلامٌ علیکم» و «مسئلةٌ» و «مضافٌ الیه»، که این‌ها گر چه در فارسی استفاده می‌شوند، ولی عربی محسوب می‌شوند، و فارسی‌شان بدون ِ تنوین است، چون «سلام علیکم» /salαm aleykom/. و اما می‌رسیم به تنوین ِ منصوب در قیدهای ِ عربی و عربی‌تبار که در فارسی فراوان کاربرد دارد و نیز موضوع ِ اصلی ِ بحث ما اند.

از نگرگاه ِ زبانی این نکته‌یی است جالب که ایرانیان برخی تنوبن‌های ِ منصوب را، چه در نوشتن و چه در سخن گفتن، حذف کرده‌اند و تنها الف «ا» ِ آن‌ها را نگه داشته‌اند، یا به اصطلاح ِ نحویان قلب به الف کرده‌اند، چون «حالاً» /hαlan/ که شده‌است «حالا» /hαlα/؛ و گاه قیدهایی بر شیوه‌ی عربی ساخته‌اند که در عربی نیست، مانند ِ «اکثراً»؛ و گاهی واژه‌های ِ بی‌گانه و غیرعربی را به قیاس ِ عربی با تنوین به کار برده‌اند، چون «زباناً» و «خانوادتاً» و «تلفناً». لازم به ذکر است که هیچ نفوذ ِ بی‌گانه تا پایه‌یی در زبان نداشته باشد، اعمال‌شدنی نیست. پس باید در زبان ِ فارسی به دنبال ِ زمینه‌یی بگردیم تا رواج ِ تنوین ِ منصوب را توجیه کنیم. ابتدا مسأله را از نگرگاه ِ آواشناسیک (فونولوژیک) بررسی می‌کنیم و سپس به دنبال توجیه ِ مورفولوژیک-معناشناسیک می‌رویم.

می‌توان گفت که در فارسی صدای ِ «ـَن» /an/ زیاد است: مفردهایی چون «تن» و «زن» و «من» و «روشن» و «گردن» و غیره؛ انبوه مصدرها که به «ـَن» /an/ ختم می‌شوند؛ سوم شخص ِ جمع که در زبان ِ محاوره به این صدا پایان می‌پذیرد. حال آن که صداهای ِ «ـٌن» /on/ و «ـِن» /en/ به‌نسبت زیاد نیستند. در نتیجه زیادی ِ صدای ِ «ـَن» /an/ در فارسی امکان ِ جای‌گزینی ِ تنوین منصوب را بیش‌تر کرده‌است تا مرفوع و مجرور.

در فارسی رابطه‌ی ِ شگفت‌انگیزی بین جمع و قید هست، و تک‌واژهای ِ سازنده‌ی ِ این‌ها یکی است. نشانه‌ی ِ جمع «ـ‌ها»، در پهلوی «îha-»، نخست نشانه‌ی ِ قید و سپس در پهلوی ِ واپسین کار ِ پس‌وند ِ جمع‌ساز را نیز بر عهده گرفت. ولی در فارسی ِ نوین هنوز کاربرد ِ قیدی ِ خود را به طور ِ کامل از دست نداده‌است، چون در واژه‌هایی مانند ِ «تنها» (به‌تن، یک‌تنه، به یک تنی) و «تازگیها» (به‌تازگی). هم‌چنین تک‌واژ ِ جمع‌ساز «ـان» چه بسا کار ِ قید را انجام می‌دهد، چون در «بامدادان» و «ناگاهان» و «جاویدان» و «بهاران»، که همه‌گی قید ِ زمان اند. ولی پس‌وند ِ «ـانه»، در پهلوی «ânag-»، که در حقیقت اضافه‌ی ِ اجزایی بر تک‌واژ «ـان» است، در فارسی فراوان دیده می‌شود و هیچ گونه محدودیتی ندارد، مانند ِ «سالانه» یا «سالیانه» و «ماهانه» یا «ماهیانه» و «شاهانه» و «جانانه» و «مستانه». از سوی ِ دیگر، تک‌واژ ِ «ـان» نشانه‌ی ِ صفت ِ فاعلی نیز هست. و صفت ِ فاعلی در فارسی فراوان به عنوان ِ قید کاربرد دارد، مانند ِ «او روان سخن می‌گوید.». کاملن ممکن است که وجود ِ «ـان» به عنوان ِ تک‌واژ ِ قیدساز، «ـَن» تنوین ِ منصوب ِ قیدی ِ عربی، را در رواج یاری کرده باشد. کاربرد ِ واژه‌های ِ فارسی و بی‌گانه‌ی ِ ناعربی با تنوین ِ منصوب ِ قیدی نیز بر همین پایه توجیه‌پذیر است: «ناچاران» = «ناچارن»، «تلفنان» = «تلفنن»، «گاهان» = «گاهن». [دقت کنید که کاملن می‌توان تنوین ِ منصوب ِ قیدساز ِ عربی را، «ـان» وند ِ قیدساز ِ فارسی ِ مخفف‌شده دانست. برای ِ نمونه در «ناگاهان»، اگر تخفیف در دومین مصوت صورت گیرد، واژه به شکل ِ «ناگهان» در خواهد آمد، صورت ِ رایج ِ امروزین ِ واژه؛ و اگر تخفیف در سومین مصوت صورت گیرد، واژه به صورت ِ «ناگاهن» در خواهد آمد، منفی ِ واژه‌ی ِ «گاهن» که در فارسی ِ امروزین رایج است.]

پس باید «تنوین ِ منصوب ِ قیدی ِ فارسی» را از مفهوم ِ کلی ِ تنوین ِ عربی جدا دانست و آن را بومی ِ زبان ِ فارسی و محصول ِ یک بومی‌سازی ِ طبیعی برشمرد. پس در نوشتار نیز باید به این مسأله توجه کرد و «تنوین ِ فارسی» را با نون ِ فارسی نوشت، که نه نتها این روش بر پایه‌ی ِ «اصل هم‌خوانی گفتار و نوشتار» درست‌تر است، بل‌که برای ِ نمونه «ناچاراً» در دستگاه ِ عربی غلط به حساب می‌آید یا «اکثراً» نادرست است (چه تنوین ِ عربی به صفت بر وزن ِ اَفعَل ملحق نمی‌شود)، حال آن که «ناچارن» و «اکثرن» در فارسی متداول اند و درست و قابل ِ توجیه.

و.ن:

فونولوژی (Phonology) (Φωνολογία): در برگردان ِ فارسی دقیقن معادل ِ «آواشناسی» است، از آن‌جا که فون (phone) (φωνή) در زبان ِ یونانی به معنای ِ «آوا» است، و واژه‌ی ِ جدید ِ تلفن (Telephone) (Τηλέφωνο) از ترکیب ِ واژه‌ی ِ یونانی ِ تِله (tele) (τῆλε) به معنای ِ «دور» و فون ساخته شده‌است. و این اصطلاح در زبان‌شناسی جایی «واج‌شناسی» ترجمه می‌شود، آن‌جا که بحث روی ِ فونم (Phoneme) (Φώνημα) («واج») است.

مورفولوژی (Morphology) (Μορφολογία): در برگردان ِ فارسی دقیقن معادل ِ«ریخت‌شناسی» یا «ساخت‌شناسی» است، از آن‌جا که مورف (morphe) (μορφή) در زبان ِ یونانی به معنای ِ ریخت و فرم است، و نام خدای ِ اسطوره‌یی ِ یونانی مورفیوس(Morpheus) (Μορφεύς) بر همین اساس ساخته شده‌است. این اصطلاح در زبان‌شناسی، «تک‌واژشناسی» ترجمه می‌شود، از آن‌جا که مورفم (Morpheme) (Μόρφημα) را «تکواژ» گفته‌اند.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۸۹ ، ۲۰:۵۳

نویسنده: امیرپوریا مهری

چگونه می‌توان برنامه‌ریزی را آموخت؟

آشنایی‌ام با مفهوم برنامه‌ریزی به وقتی باز می‌گردد که دبستانی بودم، یکی از پسرخاله‌هایم کنکوری بود و دفتر بزرگ آبی رنگی داشت که روی‌اش نوشته بود: دفتر برنامه‌ریزی قلم‌چی. بماند که امثال قلم‌چی طی این سال‌ها از ندانستن و نا آگاهی و ترس خانواده‌ها و دانش‌آموزان کنکوری چه استفاده‌هایی کردند و چه پول‌هایی که به جیب نزدند. نقش قلم‌چی و امثالهم در بازار آموزشی ایران هیچ فرقی با دلالان بازارهای سکه و ارز و ماشین و مسکن ندارد. که از مریض بودن اقتصاد ایران و آموزش-و-پرورش این مملکت سواستفاده کرده و نبض بازار را به‌دست گرفته و هر بلایی که توانستند سر ملت آوردند و خون مردم را در شیشه کردند. قلم‌چی هم یکی از همین دلالان است که به جای بسازبفروشی و نمایشگاه ماشین و بنگاه املاک، دستش را گذاشت روی ترس ملت از کنکور و هر چه خواست کرد و هر چه می‌شد پول  کاسبی کرد. وقتی اقتصاد مریض است، وقتی سیاست مریض است، وقتی آموزش-و-پرورش مریض‌تر از همه است، نباید انتظار داشت که کسی دلسوزی کند برای دانش‌آموزان؛ این‌جا بهشت دلالان است. بهشت کفتارها و لاشخورها. در این مملکت جایی برای نخبه‌ها نیست. علی‌ای‌حال می‌خواهم کمی درباره‌ی برنامه‌ریزی بحث کنم. ببینید من با تمام سلول‌های بدنم بر این عقیده‌ام که ریشه‌ی همه چیز در ریاضی‌ست. همه‌ی دنیا را می‌توان با معادلات ریاضی توصیف کرد. زیبایی و هنر را هم می‌توان با معادلات به تملک درآورد. اگر بیکار داریم. اگر مشکل اقتصادی داریم. اگر موانع توسعه داریم؛ همه و همه برمی‌گردد به ریاضی. یکی از مشکلات مهلک مملکت ما وضعیت برنامه‌ریزی است. پنج سال پیش یک لات آسمان‌جُل به ضرب-و-زور حمایت کسانی که نمی‌توان اسم‌شان را در این نوشتار آورد، شدش رئیس جمهور ایران. اولین کاری که کرد انحلال سازمان برنامه-و-بودجه بود. مهم‌ترین و اصلی‌ترین نهاد برنامه‌ریزی کشور. حالا قضیه را از این زاویه نگاه کنیم: مفهوم برنامه‌ریزی چقدر در میان مردم ایران جاافتاده بود که از شنیدن چنین خبری شوکه شوند و رئیس دولت به اصطلاح منتخب‌شان را بازخواست کنند؟ اصلن دانش‌آموزان و دانشجویان ایرانی چیزی از مفهوم برنامه‌ریزی درک می‌کنند؟ مدیران و مسئولان و برنامه‌ریزان (اگر سازمان برنامه‌ریزی‌ای در کار باشد) از میان همین دانش‌آموزان و دانشجویان برخواسته‌اند دیگر. خانواده‌های ما، آن هم با این وضعیت اقتصادی چقدر از برنامه‌ریزی می‌دانند؟ پس مشکل ما ریشه‌ای‌تر از این حرف‌هاست.

حالا بیایید ببینیم چطور می‌توان این برنامه‌ریزی را یاد گرفت و یاد داد. بالاتر گفتم که همه چیز ریشه‌اش به ریاضی برمی‌گردد. پس برنامه‌ریزی هم ریشه در ریاضیات دارد. حالا چگونه و در کدام مبحث؟ پاسخ من این‌ست: برنامه‌نویسی. من برنامه‌نویسی را همیشه به نردبانی تشبیه کردم که پایانی ندارد: نردبان موفقیت. اگر می‌خواهید موفق شوید لازم نیست انواع و اقسام کتاب‌ها و مجله‌های موفقیت در سه سوت را بخوانید؛ به سمینارهای احمق‌هایی که می‌خواهند در سه روز راه صد ساله بروند سَرَک بکشید؛ و یا ساعت‌ها با مشاورهای گران‌قیمتی که از سرکیسه‌کردن امثال شماها به نان و نوایی رسیده‌اند، جلسه بگذارید؛ تنها کافی‌ست برنامه‌نویسی بدانید! از امروز تا صد سال دیگر نیاز بشریت و کره‌ی زمین به برنامه‌نویسی کمتر از نیاز انسان و جانداران و گیاهان هوازی به اکسیژن نیست. به لیست پول‌دارترین آدم‌های روی زمین نگاهی بیاندازید. چند نفرشان از راه نرم‌افزار و شرکت های نرم‌افزاری به این ثروت رسیدند؟ بیل گیتس با مایکروسافت‌اش؛ لری پیج و سرگئی برین با گوگل؛ مارک زاکربرگ با فیس بوک و…. این‌ها را به این علت مثال زدم که همه می‌شناسند. شاید بسیاری از شما لری الیسون بنیانگذار و صاحب اوراکل را نشناسید. برای یادگرفتن برنامه‌نویسی تنها چیزی که نیاز دارید؛ یک عدد رایانه‌ی متصل به اینترنت است. حتا کتاب‌ها و منابع موردنیازتان را هم می‌توانید به رایگان در وب بیابید. وقتی شروع به برنامه‌نویسی می‌کنید، ناخودآگاه شگردهای ریاضی‌ای را یاد گرفته و استفاده خواهید کرد که شما را برنامه‌ریز بار می‌آورد. اصول و فنون برنامه‌ریزی نیاز به آموختن هیچ چیزی ندارد الا برنامه‌نویسی. در برنامه‌نویسی یاد می‌گیرید هدف چیست. چه چیزهایی را می‌خواهید و چه چیزهایی را نمی‌خواهید. چگونه برای رسیدن به خواسته‌تان برنامه‌ای را تنظیم کنید و تمام حالات ممکن را در نظر بگیرید. می‌خواهید درآمدتان دو برابر شود. خیلی خب. برنامه‌ای بنویسید که تمام راه‌های ممکن را برای رسیدن به این هدف را بررسی کند و بهترین راه را نشان دهد.

به نظر من بهترین برنامه‌ریزها؛ برنامه‌نویس‌های حاذقی هستند. هیچ‌کس برنامه‌نویس خوبی نخواهد شد مگر این‌که برنامه‌ریز خوبی باشد.

برنامه‌نویسی نردبان موفقیت است. هر علاقه‌ای که دارید؛ در هر رشته‌ای که درس خوانده‌اید و یا می‌خواهید بخوانید؛ برنامه‌نویسی را فراموش نکنید. هیچ رشته‌ای نیست که نیاز به نرم‌افزار نداشته باشد. نرم‌افزار اتمسفر دنیای امروز است. اگر هیچ وقت هم اقدام به برنامه‌نویسی عملی نکنید؛ حداقل مهارت‌های برنامه‌ریزی را آموخته‌اید. حداقل می‌توانید در زندگی‌تان یک برنامه‌ریز موفق باشید.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۸۹ ، ۰۸:۴۲

نویسنده: امیرپوریا مهری

ما رویای این درس‌ها را داشتیم

ما سال‌ها پیش رویاهایی داشتیم. رویای درس‌ها و کلاس‌هایی که دوست داشتیم وجود داشتند. رویای این‌که بعضی کلاس‌ها نباشند؛ حذف شوند و ما را از شرشان راحت کنند. تا به‌حال چقدر به کلاس‌ها و درس‌هایی که می‌خواستید در دوران دانش‌آموزانی‌تان جزو برنامه بودند و از داشتن و بودنشان لذت می‌بردید، فکر کرده‌اید؟ حتا در دانشگاه‌ها. دانشگاه‌ها برای ما تجربه‌ای بدتر از مدرسه بودند. ما سمپادی‌ها حداقل مدرسه‌های‌مان را هیچ وقت فراموش نمی‌کنیم اما دانشگاه‌ها چه بودند؟ بگذریم…

شاید بپرسید که نوشتن این‌ها به چه دردی می‌خورد؟ شاید روزی از روزها حکومت ایران دست عده‌ای خردمند و اندیشمند افتاد؛ شاید این‌ها تصمیم گرفتند که درخت فاسد آموزش-و-پرورش را از ریشه بزنند و نهالی نو به جایش بکارند. برای داشتن و کاشتن این نهال بایستی رویاپردازی کرد. باید مطالعه و تحقیق کرد. باید آزمایش و خطا کرد. مگر چه ایرادی دارد مقداری رویاپردازی کنیم؟ که کاش مدرسه‌ها این‌گونه و دانشگاه‌ها آن‌گونه بودند… که کاش…. کاش و هزار کاش و ای کاش دیگر… نوشتن ایده‌ها و رویاها اولین گام برای تسخیر آنهاست.

من در این‌جا به برخی رویاهای دوران دانش‌آموزی‌ام می‌پردازم؛ به مدرسه‌ای که حالا آن را نه برای خودم، بلکه برای بچه‌ام، بچه‌هایم و اصلن نسل بعدی می‌خواهم؛ مدرسه‌ای که نگذاشتند ما داشته باشیم؛ ولی تلاش می‌کنیم تا نسل‌های پس از ما از داشتن‌اش محروم نباشند:

در مرحله‌ی اوّل باید شرّ کلاس‌های احمقانه را بِکَنیم:

کلاس‌هایی که باید حذف شوند:

1-            عربی: آیا این کلاس چیزی جز تحمیل زور بر دانش‌آموزان است؟

2-            دینی/قرآن/بینش/…: تمام این‌ها باید ادغام و تبدیل به یک کلاس شوند:کلاس دینی. کلاس دینی نباید اجباری باشد و کاملن اختیاری باشد تا هر کسی که علاقه داشت برود سر این کلاس بنشیند. باید همه‌ی ادیان و مذاهب بتوانند آزادانه کلاس‌های دینی‌شان را برگزار کنند.

3-            پرورشی/تربیتی: ما هیچ وقت نفهمیدیم که این کلاس‌ها چیستند و برای کیستند!! جالب است که همیشه مسئول این قبیل کلاس‌ها، معاونان مدرسه‌ها بودند/هستند. خوشحال می‌شوم از میان کسانی که برنامه‌ی آموزش-و-پروش ایران را ریخته‌اند کسی پیدا شود و بگوید که فلسفه‌ی این کلاس‌ها چیست؟

4-            انگلیسی: معتقدم باید کلاس انگلیسی را حذف کنیم، چون به تجربه دیده‌ام نه کسی از این کلاس‌ها زبان انگلیسی یاد گرفته، و نه این زبان جایی به درد او خورده، در این مملکت هزاران موسسه‌ی آموزش زبان وجود دارد. می‌تواند برود به شیوه‌ی صحیح و منطقی زبان مورد نظرش را بیاموزد. حذف این کلاس هم به اقتصاد مملکت کمک می‌کند (اول و آخر هر کس که بخواهد برود دانشگاه مجبور است انگلیسی یاد بگیرد و کلی موسسه‌ی جدید و فرصت شغلی جدید آموزشی ایجاد می‌شود) و هم سینه‌چاکان نظریه‌ی اقتصاد آزاد عاشق‌اش خواهند شد. زیرا در این طرح آموزش زبان انگلیسی را به بخش خصوصی می‌سپاریم و دیگر دولت دخالتی در این زمینه نخواهد کرد.

کلاس‌هایی که باید اضافه شوند:

  • زبان و لهجه‌ی مادری و ادبیات فولکلور (آذری، کردی، لری، گیلکی و…)
  • تئاتر
  • رقص
  • موسیقی
  • پژوهش
  • خلاقیت و هنر حل مسئله
  • نگارش (روزنامه‌نگاری، مجله‌نگاری، وبلاگ‌نویسی)
  • کتابخوانی
  • نجوم
  • برنامه‌نویسی
  • چندرسانه‌ای
  • حقوق
  • اندیشه و بحث آزاد

کتابخوانی و نگارش

یادم هست خیلی سال پیش که خواهرم دبستان می‌رفت؛ کتاب‌هایش با آن‌چه دوران ما بود تفاوت‌هایی داشت؛ مثلن کتاب فارسی تبدیل شده بود به دو کتاب بخوانیم و بنویسیم؛ البته چیز دیگری از جزئیات آن کتاب‌ها یادم نیست و نمی‌دانم محتوایش چگونه بود؛ ولی به طور کلی؛ شکل اصلی این حرکت به نظرم درست‌ست و بایستی ادامه هم یابد. تا پایان دوران دبیرستان بچه‌ها باید خواندن و نوشتن بیاموزند. نه در مدارس و نه در دانشگاه‌های ما به هیچ کس کتاب خواندن را یاد نمی‌دهند. اصلن کاری به چگونه خواندن هم ندارم؛ ما در همین گام نخست وامانده‌ایم! وگرنه تیراژ کتاب‌های‌مان به هزار نسخه و کمتر نمی‌رسید. ما دانش‌آموزان و حتا دانشجوهای‌مان گاهی تا آخر عمرشان هم یک کتاب غیردرسی نمی‌خوانند: یک رمان، یک مجموعه‌ی داستان کوتاه؛ یک مجموعه شعر و یا هر کتاب داستانی و غیرداستانی دیگری. باید کلاسی داشته باشیم با نام کتابخوانی: از اول دبستان تا پایان دبیرستان معلم‌های این درس باید برای هرجلسه کتابی معین کنند و بچه‌ها آن را بخوانند. همه نوع کتاب از شعر و رمان و داستان‌کوتاه و نمایشنامه تا انواع کتاب‌های غیرداستانی در زمینه‌های فلسفه، جامعه‌شناسی، مطالعات فرهنگی، نقد ادبی، سیاست و… دانش‌آموز وقتی 12 سال درس می‌خواند باید حداقل 1200 عنوان کتاب غیردرسی هم خوانده باشد. معلم این درس اگر خلاقیت داشته باشد می‌تواند روش‌های درست مطالعه و چگونه خواندن را به بچه‌ها بیاموزد. می‌تواند شیوه‌های هم‌خوانی و خوانش گروهی را به کار ببندد؛ می‌تواند کلی کار خلاقانه به اجرا درآورد.

اما کلاس نگارش که در پرانتز نوشته‌ام روزنامه‌نگاری، مجله‌نگاری و وبلاگ‌نویسی؛ برای چه؟

عنوان نگارش تا حدودی گمراه کننده هم می‌باشد؛ من از وقتی کار آموزشی‌ام را آغازیدم؛ تمام شاگردانم موظف بوده و هستند که یک وبلاگ داشته باشند. وبلاگ به مثابه‌ی دفتر مشق، تکلیف، تمرین، تحقیق و هر آن چیزی‌ست که قرارست به من تحویل دهند. من هر چه ازشان بخواهم موظف‌اند که روی وبلاگ‌شان بگذارند. یکی از اهدافم در این روش؛ مجبور کردن شاگردانم به فراگیری قواعد نگارش و وبلاگ‌نویسیست.

یکی از اهداف اصلی هر نظام آموزش عمومی‌ای، استعدادیابی‌ست. بر اساس این نگرش که هر انسانی بالقوه استعداد‌هایی در زمینه‌ی ریاضیات، آشپزی، ادبیات، طراحی و نقاشی، عکاسی، موسیقی و… دارد. کار و هدف نظام‌های آموزش عمومی باید این باشد که این استعدادها را یافته و شکوفا کنند. گرچه موسیقی در ایران به ضرب و زور کسانی در سایه قرار دارد؛ اما گرایش به عکاسی به لطف هژمونی تبلیغاتی سازندگان گوشی‌های همراه؛ همگانی شده است. این وضعیتی که در خصوص عکاسی اتفاق افتاده، باید در خصوص سایر موارد هم اتفاق بیفتد. گرچه در خصوص نگارش، شرکت‌های چندملیتی‌ای وجود ندارند تا با تبلیغ‌های‌شان به شما تلقین کنند که بالقوه یک نویسنده‌اید و فقط کافی‌ست که نرم‌افزار نگارش را باز کنید و دست به صفحه‌ی کلیدتان ببرید! اما طور دیگری می‌توان این هژمونی را ایجاد کرد. امروزه عصر روزنامه‌نگار-شهروند، خبرنگار-شهروند و گزارشگر-شهروند است. وبلاگ‌ها بخشی از وظیفه‌ی خبررسانی، گزارشگری و روزنامه‌نگاری را برعهده گرفته‌اند. فیس‌بوک همان‌قدر که افراد را به گرفتن عکس‌های خلاقانه‌تر از خودشان واداشته، به نوشتن استاتوس‌های خلاق نیز کمک کرده است. به خصوص در ایران که هیچ چیز سرجای خودش نیست. این گزاره آن قدر بدیهی‌ست که نیازی به هیچ دلیل و مدرکی هم ندارد، اما من چند مثال برای شما می‌زنم: مردم از پیامک نه به عنوان پیام کوتاه بلکه به عنوان وسیله‌ی دید و بازدید استفاده می‌کنند و به همان صورت ماشین وسیله‌ی دور-دور و وقت‌گذرانی‌ست {درست‌تر این‌ست که بگوییم: وقت‌کُشی}؛ فیس‌بوک هم به محل تشکل یافتن و تجمع چهره‌های فیس‌بوکی تبدیل شده. بخشی از این چهره‌ها به سبب استاتوس‌های خلاق‌شان معروف شده‌اند. فیس‌بوک هر چقدر هم استفاده‌های نادرست داشته، در خصوص بهبود وضع نگارش و کشف استعدادهای این زمینه بسیار جالب ظاهر شده؛ اگر دیروز مردم به دنبال پای منبر رفتن بودند؛ (حالا بالای منبرش هر کسی می‌خواهد باشد، چه علی شریعتی و جلال آل‌احمد و چه یک روحانی صرف) امروز به دنبال چهره‌های فیس‌بوکی‌اند که همانند سلف‌شان درباره‌ی همه‌چیز و همه‌کس اظهار نظر می‌کنند و رمز موفقیت‌شان همین نگارش خلاقانه است. فیس‌بوک در ایران به مثابه‌ی منبر، استفاده‌های فراوانی داشته و دارد. اما هدفم از گفتن این حرف‌ها چیست؟ ببینید همانند آن قضیه‌ی دوربین عکاسی گوشی‌های همراه؛ که هنر عکاسی را همگانی کرده؛ امروزه وب نیز باعث شده تا روزنامه‌نگاری و مجله‌نگاری؛ خبرنگاری و گزارشگری و وبلاگ‌نویسی به نوعی همگانی شود؛ وبلاگ‌نویسی که خود فرزند وب است و عده‌ای آن را زیر مجموعه‌ی روزنامه‌نگاری به‌حساب می‌آورند و عده‌ای خیر؛ زمانی بسیار مورد توجه قرار گرفته بود و بالقوه می‌توانست مثل عکاسی همگانی شود؛ ولی دلایلی باعث افت وبلاگ‌ها شده. پرداختن به آن دلایل در حوصله‌ی این نوشتار نیست ولی امروزه برخی سازمان‌های خبری شروع کرده‌اند به آموزش عمومی و رایگان دوره‌های روزنامه‌نگاری و مجله‌نگاری؛ بیشتر هم تحت لوای روزنامه‌نگاری شهروندی. من معتقدم دانش روزنامه‌نگاری و مجله‌نگاری باید همگانی شود. اگر می‌خواهیم دنیا به سمت آزادی بیان و آزادی جامعه‌ی اطلاعاتی حرکت کند؛ بایستی ابزار این کار را فراهم نماییم. در خصوص وبلاگ‌نویسی تاکنون دوره و محتوای درسی جمع‌آوری نشده؛ در حالی که مقالات تحقیقاتی خوبی درباره‌ی وبلاگ‌ها نوشته شده. باید اقدام به طبقه‌بندی و ارایه‌ی محتوا و اصول و شگردهای وبلاگ‌نویسی کرد. هرگونه که بنگریم وبلاگ‌نویسی امروزه یکی از زیر مجموعه‌های روزنامه‌نگاری آنلاین است. من تاکید خیلی زیادی روی این مسئله‌ی آموزش روزنامه‌نگاری، مجله‌نگاری و وبلاگ‌نویسی؛ به خصوص در ممالک توسعه‌نیافته و فاقد آزادی مثل ایران دارم.

تئاتر، رقص و موسیقی

سخن گفتن از تئاتر، رقص و موسیقی و تاثیری که این‌ها بر زندگانی هر شخصی خواهند داشت خیلی طولانی‌ست. آن را به نوشتاری دیگر وامی‌گذارم.

پژوهش، خلاقیت و هنر حل مسئله

دانش‌آموزان و دانشجویان ایرانی از داشتن و دانستن دو چیز محروم هستند: یکی این که نه در دوازده سال مدرسه و نه در تمام دانشگاه بهشان نمی‌آموزند که چگونه پژوهش کنند و دیگری این که چگونه یک پژوهش، مقاله، تز، پروپوزال و… را بنویسند. گرچه درسی با عنوان روش تحقیق برای چند رشته‌ی علوم اجتماعی و ارتباطات در نظر گرفته شده ولی این درس هم نه محتوای لازم و کافی را دارد و نه باید محدود به چند رشته‌ی خاص باشد. بچه‌ها باید از دبستان تا دبیرستان روش‌های پژوهش، و نوشتن پژوهش‌نامه، مقاله، تز و… را یاد بگیرند. وضعیت آن‌قدر بغرنج و وحشتناک است که دانشجویان دوره‌ی دکترای این مملکت گل-و-بلبل هم چیزی از طرح و ساختار منطقی یک مقاله‌ی علمی نمی‌دانند. یک روز بایستی دست به کار شوم و مقاله‌ای بنویسم با این عنوان: «سوالات تستی چه بلایی بر سر این مملکت آورده است» و به ابعاد این قضیه بپردازم. من از تست بیزارم. دانش‌آموز و دانشجو را تنبل می‌کند. در امتحانات تشریحی خود مسئله‌ی نوشتن هم نوعی آموزش‌ست برای دانش‌آموزان و دانشجویان. اما کنکور و تست‌هایش بلایی بر سر این مملکت آورده‌اند که نیاز به سال‌ها مطالعه و بررسی برای اندازه‌گیری میزان ضرر و زیانی که متحمل شده‌ایم دارد. سر کلاس‌های دانشگاه وقتی می‌گوییم که امتحان تشریحی‌ست دانشجویان همه عزا می‌گیرند. چون هم در بحث تقلب‌اش به مشکلات بیشتری برمی‌خورند و هم باید مطالب را بفهمند تا بتوانند پاسخ مسائل را بدهند و هم آیین نگارش و ساختاربندی منطقی پاسخ دادن به سوالات را بلد باشند.

پژوهش و روش‌های آن باید تبدیل به یک درس ثابت در دوره‌ی دوازده‌ساله‌ی عمومی بشود.

اما خلاقیت و هنر حل مسئله چیست؟ ببینید ما سال‌هاست شاهد پدیده‌ای در نظام‌های موجود آموزشی هستیم: برای دانش‌آموزان و دانشجویان چند مسئله را حل می‌کنیم؛ بعد هر بار که مسئله‌ای با همان ساختارها بهشان بدهیم؛ بالاخره اکثریت می‌توانند مسئله را حل کنند. اما کافی‌ست که سوال را مقداری بپیچانیم. آن‌گاه به جز نفرات معدودی همه از حل سوال عاجز هستند. دلیل این پدیده چیست؟ پاسخ این‌ست که ما به دانش‌آموزان و دانشجویان؛ شیوه‌های حل مسئله را یاد نمی‌دهیم. آنها نمی‌توانند پرسش‌ها را تحلیل کنند. آن‌ها هنر حل مسئله را نمی‌آموزند. آن‌ها مفهوم و روش‌های خلاقیت را نمی‌آموزند. دانش آموزان و دانشجویان را عادت داده‌ایم یک مشت اطلاعات به‌دردنخور را حفظ کرده تا سر امتحان‌ها بلغورش کنند. در چنین فضای آلوده و مریضی‌ست که عده‌ای کلاهبردار و فرصت‌طلب با نوشتن کتاب‌ها و ایراد سخنرانی‌هایی با عناوینی چون: قورباغه‌ات را قورت بده! مشکلات را شکلات کن! گوسفند نباشیم؛ جلبک نباشیم و… که همه‌ی این‌ها تحت عنوان Help-Self شناخته می‌شوند؛ دارند از این وضعیت سواستفاده می‌کنند. این‌ها همه کلاهبرداری‌ست. این اشخاص نه روان‌شناس‌اند و نه هیچ چیز دیگر. آن‌ها کلاهبردارهای قهاری هستند و در غیاب منابعی که به طریق علمی و صحیح؛ شیوه‌های حل مسئله و مواجهه با آن را آموزش دهند؛ دارند عرض اندام می‌کنند. آن‌ها حتا آن‌قدر سواد ندارند که توضیح دهند این شیوه‌هایی که دارند برای مواجهه با حل مسئله آموزش می‌دهند؛ همه بر پایه‌ی ریاضی‌ست. اصلن ریشه‌ی همه‌ی این‌ها بازی‌های ریاضی‌ست. من ریاضی‌دان نیستم. فیزیک می‌خوانم. اما وقتی این وضعیت را دیدم بر خودم واجب دانستم که اصول و شگردهای خلاقیت و شیوه‌های مواجهه و حل مسئله را جمع‌آوری کنم تا آموزش‌شان دهم. امیدوارم روزی فرصت کنم تمام این شیوه‌ها را در کتابی گردهم آورم. و این کتاب مشوقی شود تا ریاضی‌دانان که بهتر و کامل‌تر از من به این علم آگاه‌اند؛ شروع به تهیه و نگارش کتاب‌هایی در این زمینه کنند.

نجوم، برنامه‌نویسی و چندرسانه‌ای

چرا این همه بیکار داریم؟ چرا توسعه نمی‌یابیم؟ چون برنامه‌نویسی نمی‌دانیم و برنامه‌نویسی در مدارس ما تدریس نمی‌شود. مسئله به این سادگی‌ها هم نیست ولی کلیت امر همینی‌ست که نوشتم.

 اما نجوم: من نمی‌دانم آیا انسانی وجود دارد که نسبت به آسمانی که همیشه بالای سرش هست بی‌تفاوت باشد؟ تمام چیزی که بچه‌های ایران از نجوم می‌آموزند؛ فقط اسم چند سیاره‌ی منظومه‌ی شمسی آن هم در دوره‌ی دبستان است. البته این را هم من از کتاب علوم سوم و یا چهارم دبستان دوره‌ی خودمان به یاد دارم. بعید می‌دانم در راهنمایی و دبیرستان چیزی در این باره خوانده باشیم (حداقل الان هیچ به یاد ندارم؛ در دو فصل فیزیک اول دبیرستان که درباره‌ی نور هندسی‌ست هم یادم نیست که چیزی حتا با عنوان دانستنی‌ها درباره‌ی نجوم آمده باشد)

و چند رسانه‌ای: دوره‌ای وجود دارد که احتمالن همه از آن آگاهی دارید: ICDL‌ که در آن کار با ویندوز و آفیس را به همه آموزش می‌دهند. به نظر من باید درسی طراحی شود و در آن علاوه بر نرم‌افزارهای اداری و  پایگاه‌های داده‌ی ساده؛ نکات ساده و کاربردی ویرایش عکس و فیلم و آهنگ؛ به همراه مقادیری HTML‌ و ویرایش و طراحی ابتدایی صفحات وب آموزش داده شود. ضمن این‌که این درس نباید همانند دوره‌ی ICDL منحصر به نرم‌افزارهای مایکروسافتی باشد. به نظرم باید روی نرم‌افزارهای منبع آزاد (Open Source) متمرکز شویم.

زبان، لهجه‌ی مادری و ادبیات فولکلور

زبان و لهجه‌ی مادری باید در کنار زبان و ادبیات پارسی آموخته شود. در کنارش ادبیات فولکور هر خطه‌ای هم تدریس شود. ما گیلانی‌ها نشریاتی داریم که شعرها و نوشته‌های ادبی و گاهی قصه‌هایی به لهجه‌ی گیلکی در آن‌ها چاپ می‌شود. همیشه فکر می‌کنم که چرا کتابی نیست با عنوان ادبیات فولکلور گیلک که همه‌ی این‌ها را یکجا جمع‌آوری کند. کردها، آذری‌ها، لرها، جنوبی‌ها و تمام مردم ایران‌زمین ادبیات فولکلور خاص خودشان را دارند. این‌ها گنجینه‌های این سرزمین اند و بایستی که حفظ شوند. قصه‌های عامیانه، متل‌ها، ترانه‌ها، شعرها و… همه و همه باید برای هر خطه حفظ و تدریس شوند. البته من مخالف تدریس درس‌های دیگر (ریاضی، فیریک و…) به زبان‌های محلی نظیر آذری و کردی و… هستم. چرا که زبان پارسی هزاران سال‌ست رمز اتحاد این سرزمین است و اصلن هیچ کدام این زبان‌های محلی ظرفیت تبدیل شدن به زبان علمی و رسمی را ندارند. این‌ها همه زبان‌های ارتباطی و فولکلور هستند و به همین دلیل بایستی چون میراثی گرانبها حفظ شوند.

اندیشه و بحث آزاد

من می‌خواهم در بخش خلاقیت و هنر حل مسئله مهارت‌های استدلالی-تحلیلی بچه‌ها افزایش یابد؛ ولی در آن بخش هم مهارت چگونه فکر کردن را یاد نخواهیم گرفت. در کشورهای پیشرفته سال‌هاست که شروع کرده‌اند به تدریس فلسفه {فلسفه بیشتر به معنای چگونه اندیشیدن} از همان دوره‌ی دبستان؛ من ترجیح می‌دهم نام این کلاس اندیشه باشد تا فلسفه. بحث آزاد اما برای آموختن پرسش کردن به بچه‌هاست. کودکان قبل از این‌که وارد مدرسه شوند همیشه در حال سوال پرسیدن هستند. در بسیاری مواقع بزرگسالان را با حجم پرسش‌های‌شان عاصی می‌کنند. اما چرا همین بچه‌ها وقتی وارد دبستان می‌شوند دیگر شوقی به پرسیدن ندارند؟ پاسخ واضح است: نظام آموزشی بیمار ما؛ شوق این بچه‌ها را سرکوب می‌کند. مخصوصن در نسخه‌ی دینی‌اش که اساس‌اش بر سرکوب دگراندیشی و اصلن هر نوع اندیشه‌ی غیردینی‌ست. باید بچه‌ها را مجبور کرد که سوال بپرسند. باید کنجکاوی آنها را تحریک کرد. باید یاد داد که برای یافتن پاسخ‌هایشان چگونه جستجو کنند. باید یاد داد چگونه بحث کنند. موتور محرک تمام ایده‌ها و اندیشه‌ها تنها و تنها پرسش‌کردن بوده است. بچه‌ها باید یاد بگیرند که بپرسند تا بیاموزند چگونه بیاندیشند.

حقوق

نداستن کلید سرکوب و ظلم و حق‌کُشی‌ست. بچه‌ها باید از دبستان تا دبیرستان حقوق بخوانند و از حقوق‌شان آگاه باشند. باید بدانند که قانون تا کجا آن‌ها را تحت حمایت خود قرار می‌دهد تا جلوی سواستفاده‌گران را با آگاهی‌شان بگیرند.

چند مورد اضافه‌ی مهم‌تر

آموزش‌های جنسی: تحقیقات علمی نشان داده کشورهایی که در آن‌ها آموزش‌های جنسی در دوره‌ی دبیرستان صورت می‌گیرد، مشکلات کمتری نسبت به کشورهایی همچون آمریکا دارند که چنین دوره‌هایی را برای دبیرستان‌هایشان در نظر نگرفته‌اند. در این مملکت گل-و-بلبل هم وقتی خود حکومت آمار می‌دهد که 70 درصد طلاق‌ها به علت مشکلات جنسی‌ست باید حساب ِکار دست همه بیاید. ( البته من فکر می‌کنم در واقعیت این میزان 90 درصد باشد!) متخصصان این امر باید خودشان در این‌باره صحبت کنند. من در این زمینه تخصصی ندارم و تنها مشکل را می‌بینم.

آموزش مدیریت عواطف و روابط: به طریق کاملن علمی و با بررسی‌های جامعه‌شناسانه-روان‌شناسانه می‌توان نشان داد که عدم آگاهی ایرانیان از روان‌شناسی مسائل عاطفی و نحوه‌ی مدیریت آن؛ ارتباط اجتماعی و نحوه‌ی رابطه برقرار کردن؛ چه آثار زیان‌بار و چه بزهکاری‌هایی به بار آورده‌ست. متخصصان این امر باید خودشان در این‌باره صحبت کنند. من در این زمینه تخصصی ندارم و تنها مشکل را می‌بینم.

آموزش‌های مقدماتی پیرامون تجارت، اقتصاد و مدیریت: باز هم به عقیده‌ی من مسائلی وجود دارند که باید ریشه‌ای آموزش داده شوند. نباید در یک نظامی که دوازده‌سال آموزش اجباری به دانش‌آموزانش می‌دهد؛ خروجی‌اش هیچ چیزی درباره‌ی مبانی اقتصاد، پول؛ معاملات و قواعد تجارت نداند. مهندس و متخصصی که چیزی از این مقدمات نمی‌داند، می‌شود همین مهندسان و متخصصان بیکار و اخته‌ی کشور خودمان که حتا قدرت یافتن یک شغل مناسب برای خودشان را هم ندارند؛ چه برسد به راه‌اندازی یک کسب-و-کار نو و خلاقانه.

در نهایت: علیه شسشوی مغزی

تمام موارد بالا را گفتم تا در نهایت به یک اصل کلی در این‌جا اشاره کنم. ما در عصر اطلاعات زندگی می‌کنیم. دیگر دانشمند به معنای کسی نیست که حجم عظیمی از اطلاعات را حفظ کرده و یا حتا توانایی این را دارد که حجم عظیمی از داده‌ها را پردازش کند. امروزه داده‌ها را حسگرها جمع‌آوری می‌کنند و پردازنده‌ها پردازش. اگر نیاز به یادآوری چیزی باشد؛ مثلن جرم اتمی میانگین فلان عنصر؛ به راحتی گوشی همراه‌مان را درآورده و جدول تناوبی را باز می‌کنیم و اطلاعات را می‌خوانیم. اینترنت نیاز به از بَر-داشتن ِ اطلاعات را برآورده کرده و امروز هر چیزی را که بخواهیم از گوگل، ویکی‌پدیا و امثالهم بدست می‌آوریم. بنابراین هر درسی را که تصور کنید، باید محتوایش و در اصل نگرش‌اش تغییر کند. ریاضی،‌ فیزیک، شیمی و… همه و همه باید محتوایشان تغییر کند. ما دیگر چیزی را حفظ نخواهیم کرد. ابزارک‌های نوین این کار را برعهده می‌گیرند. ما توان حافظه و مغز خود را باید در راه دیگری صرف کنیم: تحلیل اطلاعات. یافتن رابطه‌ها میان اطلاعات گوناگون و به‌ظاهر نامربوط به‌هم.

اما شستشوی مغزی چیست؟ وقتی با قراردادن‌تان در یک نظام آموزشی در طی سالیان؛ طوری شرطی شده‌اید که تنها، گرفتن اطلاعات جدید و حفظ کردن‌شان را معادل یادگیری تلقی می‌کنید؛ آن‌گاه شک نکنید که شستشوی مغزی شده‌اید. حفظ کردن و حفظ کردن و حفظ کردن یعنی نفهمیدن. بزرگترین شاعر ما نام‌اش «حافظ» است. از بچگی عادت‌مان داده‌اند که حافظان بزرگ، آدم‌های بزرگی هستند. به‌خصوص با حجم مسابقاتی که برای حفظ قرآن برگزار می‌کردند و باحجم تبلیغاتی‌ای که در مدارس داشتند؛ وقتی کلاس ادبیات مترادف بود با حفظ کردن اشعار؛ و زمانی که پی‌بردیم یک اعدامی اگر حافظ کل قرآن بشود، از زیر تیغ نجات خواهد یافت؛ همه‌ی این‌ها ما را به یک سمت برد: هیچ‌چیزی را لازم نیست بفهمی؛ کافیست حفظ‌اش کنی. اگر حافظ خوبی باشی؛ آدم معتبری خواهی شد. اگر حافظ خوبی باشی، در مواقع حساس نجات پیدا می‌کنی. به این مسئله می‌گویند شستشوی مغزی. انگلیسی‌ها وقتی می‌خواستند تسلط هند را از دست ندهند؛ برنامه‌ای ریختند برای آموزش-و-پرورش آن کشور. در این برنامه با حجم عظیمی از اطلاعات تنها مغز دانش‌آموزان را پُر می‌کردند. پس از سال‌ها کل نسل جدید شرطی شدند؛ دریافت اطلاعات و حفظ کردن آن را معادل یادگیری دانستند و این‌گونه شد که از نظام آموزش-و-پرورش هند که توسط انگلیسی‌ها برنامه‌ریزی شده بود هیچ کس علیه استعمار قیام نکرد. هند را هندی‌هایی نجات دادند که در خود کشور بریتانیا درس خوانده بودند!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۸۹ ، ۲۳:۵۱

نویسنده: امیرپوریا مهری

راه ِ تغییر

خانه‌ی آموزش-و-پرورش ایران از بنیاد ویران است. درخت ِ این وزارت‌خانه نیاز به هرس-کردنی جدی و حرفه‌ای دارد. می‌خواهم کوتاه نشان دهم چگونه هرس کنیم این درخت را که بیشتر از این بساط مرگ‌اش را فراهم نکنیم و عمری دوباره برایش بخریم.

هم‌اکنون دبیرستان‌های ما به طرز احمقانه‌ای به شیوه‌های زیر تقسیم‌بندی شده‌اند:

ریاضی-فیزیک

علوم تجربی

علوم انسانی

فنی-حرفه‌ای

کار-و-دانش

یک تقسیم‌بندی احمقانه که رشته‌های هنری را در زیرمجموعه‌ی «فنی-حرفه‌ای» گنجانده! یک تقسیم‌بندی احمقانه برای کسی که علاقمند فلسفه و منطق است، و بدین خاطر مجبور است که محتوای ریاضی و فیزیک و شیمی و… را از دست بدهد [ یعنی مجبور است که خودش بخواند ] و به جایش عروض شعر فارسی یاد بگیرد! یک تقسیم‌بندی احمقانه که حاصل تعمق و تفکر مشتی احمق و نادان ِ ابتر اندیش در وزارت‌خانه‌ای بی‌برنامه و بی‌اساس است. بسیاری از دوستان نزدیک‌ام، با رتبه‌های برتر کنکور، پس از چندی درس‌خواندن در بهترین (یک پیشوند مضحک!) دانشگاه‌های کشور، انصراف دادند، چرا؟ چون آن رشته مورد علاقه‌شان نبود. مقصر آنها نبودند که با دیپلم ریاضی-فیریک و قبول شدن در رشته‌ی مکانیک، مجبور شدند انصراف دهند تا فلسفه بخوانند، مقصر ابله‌هایی هستند که نظام آموزشی مریض دبیرستان‌های ایران را طراحی کرده‌اند.

تصور کنید به جای مشتی احمق و ابله، چندین کارشناس و نخبه و متخصص نشسته بودند و اساس دوره‌ی دبیرستان ایران را طراحی کرده بودند. در این صورت به احتمال بسیار زیاد شاهد چنین ساختاری بودید:

علوم پایه

علوم پزشکی

هنر و ادبیات

علوم زیستی

علوم اجتماعی

کار-و-دانش

علوم دینی

شاید بسیاری از شما دیدگاه درستی نسبت به تقسیم‌بندی علوم نداشته باشید. بنابراین پیشنهاد می‌کنم به عکس زیر که متعلق به ویکی‌پدیا است نگاهی بیاندازید:

در تقسیم‌بندی بالا اگر برای دانش‌آموزان ِدبیرستانی محتوای درسی مناسبی تدارک دیده شود؛ آن‌گاه به خوبی با علوم آشنا می‌شوند تا رشته‌ی دانشگاهی‌شان را درست انتخاب نمایند:

علوم پایه: دانش‌آموزان باید ریاضی؛ فیزیک؛ شیمی؛ منطق؛ اصول فلسفه؛ علوم رایانه؛ زمین‌شناسی؛ اخترشناسی و… را بخوانند.

علوم زیستی: دانش‌آموزان باید درس‌های مرتبط با زیست‌شناسی سلولی، تکامل، تکوین، اکولوژی، فیزیولوژی، جانورشناسی، حشره‌شناسی، محیط زیست و… را بخوانند.

علوم پزشکی: این علوم باید از علوم زیستی جدا باشد، علاقه‌مندان آن می‌توانند بخشی از دوره‌ی طولانی آموزش پزشکی‌شان را در همین دوره‌ی دبیرستان بگذرانند تا دوره‌ی دبیرستان‌شان هدر نرفته باشد. سه سال دبیرستان، سه سال از دوره‌ی چندین(؟)‌ساله‌ی آموزش پزشکی‌شان را کم می‌کند. حداقل می‌توان بخشی از محتوای دوره‌ی طولانی پزشکی را در این سه سال گنجاند.

هنر و ادبیات: هنر و ادبیات چرا نباید مستقل باشد؟ چرا ادبیات زیرمجموعه‌ی علوم انسانی‌ست و انواع رشته‌های هنری همچون تئاتر و سینما و…. زیر مجموعه‌ی فنی-و-حرفه‌ای؟ چرا هیچ‌کس احمق‌هایی که چنین نظامی را طراحی کرده‌اند، استیضاح نمی‌کند؟

علوم اجتماعی: دانش‌آموزان جامعه‌شناسی، مطالعات فرهنگی، فلسفه تحلیلی، زبان‌شناسی، روان‌شناسی، شناخت‌شناسی، حقوق، اخلاق، اقتصاد و… می‌خوانند.

کار-و-دانش: مکانیکی، متخصص برق ساختمان و صنعتی، سیم‌کشی، تعمیرات صنعتی، و… هزاران شغل وجود دارد که نیازی به هیچ تحصیلات خاصی ندارد، می‌توان در سه سال دبیرستان تمام محتوای آن را یاد داد و بعد از آن دانش‌آموز را ابتدا چند سالی به دوره‌ی کار-آموزی و سپس مستقیم به بازار کار فرستاد. من نمی‌دانم ابلهانی که دانشگاه‌های فنی-حرفه‌ای و یا کار-و-دانش تاسیس کرده‌اند، متوجه هستند که فلسفه‌ی وجودی دانشگاه با فلسفه‌ی کار-و-دانش و یا فنی-حرفه‌ای در تضاد است؟ چرا این کارکنان متخصص بایستی دانشگاه بروند؟ آن‌ها اگر علاقه و توانایی داشتند، می‌توانستند بروند مهندسی و… بخوانند. آنها فقط می‌خواهند مستقیم و بی‌تاخیر وارد بازار کار شوند، پس دانشگاه دیگر چه صیغه‌ای است؟! یک سوال تخصصی دیگر: فرق کار-و-دانش و فنی-حرفه‌ای چیست؟!! یک روح در دو بدن؟!! یک شخص حقیقی با دوشناسنامه؟!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۸۹ ، ۱۳:۰۶